فکر کنم بازم خواب دیدم

سلام

۱- عید میلاد غریب الغربا امام رضا بر همگی مبارررررررررررررررررررررررک خیلی التماس دعا  داریم از اونایی که مشهدن یا میرن مشهد.

۲-دیروز بازم عین این .... رفتم همون پژوهشکده که گفتم براتون با این تفاوت که نهارمو اینجا خوردم نمازمو خوندم بدو بدو رفتم ۱۰ دقیقه قبل از شروع جلسه رسیدم تا رسیدم خانومه میگه ناهار خوردین؟!!!!!!!!!! هیچی دیگه داغ دلم تازه شد.

۳-دیشب رفتم دفتر فنی شوشو هم اونجا بود یه ۲ ساعتی بودیم دوستامو دیدم قرار بود بریم توفیق اجباری ببینیم که بارندگی شدید بود رفتیم میدون ونک دوتا پپرونی گرفتیم رفتیم خونه جاتون خالی خیلی هوس کرده بودم خیل خوش مزه بود نصف پیتزای من مونده بود نتونستم همشو بخورم گذاشتم شوشو امروز برای نهار بردش.

۴- چهار خونه رو دیدیم جاتون خالی قلیون هم زدیم توی رگ خوب بود اما سردم بود رفتم سریع خوابیدم تا نیم ساعت دیگه بلند شم ساعت ۸:۳۰ بود نیم ساعت دیگش بیدار شدم دیم ساعت ۱:۴۰ دقیقه است به نظر شما ساعت بدن من خیلی تنظیم نه؟!!!!!!!! دیدم شوشو جان هم کنارمان خوابیدند دیگه بیدارش کردم گفتم پاشو بریم سرجامون بخوابیم .

۵- خوابیدیم خوب بود بعد از مدتها اولین باری بود که زود خوابیده بودم اماااااااااااااا چشمتون روز بد نبینه.

