مامان شدم آخ جوووووووووووووووونمی

سلام سلام

1-     از این به بعد یه مامان تارا با یک نی نی کوچمولو باهاتون صحبت می کنه بله دیگه جواب آزمایش مثبت بود اینقدر که برای گرفتن جواب عجله داشتم که سر از پا نمی شناختم اما نمی دونستم وقتی بفهمم نتیجه چیه چه عکس العملی دارم وقتی جواب و گرفتن کلی زیر و روش کردم چیزی سر نیاوردم دیگه از خانومی که اونجا بود پرسیدم خانوم نتیجه چیه گفت مثبته خانم واااااااااااااااااای نمی دونید چنان لبخندی زدم و ذوقی کردم که خدا می دونه هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر ذوق کنم از آزمایشگاه که اومدم بیرون اول زنگ زدم شوشویی که بهش بگم که گوشیشو جواب نداد حدس می زدم چون توی یه جلسه بود اما به یک ربع نکشید زنگ زد بهش گفتم اونم اینقدر ذوقید که خدا می دونه . بعدش رفتم خونه مامان اینا به مامانم هم گفتم وااااااااااااااااای اصلا توقع نداشت اینقدر ذوقیده بود که خدا می دونه کلی باهم صحبت کردیم بعدش اومدم بالا خونه خودمون و منتظر شوهری شدم که با یه جعبه بزرگ شیرینی تر اومد و کلی ذوقیدیم بعدش با هم زنگ زدیم خونه خاله شوشویی که نسرین جون و مامانی هم اونجا بودند خاله جون داره میره مکه انشالله شوشو بهش گفت خاله همین رو سر بسته میگم رفتی مکه برای مام 3 تا خیلی دعا کن وااااااااااااااااااای جمله شوشو تموم نشده صدای جیغ جیغای خاله رو از اینطرف میشنیدم کلی خوشحالی کرده هرچی بهش میگه ساکت خاله به کسی نگو دیگه کار از کار گذشته بود اینقده گفت وای جوجو  دار شدیم که همه فهمیدن دیگه صدای جیغ و ویغ بود که از اینطرف شنیده می شد کلی باهم صحبت کردیم و تبریک گفت مامانی شوشو کلی تبریک گفت دخترهای خاله که یکیشون 12 سالشه و یکیشون هم 17 سالش کلی تبریک گفتن مادر شوشوی گلم نسرین جونم هم که دیگه سر از پا نمی شناخت خلاصه کلی خوشحال شدن .

2-     بعد از کلی این قضایا شوشو نشسته بود خواست برم توی بغلش بشینم منم رفتم توی بغلش کلی صحبت کردیم و کلی شکر خدا گفتیم و منم کلی گریه کردم اینقدر گریه کردم که به حق حق افتاده بودم آخه 1- اینکه نمی دونستم با چه زبونی از خدا تشکر کنم 2- اینکه همش دعا میکردم از ته دلم و آمین میگفتم در واقع اون گریه ها التماس به خدا بود 3- یکدفعه چشمم به عکس خواهر شوشو که توی سن 12 سالگی خیلی ساده در عرض کمتر از 10 دقیقه به دلیل با لا زدن عفونت قلبی بدون هیچ پیشینه ای فوت شده بود افتاد و با حالت خیلی بدی گریم اوج گرفت کلی از خدا خواستم خدایا اگر قرار بدیش بعد ازم بگیریش اصلا نده من صبرو تحمل نسرین جون رو ندارم وای دیگه نمی تونستم آروم بشم بعدش کلی نماز خوندن و ذکر گفتن و دعا خوندن یه کمی آروم شدم.

3-     رفتم دکتر معاینه کردو وزن کرد و کلی آزمایش و سونو اینها نوشت بعدش هم کلی دارو فقط خوبیش این بود که تقریبا 4 ماه پیش چکاپی که رفتم نتیجه آزمایشم همراهم بود بهش نشون دادم گفت وضعیت آهن و کلیم خدا رو شکر خیلی خوب بوده..

