عکس عکس

هوراااااااااا بلاخره تونستم عکس بذارم آخ جونمی انشالله از این به بعد عکس هم داریم  فعلا این باشه علی الحساب عکس خواب ناز دو ماهگی دخترک نازم.




دوماهگی دخترکم واسکن خورده و از پاهاش کاملا مشخصه خونه نسرین جون که وسط اسباب کشی بود




یاس کوپلی دوماهه






یاس کوچلو در ارتفاعات جاده جواهر ده درمهر ماه دومین مسافرت خانومی به صورت رسمی



یاس و پدر مهربان در جاده دوهزار



یاس و مادر مهربان(آخرین تحویل بودا نه؟) در ارتفاعات جاده دوهزار




دخترک 8ماهه من

سلام سلام

خوبید؟ خوبیم خدا رو شکر

تقریبا ۴۰ دقیقه دیگه دخترک من وارد ۸ماهگی میشه .

عروسک ما با شیرین کاریهاش دیگه دل برای ما نگذاشته  به قول شوشو که چند لحظه پیش می گفت دوست دارم بخورمش اینقدر که دلبری میکنه.

دخترک کوچلوی ما به خوبی مینشینه به خوبی همه چیز رو یاد گرفته و بای بای کردن رو هم یاد گرفته البته وقتی که ما حواسمون نیست و یا از خواب که بیدار میشه تند و تند بای بای میکنه .

به شدت عاشق آهنگ و موسیقی و اذان و قران هست یعنی کلا هرچه که ریتم داره .

دیروز اومدن کمد دیواری رو قفسه بندی کردن اون بنده خدا تا دلر و یا ارهاش رو روشن می کرد یاس هم به شدت شروع میکرد دست و پاش رو تکون میداد و ذوق میکرد.

۳۰ دی تولدم بود و به همین مناسبت یه لپ تاپ خیلی خیلی ناز و قشنگ از شوشو جان هدیه گرفتن و کلی ذوق کردم از اون موقع هم فقط و فقط با لپ تاپ کار میکنم و دیگه pc کلا بدون استفاده مونده شوشو که خودش لپ تاپ داشت و از اون استفاده میکرد منهم که دیگه با مال خودم کار میکنم و به سلامتی بعداز یک ماه شوشو جان دارن الان اطلاعات روی هارد رو خالی میکنه تا اینکه اون رو هم جمع کنیم و یک دستی به سرو صورت خونه بکشیم و یک مقدار جمع و جورش کنیم .

رقابت بین شوشو و یاس کوچلو به شدت بر سر شلوغ کردن سر من وجود داره متاسفانه شوشو مهربون و خوبم دیگه مثل اون موقع هایی که نی نی نداشتیم کمک نمیکنه و از وقتی میاد پای اینترنت و مقاله هاشو کاغذ و کتاباشه خدای من دیگه دارم قاط میزنما . تازه بلا تا حرفم میزنم با اون زبون چرب و نرمش همچنین میکنه که اصلا یادم میره چی گفته بودم .

در واقع کار من چندین برابر شده کار بیرون کار خونه کار یاس کار شوشو و البته اگر زمانی بمونه کار خودم خلاصه اینکه دیگه به نوعی کم آوردم اگر مامان نبود دیگه نمدونم چی به سرم میامد چون مامان یا یاس رو نگه میداره و یا کمک کارهای خونه رو میکنه .

خانم الان در حال خوردن لباسو یقشه و کلی داره خودشومیجوه و در نهایت هم کلی دوق میکنه و جیغ ذوق کنان میکشه . دیگه ناژین رو تشخیص میده(ناژین دختر کوچلوی ناز همسایه بالایی هست که 4ماه از یاس بزگتره یعنی الان 11 ماهشه) تا به حال وقتی میگذاشتیمشون پیش هم ناژین یک عکسالعملی نشون میداد و اوایل که میترسید چون فکر میکرد عروسکه اما یاس انگار نه انگار اما الان کلی براش دست و پا میزنه و ذوق میکنه تقریبا یکی دو ساعت پیش مامان نازنین (نازنین مامان ناژینه) اومده بود خونشون گفته بود برو یاس رو بیار ببینمش خلاصه اینکه دخترک ما رفته بود بالا مهمونی و کلی خوش گذرونده بود .