۶- رفتم دکتر گفت سرطان داری تا دو روز و نیم دیگه هم می میری این از نوعی هست که خیلی سریع می کشه مامانم خیلی گریه می کرد انگار صد سال پیرتر شده بود خیلی گرفته بود ٫ بابام کم پیش میاد احساساتش رو بروز بده به همین خاطر باعث شده بود عصبی بشه یه گوشه می شست یا اخم می کرد یا اشک می ریخت داداشی یه جوری نگاهم می کرد خیلی معصومانه شوشو هم همش بغلم میکردو اشک می ریخت همش گریه می کرد همه فامیل یه جوری بود رفتارشون دلم گرفته بود نمی دونستم توی اون مدت چکار کنم مغزم هنگ کرده بود فقط تنها کاری که می کردم به مامان اینا و شوشو می گفتم چرا گریه می کنید ؟ من مشکلی ندارم من از مرگ نمی ترسم و البته من مطمئنم که هیچیم نیست مطمئنم حالم خوب میشه اما خودم هم انتظا رسیدن اون زمان رو می کشیدم رفتم بخوابم دیدم مامان اینا هم کنارم هستن همه سرشونو کرده بودن زیر پتو شوشو بغلم کرد گریه کرد داشتم منفجر میکردم رفتم یه اتاق خالی نشستم کلی گریه کردم طاقت ناراحتی بابا رو نداشتم دلم برای داداشی می سوخت مامانم با این توی خودش ریختنا و با این گریه هاش داشت دیوونم می کرد و طاقت گریه ها و بی قراری های شوشو رو نداشتم . فرداش همه رفتن سر کارشون نزدیک زمانی که دکتر گفته بود همه برگشتن خودم بی قرار بودم یه حسی داشتم هم ترس هم نگرانی ترس و نگرانی از وارد شدن به یه دنیای ناشناخته و اینکه چه بلایی سرم میاد و ترس و نگرانی از دوری از عزیزام داشت دیونم می کرد. هیچی نمی گفتم گریه نمی کردم همه چیز رو توی خودم می ریختم تا اینکه پدر بزرگم هم پیش ما بود همینطوری که ناراحت نشسته بود یکی اومد تو باهاش دعوا کنه قران دستش بود شروع کرد به داد زدن دیگه طاقتم تموم شد به سرعت زمان می گذشت و نزدیک به زمان مرگم شد رفتم قران رو از دستش گرفتم و التماسش کردم به قران قسمش می دادم دادنزنه دعوا نکنه بزاره این آخرین لحظات با آرامش چشمامو ببندم همینطور که داد می زدم و التماس می کردم قران توی دستم حس کردم دیگه جون ندارم و افتادم همون لحظه با بغض و گریه چشمامو باز کردم تازه دیدم که خواب بوده یک دفعه بغضم انگار بعد از مدتا ترکیده باشه شروع کردم گریه با صدای بلند گریه می کردم شوشو بیدار شد بغلم کرده همیش میگه عزیزم چی شده ؟ چرا گریه می کنی؟ و من همینطور اشک می ریختم صورتم خیس خیس شده بود با هق هق برای شوشو تعریف کردم و بهش می گفتم آخه تو داشتی گریه می کردی و صدامو می بردم بالا تر می گفتم آخه نمیدونی مامان اینا چیکار می کردن و گریه می کردم کلی شوشو منو بوسیده قربون صدقم رفته میگه عزیزم بیداری زنده ای همش خواب بوده نگران نباش آروم شدم باز یاد خوابم افتادم زدم زیر گریه باز شوشو کلی باهام صحبت کرده کلی  صلوات فرستاده دعا خونده و بهم می گفت حمد رو بخون آروم میشی تا چشمامو بستم (گفته بودم که من خوابام سریالی بیدار میشم می خوابم ادامشو می بینم ) اینبار چشمامو که بستم تکرار همه اونهایی که دیده بودمو بازم داشتم می دیدم  همونطوری باز بغض کردم شروع کردم به گریه خلاصه از ساعت ۳ تا ۴:۳۰ شوشو بیچاره رو زابراه کردم خیلی دلم براش می سوخت اما خوب نمی تونستم هیچ طوری آرو بشم  خیلی سخت بود خیلی دلم برای اونایی که همیشه کابوس می بینن سوخت دلم برای خاله که هر شب خوابای شبیه به این می بینه سوخت تازه دلیل ضعف و بی حالی خاله رو در طول روز فهمیدم .

۷- جالب بود توی خواب وقتی دکتر بهم گفت قراره بمیرم به خودم گفتم دیدی خواب اونهفته تعبیرش این بود .(اون خوابه که تقریبا ۳  ۴پست پیش براتون تعریف کردم)

۸- شوشو می گه چیزی می خوای برات بیارم با هق هق می گم یه ذره آب میگه باشه ۵ دقیقه بعد میگه عزیزم آب می خواستی ؟ میگ آره میگه خوب پاشو بریم بخور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (یعنی واقعا که !!!!!!!!)

۹-صبح زنگ زده میگه واقعا ترسیده بودم نمیتونستم تنها برم آب بیارم گفتم پاشو باهم بریم جالب اینه که هنوز آب نخورده لیوان رو ازم گرفته یه لیوان پر کرد خودش خورد.

۱۰-سرم درد داره منگم توی چشمام انگار یک سطل شن ریختن می سوزه صبح به زور بلند شدم با یک ساعت تاخیر اومدم .

۱۱- برای مامان تعریف کردم میگه دیگه حق نداری زود بخوابی که وقت داشته باشی از این چرت و پرتا ببینی٫ تو همون ساعت ۱ و ۲ بخوابی بهتره !!!!!!!!!!!!!!!!!!

فعلا بسته من قول دادم طولانی ننویسم اما نمیشه که آخهههههههههههههههههههههه.