گفت خودتو خسته نکن اما با کار من واقعا نمیشه گفت مسافرت نرو الان که من افتادم به ماموریت رفتن تازه جمعه شب قرار ه برم یزد همراه شوشو تا یک ماه هم یزد هستیم. بهم میگن خودتو ناراحت نکن سعی کن عصبی نشی سعی کن آروم باشی توی این دوران هرکی زد تو سرت هم خودتو ناراحت نکن به خاطر نی نی اما با این بی چشم و روها چطوری میشه؟ امروز از گلو درد داشتم میمردم صبح زنگ زدم به سرپرست گروه میگم من دیرتر میام ظهر که رفتم مدیر بی شعورمون نه گذاشته نه برداشته میگه خانم ح از ما بی نظم تر شمایید خدا ازش نگذره که اینقدر بی چشم و رو میگم چکار کردم که اینطوری میگی میگه تاحالا کجا بودی ؟ میگم به خاطر کسالت خبر داده بودم میگه به من که نگفته بودی میگم من نمی تونم توی مریضی به 100 نفر زنگ بزنم بگم من نمیام فکر میکردم کار انتقال این موضوعات با سرپرست گروهمه خدا رو شکر اونم اونجا بود گفتم بله ایشون به من گفته بودن کلی گیر داد خیلی اذیت کرد نمی دونم چیکار کنم همونجا جوابشو دادم خیلی رک و بی پرده باهاش حرفام رو زدم از اون موقع دیگه میدیمش تا آخر وقت عصبی می شدم واقعا با این وضعیت میشه؟ بهم میگن کارت رو عوض کن؟ آخه کجا برم ؟ هر جا برم از اینجا بدتر مگر شرکتهای بزرگ و دولتی که یه کم وضعیت بهتره .

خسته ام خیلی خسته همش بغض دارم دلم می خواد گریه کنم به شدت ضعف دارم به شدت سرگیجه و حالت تهوع که با B6 هایی که می خورم بهتره اما بازم هست سرما هم که خوردم نمی دونم چه کنم؟

دلم می خواد گریه کنم نمی دونم چرا؟ انگار این چند روز اصلا توی این دنیا نیستم همش توی فکرم همش دارم به اینکه چی میشه اینکه توی این وضعیت با شرکت و کارهاش چه کنم سرو کله میزنم خدای من کمک کن گیجم منگم نمی دونم چیکار کنم خیلی عصبی شدم بهم بگن بالا چشت ابرو یا داد میزنم یا گریه میکنم یعنی چرا من اینطوریم ؟

برامون دعا کنید خیلی دعا کنید خیلی

راستی از همتون ممنون دوست جونیام که تبریک گفتید .

وایی یه اتفاله مهم!!!!!!!

سلام سلام

1-     این هفته تهرانیم اراک تقریبا تمام شد تا یک ماه دیگه دوباره شروع بشه از هفته آینده باید بریم یزد

2-     آخی دلم برای این همه توی ترافیک موندنهای تهرون خودمون آلودگیها و کثیفیا یه ذره شده بود .

3-     رفتیم عروسی دوست جونیم صمیمی ترین دوستم که همکارم هم هست خیلی خوش گذشت خیلی عالی بود شوشو جونم هم نسبت به این دوستم خیلی لطف داره انگار واقعا خواهرشه شوشویی که هیچ وقت خوشش نمیاد بعد از تالار بره دنبال عروس این بار به راحتی قبول کرده تازه توی مراسمی که تماما آخرشبی مختلط شد حالا هی به این عروس میگن بیا اینطرف برقص میگه نه از شوشوی تارا خجالت میکشم بیمرم الهی گلم برای این خجالتت عروسک شده بود عزیزم .

4-     اصلا حالم خوب نیست دارم میمیرم سرگیجه حالت تنوع دست و پاهام که جون نداره وای خدای من خیلی فجیعه. آره خبریه یعنی الان برم جواب آزمایش خونمو بگیرم دیگه 100د رهزار میشه چون بیبی چک مثبت بود حال و اوضاعم که اصلا خوب نیست همش دارم عق میزنم (وای خدای من من چطوری تحمل کنم ؟) بعدشم بیش از یک هفته هست که عقب افتاده مامااااااااان.

5-     اماخوشحالم یعنی با شوشویی تصمیم گرفته بودیم بیشتر آذر و آبان بود چون نمی خواستم وقت بستن قرار دادا زیادی ضایع باشم دیگه الان اون موقع میشه 4 ماه فکر کنم توی چهار ماه خیلی نشون نده (خانوم خونه (سمی جون)درست میگم 4ماه خیلی معلومه؟)

6-     به خانومه خونه زنگ زدم گفتم هنوز هیچی نشده با اینکه هنوز جواب آزمایش خونمو نگرفتم اما خانوم خونه از شواهد گفت صد در صد .

7-     دیگه اینکه گیج و منگم نمی فهمم انگار خواب می بینم یکی بزنه توی گوشم بیدارم کنه .

8-     برام دعا کنید بر خلاف اینکه فکر میکردم زیاد مشکلی پیش نیاد برام توی 2 الی 3 هفته اول این وضعمه بگذره چی میشه؟!!!!!

9-     اما اگر واقعا باشه یعنی صد در هزار بشه خدا رو صد هزار بار بلکه ام بیشتر شکر میکنم.

10- برامون دعا کنید یه عالمه محتاج دعاتونم.