یاس بیشتر از من مامانم رو دوست داره و وقتی مامانم هست بغل من نمیاد و عملا با من کاری نداره.

دیروز غروب گذاشته بودمش تور رورؤکش رفته بود سمت کنسول آینه شمعدون که یه صندوقچه که یکسری گل توش هست گلهای داخلش رو برداشته بود و کلی دوق میکرد و جیغ میزد.

این اولین باری بود که دخترکم دست به وسایل خونه میزد و کلی من رو نگران کرد.

اما این دخترک ما فقط دوست داره لم بده و حتما باید پشتی پشتش باشه هر موقع خواست صاف میشینه هرموقخواست تکیه میده و هرموقع خواست شیرجه میره توی زمین.

الان هم دیگه نق نق کردن و شروع کرد که با روشن کردن یک موزیک شروع کرده به ذوق زدن و داره توی لپ تاپ دنبال آدمه که میخونه میگرده.

متاسفانه علی رغم اینکه تقریبا 2 ماه بود شکمش خیلی سخت کار میکرد حال گلاب به روتون ببخشید ببخشید اسهال گرفته و از کت و کول انداخته منو و دیگه دست و پام اینقدر که خانوم طلا رو شستم و عوض کردم از دست و پا افتادم .

چند روز پیش مامان جلوی آینه ایستاده داره ریمل میزنه داداشی هم از بالای سرش یاس رو طوری گرفته بود که از توی آینه مامان رو میدید و اینکه داشت ریمل میزد به مخص اینکه مامان شروع کرده به ریمل زدن خانومی شروع کرده به غش غش خندین و قهقهه زدن اول مامان فکر کرده که اتفاقی شده و یاس به چیز دیگه ای خندیده اما بعد که همون موضوع تکرار میشه میبینند که بله خانوم به ریمل زدن مامان میخنده.

و خلاصه کلی شیرین کاریهای دیگه که کلی دلمون رو برده.

دیگه خیلی حرف زدم بقیش باشه برای دفعه بعد .

فعلا بای تا های

با یک هفته تاخیر مطلب up شد

سلام سلام 

من بازم اومدم 

اول اول از خودم زندگیم شوشوشی خوبم و دخترک کوچکمان بگم 

ماهمه خوبیم عالیه عالی  

۱- مرخصی تمام شد و به سلامتی از شنبه رفتم سر کار روز اول دخترکم خوب بود و کلی با مامان بازی کرده بود و کلی کیف کرده بودن (به قول مامان یک کسی که یک عزیزی رو از دست میده چند مرحلهرو طی میکنه ۱- انکار و بی خیالی ۲- مقابله و بی تابی ۳- قبول و تسلیم) خوب دخترک منهم از این ماجرا جدا نیست و همین شرایط رو طی کرد همونطور که گفتم روز اول رو خیلی بی خیالی طی کرده بود تا ساعت ۵ که من برسم خونه خوب بود و وقتی رسیدم با دیدینم از دم در کلی دست و پا زد و کلی جیغو داد تا من دستامو شستمو لباسهای بیرونم رو عوض کردمو بغلش کردم. روز دوم هربار که تماس گرفتم داشت نق میزد و گریه میکرد مامان رو عاصی کرده بود وقتی هم که رسیدم خونه دیگه ازم جدا نمیشد و حتی فرصت به لباس عوض کردن و دست شیستن هم نداد و روز سوم کاملا کنار اومده بود و قبول کرده بود شرایطشو و وقتی که رسیدم خونه کلی خودش رو توی روروکش بالا پایین انداخت.  