بازم عید همگی مبارک امیدوارم همتون عیدیتونو از امام رضا بگیرین فکر بهترین عیدی همین بارون قشنگی بود که اومد.

خانومه خونه تولدت مبارک انشالله هزاران سال در کنار آقای خونه و توپولو  شاد باشید .

happy birthday

 

از دست اینا

سلام سلام.

خوبین ؟

دوست جونیام

1-     دیروز کفرم در اومده بود برای آموزش سیستم رفته بودم پژوهشکده* فرهنگی* سیاسی از ساعت 11 رسیدم که تا ساعت 1 کلاسم شروع بشه توی این مدتم کلی کار داشتم که انجام دادم ساعت 12:15 بود دیدم همشون بلند شدن رفتن ناهار منم که اونجا داشتم کار می کردم حس برگ چغندر بهم دست داده بود کلی سرتاپای خودم رو چندین بار وارسی کردم ببینم مثل خاله ریزه ریز نشدم که احیانا از چشم دور باشم که دیدم نه بابا همچین تقریبا همون هیکل اونا رو داشتم هیچی چون از قبل آمادگیش رو داشتم زیاد جا نخوردم ساعت 12:58 خانومی که مسئول آماده کردن کلاس و کارا بود اومده می گه خوب من برم سالن کنفرانس رو آماده کنم فکرشو کنینننننننننن . هیچی بازم زیاد برام اهمیت نداشت . رفتم می بینم توی این هیری ویری 400 بار برق این پژوهشکده هی وصل شد قطع شد بلاخره درست شد دیگه تا این مدیرانشون که انصافا آدمای فهمیده ای بودن خیلی خوشم اومد جمع شدن شد ساعت 1:40 فکرشو کنین همچین دل منم داشت قییییییییج می رفت گرسنم بود توی این فواصل برای سرگرم کردن خودم رفتم نماز خوندم بعد رفتم چرخیدم بعد رفتم گلاب به روتون هی رفتم این طرف هی رفتم اون طرف تاااااااا اینکه دیگه رفتم توی سالن کنفرانس یکی یکی داشتن اعضای کلاس می آمدن و منم نشسته بودم یه آقایی اومده میگه خسته نباشید (ممون) قیافش شبیه هندیا بود اما بعید می دونم غیر از ایرانی بوده باشه بعد گفت مشکلی نست؟ گفتم نه ممنون یی هو با یه لهجه ای سریع گفت: every thing is ok? منم که از این تغییر زبان لهجه بی مقدمه شوکه شدم با چشمای ور قلمبیده میگم yes حلا چه من جوگیر شده بودما. بعد گفت ناهار خوردین؟ منم که داغ دلم تازه شد با یه حالت معصومانه ای که بفهمه بابا جون من گرسنمه نا سلامتی مهمونتونم گفتم ممنون نمی خورم گفت چرا؟ منم که جو گییییییییر ( میل ندارم) . دیگه از اون که نه و از منم که در ظاهر نه به خدا اگر بیارین نمی خورد(اما تو دلم داشتم می گفتم خوب نامرد بگو زودتر بیارن دیگه) خداییش از این می ترسیدم که صدای غار و غور شکمم توی کلاس آبروممو ببره آخه این شکم من خیلی بی آبروه یه کمی دیر بهش برسم صداش در میاد . دیگه هیچی همه مدیران دکتران پژوهگران و مهندسین محترم تشریف فرما شدن حالا آوردن توی یه سینی بزرگ یه بشقاب دو تا تیکه مرغ زعفرونی بزرگ سرخ شدههههههههههههههههههه نمی دونین چه بو رنگی داشت آخه که٫ با یه ظرف سالاد اندونزی رنگش چش آدمو می برد٫ با یه مقدار هم خیارشور با کلی نون گذاشتن روی میز منم که دیگه داشت اشکم در میومد چون هم گرسنم بود هم اونا واقعا خوردنی بود هم این آقایون و خانومان محترم همه نشستن دیگه با یه حسرتی ؟! حصرتی؟ حثرتی؟؟؟؟؟؟؟ ای بابا کدومش؟!!! هر کدوم درست بود لطفا بخونین خووووووووبُ گفتم لطفا ببرینشٍ آقاهه خدماتیه که از مدیراشون با کلاسترم بود گفت نه بفرمایید ساعت 2 هست بخورین گفتم آقا اینجا نشستن منو نگاه کنن؟ نمی تونم کههههههه لطفا ببرینش اونم که پررووووووووو گیر داده نه به خدا اگه ببرمش بفرمایید بخورید. دیگه اون که رفته رفتم همون خانومه که باهاش در ارتباط بودم و صدا کردم میگم خانو ... بگین بیان اینو ببرن زشته حالا باشه بعد از کلاس انشالله این بعد از کلاس رو با تاکیید گفتم. یه خدماتی دیگه اومده جمع کرده کلی جلوی اون همه آدم با تاکیید بهش گفتم باشه برای بعد از کلاس می خورم . یه ۰2 دقیقه از کلاسمون گذشته بود یی هو در سالن باز شد دیدم چند تا آقا یکی سینی چای به دست دو سه نفر همینطوری ظرفای میوه موزو سیب سرخ و نارنگی های بزرگ که همین که واردشن بوشون راه افتاد اومدن تو و وسایل پذیرایی گذاشتن جلو همه٫ یی هو این آقایون حمله ور شدن دیگه کلی پررویی به خرج دادم گفتن حالا اگر میخوایین میوه و چای بخورین مشکلی نیست٫ البته به شرط اینکه حواستونو پرت نکنه همه عین هو بچه ها میوه به  دست یک صدا گفتن نه خانوم اینطوری حواس ما جمع تره .دیگه من کم از خودم قیلی ویلی می رفتم اینا هم که اینطوری بوی میوه راه انداختن منم که اینقدر حرف زده بودم گلوم گرفته بود داشتم وا میرفتم دلو رو دم نمی دونستن کدوم کدومو بخورن؟ دیگه درد سرتون ندم میوه خوردنا که تموم شد حوصله کلاس هم دیگه تموم شد شروع کردن به اینکه خانوم باشه برای یه دفعه دیگه گفتم باشه حالا توی دلم گفتم برین که این غذاهه منتظر منه و نفهمیدم چطوری رفتم پیش اون خانومه یه سری توضیح بهشون دادم و گفتم تا سیستما راه اندازی نشده دیگه براشون کلاس نذارین تا کار کنن با برنامه ٫بعد  برای خالی نبودن عریضه شروع کردم به جمع کردم وسایلم که یعنی من دارم میرم خانومه گفت آخه اینطوری که بده ناهارتون(با این کلمه نیشم تا بنا گوش بازشد اما لعنت بر دهانی که بیهوده باز شود  گفتم ممنونم دیگه زیاد مزاحمتون نمی شم (یعنی خوب بیار)) نامرد یی هو گفت هر طور راحتین پس انشالله فردا منتظریم(منم توی دلم با یه ناراحتی وصف نا پذیری گفتم من غلط کنم پامو اینجا بذارم) اما خوب امروز باید برم کلاس برای کارشناساشونه مامااااااااااااااااااان خداییش امروز تا ساعت 3 هم طول بکشه ناهارمو اینجا می خوردم بعد می رم. خلاصههههههههههه به قول مامانم ناهارشون دیدنی بود نه خوردنی.