۲- کوچلوی من چند وقتی بود بی قراری میکرد و خیلی اذیت میکرد و اذیت میشد تا اینکه تصمیم گرفتن ببرمش دکتر وقت گرفتم و روز چهارشنبه (بعد از ظهر هم بیرون بودم به دلایلی ) و شب ساعت ۷:۳۰ همراه با شوشو ی گلم بردیمش دکتر این دکتر یاس هم خیلی دست خوبی داره فقط کافیه بچه رو بگیره بغلش و وارد مطبش بشی دگیه از اون بی قراریها و .... خبری نیست تشخیص عالیی هم داره خلاصه اینکه وقتی هم که میری سریعا از در نرفته توی بچه رو بغل میکنه کلی نازش میکنه و بوش میکنه و بعد میگه چشه؟ بعد از توضیحا لازم که بد می خوابه و بی قراری میکنه آخر هم با حالت خیلی عصبانی گفت دخترم مشکل از شماست ن بچه که از این حرفش چشمام از تعجب داشت میزد بیرون خلاصه توضیح داد که اون زمانی که شما بچه رو می خوای بخوابونی خوابش نمیاد و مشا خوابتون میاد بچه می خواد بازی کنه شما می خوایید بخوابوندیش و بچه رو اذیت می کنید.و خلاصه اینکه زیر باررفتیم که در این مورد ما تقصیر کاریم یک سری هم داروی infacol برای دل دردش  کیتوتیفن برای حساسیتش که چند روزی بود دستهاش و پاهاش جوشهای ریزیدزده بود داد خلاصه اینکه از اون شب خیلی خوب شد . اما وقتی وزنش کرد طبق محاسبات دکتر یاس الان باید 6:700 می بود که با وزن کردن دیدیم 7:900 هست ماشالله و کلی هم ماشالله ماشالله گفت برای این اضافه وزن و گفت یاس بچه خلی خوبی هست و شما اذیتش می کنید بچه هیچ مشکلی نداره بی خودی پولتو خرج داو و دکتر این بچه نکن .  

3- اما شب بعد از اینکه از مطب دکتر اومدیم بیرن طبق قرار قبلی رفتیم به سمت خونه مامانی شوشو سمت میدان آزدای (جهت اطلاع دوستان که می پرسیدند روز عاشورا شما اون حوالی چه میکردید؟!) توی راه مامان تماس گرفت که دکتر برای یاس چه گفت و چه شد که درحال توضیح بود ناگهان احساس کردم صندلی عقب چیری افتاد وقتی برگشتم دیدیم نفهمیدم چطوری خودم رو انداختم عقب ماشین صندیلی یاس برگشته بود و یاس که خواب بود از روی اون افتاده بود طوری که قسمت پایین بدنش رو صندلی بود و قسمت بالاتنه رفته بود زیر صندلی خیلی لحظه بدی بود دخترکم در این حالت از خواب بیدار شده بود و کلی گریه کرد از ترس خلی ترسیده بود در همین هین که داشتم یاس رو برا میداشتم جیغ میزدم که شوشو نگهدار  بلافاصله شوشو یاس رو گرفت و از ماشین پیاده شد یک مقدار هوا خورد کمی هم باهاش بازی کردیم تا اینکه گریش بند اومد و شروع کرد به خندیدن دیگه از اون روز یاس رو توی صندلیش نگذاشتم . و گرفتمش بغلم . اما وقتی سوار شدیم یادم افتاد که قبل از این من داشتم با مامان صحبت می کردم حالا کلی گشتم دنبال گوشیم که نمیدونستم وسط مکالمه کجا ÷رتش کرده بودم و بعد از کلی جستجو وقتی ÷یداش کردم مامان مجدد زنگ زد و با نگرانی پرسید چی شد؟ من و بابا مردیم از نگرانی و یاس رو چیکار کرد و ... خلاصه مامان و بابا از پشت خط صدا رو شنیده بودند و کلی نگران شدهب ودند و کلی سرم داد زد که من هزار با گفتم خطر ناکه یاس رو میشونی توی صندلیش عقب ماشین و .... 

این هم از بلایی که سر دخترک اومد خدا رو شکر خطر رفع شد اما اطمینان دارم بعد از صحبتهای دکتر خودم دخترک رو چشم زدم. 

و اما یکشنبه که از شرکت برگشتم دیدیم یاس خلی بیتابه خودم که اینطوری میشم وقتی دوش میگیرم حالم خوب میشه (به مامان میگم یاس مثل خودمه وقتی حمامش دیر میشه مثل من ببخشید ببخشید سگ میشه) وقتی یاس رو میبرم حمام  بعد از حمام همیشه بلا فاصله سشوار میگیرم براش که زودتر خشک بشه و سرما نخوره این بارهم همینکار و کردم اما یاس خیلی بامزه عکس العمل نشون میداد محو عکس العملش بودم که دیدیم بچم از شدت گریه نفسش بند رفت دقت کردم دیدم سشوار رو نزدیک و سمت گوشش گرفتم بمیرم الهی بچم گوشش قرمز شده بود از بس که داغ بود . این هم دومین بلا . 

اما دو تا خراب کاری کرده یکی پاره کردن مجله یاسمن (دختر خاله ام) 2 وقتی گریه میکرده مامان گرفته بودتش جلوی پنجره که در همین حال برگشته بود گلهای بلند داخل گلدان رو کشیده بود و گلدون سنگین رو انداخته بود و مبلهای مامان رو زخمی کرده بود. اینها هم خرابکاریهای اولیه دخترک 

دیروز براش کاموا گرفتم و دیشب که رفتیم منزل مامانی شوشو همونجا بافت و با خودمون آوردیم معرکه شده خلی قشنگه. 

امروز هم مرخصی بودم چون دیشب که دیر اومدیم و یاس هم اصلا نگذاشت بخوابم صبح از سر دردر نتونستم برم. 

اینها خبرهای این چند روز بود اما بریم سر جواب یکی از دوستان که نمیدونم چرا بی نام و نشون برام کامنت گذاشتن هرچند کامنتهای بی نام و نشان برام اعتباری نداره وقت گذاشتن و یک پست رو برای پاسخ دادن بهش اختصاص دادن کار جالبی نیست اما اینبار جواب میدم تا اینکه فکر نکنید جوابی برای گفتن ندارم.  

 

 

 من وبلاگتو می خوندم.احساساتت درباره ی زندگیت شوهرت وبچه ات واقعی بود.ولی متاسفانه جدیدا یه چیزی توش تغییر کرده اونم صداقتی که حذف شده.چطور تونستی درآن واحد( با یه بچه 6ماه به بغل !)توی همه ی این خیابانها که گفتی باشی؟
وقتی دروغ میگین حداقل یه جوری بگین که آدم باورش بشه.
مطمئن باش هیچ جای دیگه مثل ایران نیست که بتونی اینقدر راحت به رهبرش توهین کنی .اصلا جراتشو پیدا نمیکردی.فعلا رافت رهبرمون شامل حالتون شده پس تا می تونی کاسبی کن.راستی برای هرخط اراجیفی که مینویسی چقدر میگیری؟اونقدر هست که ارزش داشته باشه آخرتتو بهش بفروشی؟دوستانه بهت می گم: هنوز وقت برای جبران و توبه هست.حالا که خدا توی این دنیا همه چیز بهت داده خودت با دست خودت آخرتتو خراب نکن.شاید باورش برات سخت باشه ولی واقعیت اینه که کمک غیبی امام زمان (عج) پشت نظام جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه حضرت آیت الله خامنه ای است.با این زور زدنهای الکی نمی تونین کاری از پیش ببرین.یه بار دیگه متنی رو که دختر خالت  برات نوشته بخون.بیشتر فکر کن. بد نبود اگه چهارشنبه برای تماشاهم شده یه سر به خیابانها می زدی 

 

دوست محترم اولا من کی گفتم در آن واحد همه این جا ها بودم؟ اینها همه مسیری بود که توی 3 ساعت ما طی کردیم   