2-     دیروز تا ساعت 6 موندم شرکت هویجوری آخه استادمون گفته بود منم نمی تونم بیامsub  می فرستم براتون منم حوصله یه استاد دیگرو نداشتم گفتم حالا یا نمی رم یا دیرتر می رم . ساعت 8:15 کلاسمون تموم میشه ساعت 10 دقیقه به ۸ رفتم سر کلاس چشمم به استادمون افتاد وا رفتم . استادمون هم که منو دید اونم اون ساعت چشاش داشت می زد بیرون میگه ااااا تارا الان؟ گفتم استاااااااااااد نگین دیگه . رفتم عین بز اخوش نشستم سر کلاس هرچی می گفت سرمو تکون می دادم بعد می گه ببین تارا میگم تمرینتو حل کن چرا سرتو تکون می دی؟!!!!!

3-     دیشب یه اس ام اس برام اومده بود که اگر اسم آدما رو بارزترین ویژگیشون می ذاشتن تو اسم منو چی میذاشتی ؟!!!!!!!! منم برای دوستام فرستادم جالب بود تا ساعت 6:45صبح همینطور برام به عناوین مختلف جواب میامد. حالا جواب:

محبوب: قطعا با معرفت (ممنونم محبوبم)

محبوبه: همون... (اسم خودم ) چون پاک و مهربون هستی(ممنونم عزیزم)

یه محبوبه دیگه : با معرفتی نازنین .(ممنونم گلم)

منصوره خواهر محبویه دومی دوقلو هستن:مهربون.

یکی از همکارا خانوم محمدی: زده بودن : مهربون (ممنونم عزیزم)

الهام : آروم و عاقل و مهربون (قربونت الهام جون)

دختر عمو: زین پس به جای واژه غریب و نا مانوس... (اسم منو گفت ) شما فرز؟ فرض؟ کنین اقدس ، واژه ی زیبای صابره را به کار می بریم.

فرهاد: نمیدونم !!!!!!!!!! (ای بابا آقا فرهاد داشتیم ؟)

نجمه جونی که تازه داره مامان می شه: خنده رو  و مهربون.

برام خیلی جالب بود جوابا خیلی قشنگ بودن نه به خاطر این که تعریفی بود نه به خاطر اینکه دوست داشتم بدونم پیش دیگران چه چهره ای دارم ؟!!!!

راستی به نظر شما اگر اسم آدما رو بارز ترین صفتشون می ذاشتن شما اسم منو چی می ذاشتین ؟!!!(این می تونه یه بازی وبلاگی قشنگ هم بشه نه؟)

4-     سمیرا جونم یه دنیا ممنون خیلی خوشحال شدم دیشب صداتو شنیدم گلم خیلی ، انشالله که خوشبخت باشی مهربونم.

۵-بسته دیگه خیلی نوشتم حوصلتون سر رفت آخه من دیگه آواره شدم باید راه بیفتم این شرکت اون شرکت برای آموزش به همین خاطر ممکنه کمتر وقت کنم بنویسم.

پ.ن: صبح ساعت 6:35 با شوشو رفتیم رنگ خونه رو دیدیم خیلی خوب شده دیگه تقریبا داره تموم میشه (نگین اینا چه دیوننه ان اون وقت صبح خوب نقاش گفته بود بیایین نظر بدین رنگ چطوره اگر دوست ندارین تا رنگ اصلی رو نزدم عوضش کنیم)

قهلا بایتون

 

آرایشگر مردانه و زنانه

۱- امروز شنبه است و طبق معمول شنبه های دیگه توی این شرکت ما غاز می چرانیم.

۲- مادر شوهری با مامانی شوهری رفته بودن مشهد ۵ شنبه بعد از شرکت رفتم دیدمشون خیلی دلم براشون تنگ شده بود خیلی . برام یه روسری خیلی ناز آوردن خیلی شیکه صبحش که داشتم می رفتم شرکت از جلوی مغازه های هفت تیر رد می شدم یه چندتا روسری پشت ویترینشون دیدم خوشم اومدم گفتم یادم باشه با شوشو بیام این روسریا رو بخرم از یکیشون خیلی بیشتر خوشم اومده بود رفتم خونه دیدم نسرین جونم(مامان شوشو ) عین همونو برام گرفته بود خیلی شیک بود. خیلی بهم می اومد  گفتم ای کاش یه چیز دیگه از خدا می خواستم.

۳- از شرکت رفتم توی راه می گفتم رفتم خونه یه ذره پیش مامان شوهر اینا می مونم می رم می خوابم اینقدر که سرم درد می کرد وقتی رفتم دیدم خاله شوشو هم اونجا هستن رفتم لباسامو عوض کردم اومدم نشستم کلی صحبت کردیم خلی خوب بود اما بازم سر درد داشتم بعد از شام نفهمیدم چطور همونجایی که دراز کشیده بودم خوابم برد دادای شوهری کلی سر به سرم گذاشته و مسخرم کرده که اینو چه خوابیده؟!!!!!!!!

۴- پنجشنبه یه کمی با شوشو چپ افتاده بودم نگاهش نمی کردم خودمو یه طوری مشغول کردم که کسی نفهمه ما اباهم چپیم بعد آخر شب اومده پیشم بغلم کرده بوسم می کنه با عصبانیت بهش می گم بوسم نکن بنده خدا دیگه بوس نکرد می گم ولم کن بغلم نکن بهم دست نزن دیگه بیچاره با رعایت فاصله ایمنی خوابید صبح هم که تا ظهر همونطوری بودم اما ظهر دیگه اینقدر گفت تو دیگه منو دوست نداری تو دیگه نمی خوای ریخت منو ببینی و اینقدر مظلوم نمایی کرد که دلم براش کباب شد بهش یه لبخند زدم مشالله رو که رو نیست سریع لبش آورده جلو می گه پس حالا که دوسم داری بوسم کن ای باباااااااااااااااااااااااااا این بچم یهنی عقده ای شده آیا؟!!!!!!!!!!!

۵- در پی عملیات آریشگری یه سرو سامانی به ابرو و صورت دادیم می خواستم به نسرین جون بگم برام صورتمو تمیز کنه دیدم بنده خدا کمرش درد می کرد دلم براش سوخت هیچی نگفتم .

۶- نسرین جون می گفت وقت کردی می تونی موهامو مرتب کنی؟ اذیت نمی شی ؟ گفتم باشه دیگه بساط مو کوتاهی رو راه انداختیم بردم توی حمام این بنده خدا نشسته می گم لباست مویی میشه درش بیار!!!!!!!! خداییش کجا آریشگر به این پر رویی دیدین؟!!!  بعد موهاشونو کوتاه کردم. قشنگ شد بهتر از اون چیزی که فکر می کردم قرار بود حالا فعلا این یه بار باشه بعد برن آرایشگاه دفعات بهدی رو . ۴ ۵ ساعت بعد دیدم میگن ببین تارا جون یادت باشه اینبار چه طوری زدی دفعه های بعدی هم همینطوری بزن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ماااااااااا یعنی دفعه بعدی هم من باید بزنم؟! خوشحالم از این حرف چون معنیش اینه که کارم راضیشون کرده خوب بوده آخه نسرین جون ما یه خانوم جوان خیلی تمیز و شیک و حساس به همه چیز به خصوص امور آرایشگری مخصوصا کوتاهی مو می باشند پس خدا رو شکر کارم خوب بوده.

۷- در هین مو کوتاهی از تو حموم داد زدم می گم مامانی بعد از نسرین جون نوبت شماست آماده باش  که البته این نوبت به ۴ ۵ ساعت بعد موکول شد و ساعت تقریبا ۴ بعد از ظهر انجام شد که خوب بود خیلی ناز شدن قرار شد که هر یک ماه مو های مامانی مرتب بشه.