دوم اینکه من کی گفتم بچه بغل توی خیابونها بودم ما با ماشین در حال رفتن به سمت منزل مامانی شوشو بودیم که منزل ایشان سمت میدان آزدی هست و اگر ما بخواهیم از داخل شهر بریم منزل ایشان باید از مسیر ها رو بگذرونیم و ما هم برای اینکه دسته های عزا دار رو ببینینم از داخل شهر رفتیم و البته چقدر خوب بود که توی را همه اینها را دیدیم دوست محترم مسیر ما خیابان آزدی بو از ابتدا تا انتها که متاسفانه به یومن حضور نیروها گارد و لباس شخصی و ... کاملا بسته بود و ما مجبور بودیم از کوچه ها و خیابانهای موازی آن مسیر رو طی کنیم .  ببینم کی گفته توی این کشور حرف زدن به ره برش مشکلی نداره ؟ خود تو اگر من رو میشناختی و آدرسم رو میدونستی تا حالا یا خودت اینجا بودی یا خبر داده بودی و با مدرک(این وبلاگ) اومده بودند و من رو گرفته بوند و الان هم مثل چند صد نفری که باز داشت هستند من هم همنشین بودم . دوست محترم متاسفم که متنهای من رو کامل نخوندین اگر خونده بودی انطوری نمی گفتی  چه که من گفتم با اصل ولایت فقیه مشکلی ندارم خودم نماز می خونم روزه میگیرم خمس میدم و اگر خدا توفیق بده مستحبات انجام میدم  اما با بی عدالتی شخص اول مشکل دارم اقا یا خانم متعصب چرا همین ر ه ب ر هیچ حرفی در باره اینهمه کشت و کشتار نمی زنند ؟ چرا نمی آیند و با شنیدن حرفهای معترضین این قائله را خاتمه بدهند دوست متعصب من من روز چهارشنبه عمدا خیابان آزدای . میدان انقلاب بودم از ساعت 2 بعد از ظهر فقط و فقط به خاطر اعلام برائت از اون افرادی که این کار زشت رو انجام داده اند و خوب میدانیم چه کسانی هستند !!! دوست محترم من اتوبوسهای پ از جمعیت را از خیابانهای منتهی به میدان انقلاب دیدیم که جمعیت هایشان را در اونجا تخلیه میکردن خانم یا آقای متعصب من انکار نمی کنم که تعداد زیادی هم به خواست خودشان آمدند که باید می آمدند برای مقابله با این کار بسیار زشت (مگر اینکه این راهپیمایی برای جدایی گروه معترض و موافق دو ل ت بود؟ که به آن افتخار می کنید؟ ) در ضمن یکی از بستگان نزدیک من مدیر مدرسه راهنمایی پسرانه هست روز قبل تماس تلفنی گفته بودند 40 نفر از دانش آموزانتان را برای راهپیمایی فردا بفرستید؟!!!!!!!!!! واقعا متاسفم که اینها را می بینم و می شنوم اگر شما در خواب خوش دلخوشی به ..... به سر میبرید متاسفانه ما می شنویم می بینیم و فکر می کنیم. 

دوست نا محترم(واقعا متاسفم که مجبورم این لقب رو برایتان قرار بدم) من مثل شما و بس ی ج و ل با س شخ صی ها نیستم که پولی بگیرم و چیری بگویم و حرفی بزنم آقای یا خانم من دیده ها م رو نوشتم و از دل پر درد خودم و دوستانم و خانواده ام می نویسم اگر غیر از این بود یک وب جدا مخصوص این کار تاسیس میکردم و صبح تا شب تبلیغ میکردم برای جمع کردن مشتیری. 

حالا که خدا توی این دنیا همه چیز بهت داده خودت با دست خودت آخرتتو خراب نکن.شاید باورش برات سخت باشه ولی واقعیت اینه که کمک غیبی امام زمان (عج) پشت نظام جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه حضرت آیت الله خامنه ای است. 

 

خیلی جالب نوشتی ممنونم که بهم گفتی توبه کنم ممنونم که بهم گفتی چه چیری آخرتم و خراب میکنه؟! خدا به خاطر دل من و شوهرم همه چیز بهمون داده و روزی هزاران هزار بار شکرش رو بجا میارم و من مشکلی با نظام جمهوری اسلامی و ولایت  ف ق یه ندارم و متاسفم که فرد چشم خیلی ها رو کور کرده دوست عزیز یک مقدار فکر کن و بی خودی تعصب نداشته باش یعنی قرار هست خدا به خاطر شخص آقای خ... من رو ببره جهنم و همه اعمالم رو نادیده بگیره ؟ قرار هست برای این موضوع من توی آتیش جهنم بسوزم به جرم اینکه فکر می کنم و سخن میگم؟ دوست محترم من معصومی رو نبردم زیر سوال و به پیامبر و امامان دروغ و حرف نامربوط نبستم و تا عمر دارم کنیز در خونه همشون هستم  که در نهایت شما اینگونه من رو مرتد میشناسید . بهتره فکر آخرت خودتون باشید که انشالله خدا همه ما را عاقبت بخیر کند انشالله که جایگاه شما در بهشت بالاتر از جایگاه من هست و خیلی هم خوشحال می شوم از این موضوع. دوست عزیز شما هم انسانی حق فکر کردن و حرف زدن دارید  پس من به این دلیل آخرت و دین وایمان شمار رو نمیبرم زیر سوال و شمار رو یک انسان میبتم و... 

انشالله موفق باشید .