۸- در همین هین در فاصله کوتاهی مو های مامانی و نسرین جون توی اون وقفه ای که بود به شوشو می گم اه اه موهات چقدر نا مرتبه برو آرایشگاه لطفا خیلی هپلی شدی!!!! بعد چند دقیقه بهش می گم خوب حالا اگر خواستی بیا من برات بزنم یه دفعه برگشته می گه می تونی ؟ گفتم خوب تونستنش که می تونم کاری نداره اما خدا خیر بده موزر رو اگر بد شد با موزر از ته می زنیمش کلی غرغر که این چه حرفیه نه نمی خوام ۵ دقیقه بعد برگشته می گه پاشو بریم کامونو کنیم من می خوام برم همون  ماااااااا  خداییش با این حرفش جلوی مامانی و نسرین جون و برادر شوشو کلی خجالبت کشیدم رفته سمت حموم می گه بیا دیگه می گم چیه؟ می گه بیا مو هامو درست کن دیگه .

۹- در حین مو کوتاه کردن یه چند باری کارمو نصفه گذاشتم از هموم زدم بیرون دیگه اینقدر گفت بیا تمومش کن تو رو خدا من هنوز نماز نخوندم کار دارم اذیت نکن که دیگه دلم سوخت درستش کردم از بس که وسط کارم هی میگه خراب نشه بد نشه حواست باشه وای گوشمو نبری وای قیچی خورد به تنم(برای مویی نشدن لباسها همون بلایی که سر نسرین جون در آوردم سر شوشو و مامانیش هم در آوردم) وایی چقدر آب سرده آب نپاش به تنم که دیگه جیگرم در اومد ولی خوب در آخر خیلی خوب شده بود دستم درد نکنه از آریشگرای مردونه هم بهتر کار کردم .

۱۰ - اومدم بیرون به داداشی شوشو می گم فقط تو بی نصیب موندی بدو برو بشین تا من بیام می خوام جلوی مو هاتو بگیرم بالا با قیچی از ته بزنم

۱۱- آخرشب هم کلی مخ داداش شوشو رو به کار گرفتم که من می خوام علوم سیاسی بخونم چیکار می شم آیا ؟ اصلا از من چیزی در میاد آیا؟ اصلا علوم سیاسی یعنی چی آیا ؟ بیچاره کلافه شده بود تازه وسط حرفاش یه دفعه با مامان شوشوی عزیزم دستش می نداختیم می خندیدم می گفت می دونم تو همش منظورت ازاین سوالا دست انداختنه منه تو همش می خوای منو اذیت کنی.اما در کل صحبتای جالبی بود بخصوص برای شوشو که من با این صحبتا سر گرم شده بودم دیگه هی نمی رفتم اذیتش کنم نذارم با کامی جونش حال کنه.

۱۲- ۵ شنبه صبح داداشی شوشو داشته می رفته جایی توی انقلاب نگهش می دارن باهاش مصاحبه کنند داشت تعریف میکرد می گفت نمی دونین چه ارجیفی گفتم در رفتم ٫ بعد بهش می گم خوبه می خوام ضبطش کنم عین اینایی که می رن خواستگاری مثلا روزنامه و اینا می برن که  اسم پسرشونو نشون بدن توی روزنامه اند یا مثلا فلان جا ما هم فیلمو ببریم بگیم پسرمونو توی تلویزیون نشون داده .(داداشی شوشو از شوشو بزرگتره اما شوشو زرنگتر بوده زودتر رفته قاطی مرغا)

۱۳- عشق این دوتا داداش کتابه جونشون به کتاباشون بنده حالا تا داداشی شوشو اذیتم می کنه یا سر به سرم میذاره سریع با نسرین جون بهم اشاره می کنیم می گم خوب کتابا کجاست من کارشون دارم می خوام ببرم بزارم دم در نزدیک ساعت نه !!!! بیچاره رنگش عین گچ سفید میشه .حالا یه سیستم نو جمع کرده توی اونم کلی مطلب توش داره حالا اونم شده یکی دیگه از اثباب تهدید دیشب می گم ببین اگه اذیتم کنی کامپیوتر تو خیلی دوست داری آره؟ خوب من ببرم بذارمش دم در .

دیگه اینم از این ۲ روز ما .

قربون همگی

فهلا بایتون.