خوابگاه دختران و........

سلام سلام

۱- مامان بزرگ بهتره ممنون از همگی دیروز بعداز ظهر مرخصش کردن دیشب دیدمش خیلی خوشحال شدم که بازم توی جمعمون دیدمش.

۲- وحشتناک سرم درد می کنه از شدت سر درد چشمام باز نمیشه

۳- عادت دارم توی مسیر شرکت به جای مقنعه یه روسری می پوشم بعد که رسیدم شرکت عوضش می کنم نمی دونم چه مرضیه؟!! ولی خوب اینجوریم دیگه حالا امروز صبح رسیدم سر خیابون ماشین سوار شم یادم افتاد مقنعه ام رو یادم رفته بر دارم کلی عصبانی شدم اما حال نداشتم برگردم برش دارم کلی راه بود حالا شانس آوردم روسریم مشکیه خوب دیگه تا حالا که کسی گیر نداده تا ببین تا ۳ ساعت دیگه چی می شه؟!!!!!!!

۴- دیشب در پی مرخص شدن مامان بزرگی همه خونه مامان بزرگ جمع بودیم اینقدر که این نوه ها سر و صدا کردن که می خواستم پاشم کلی بزنمشون همش گفتم هیس٫ ساکت٫ بسته٫ بشین٫ آروم٫ سرم درد گرفت و اینا که دیگه دلم برای بچه ها سوخت آخه فکرشو کنین بزرگ بزرگشون که منم ۲۲ سالمه شایدم ۲۳ سال نمی دنم بعد داداشی یه سال کوچکتره بعدش دیگه ۳ تا دبیرستانی و ۵ تا هم جغله ۳ساله تا ابتدایی در رده های سنی مختلف موجود می باشد بعد همین ۵ تا خونه رو گذاشته بودن رو سرشون تازههههههههههههههه یکی هم تو راهه خدا بداد برسه من چیکار کننننننننننننننننم؟ من نگرانم این بچه من از دست من چی می خواد بکشهههههههههه هی بگم هیس٫ بشین٫ بسته٫ نکن٫ بیا٫ برو٫ دست نزن و........ بچه فکر کنم آخرش یا عقده ای بشه یا یاغی!!!!!!! 

۵-پسر دایی پیش دبستانیه مامانش متولد ۶۰ به قول همون بچه میگه مامانم تو دلش نی نی داره!!!!!!! حالا هر موقع می بینمش می گم مامانت خوبه؟ باخنده میگه بله. می گم بابات خوبه؟ با خنده بازم میگه بله بعد می پرسم نی نیتون خوبه همچین سرخ و سفید میشه خجالت می کشه می گه بله٫ که نگووووووووووو من موندم توی کف این خجالت این بچه از این حرف٫ ای خداااااااااااا.

۶- دیشب یه چند تا فیلم گرفتیم البته قدیمی نه قدیمی قدیمی ها مثلن مال  ۴ ۵ سال پیش یکی خوابگاه دختران که من سینما دیدم اما همسری ندیده بود گفت می خوام بخرم یکی هم فیلم لیلا که من ندیدم شایدم دیدم یادم نیست همسری گفت فیلم خیلی قویه دوست دارم داشته باشمش منم که ندیده بودم گفتم بخر٫ یه سیدی تصویری کنسرت فرهاد و دوتا هم سی دی صوتی البته گفته صوتی کریس دی برگ حالا اومدیم خونه مامان اینا آخر شب دادشی گیر داده من خوابگاه دختران و ندیدم بذار ببینم شوشو هم که ندیده بود منم که بدم نمیومد فیلمو گذاشتیم.

۷- شوشو جا ن که من قربونش بشم همون اول کاری بیهوش شد از خواب هر دودقیقه یکبار می زدم بهش می گفتم جوجه؟ می گفت بله بیدار می شد یه ۱۰ ۲۰ باری اینکارو کردم دیگه صدای دادشی در اومد که بدبختو زابراه کردی بسته دیگه شوشو هم که کلافه شده بود دیدم تا وضع خراب نشده عین بچه آدم بشینم سر جام وسط فیلم هی این داداشی به این دخترا گفت مگه مریضین خوب بشینین سر جاتون تا ون آخر فیلم هی حرص خورد بعدشم که دیگه داشت اشکش در میامد منم که جلوی دهنمو گرفته بودم یه جاهای جیغم خیلی صداش بیرون نیاد خداییش اینقدر که  دیشب ترسیدم و قتی داشتم کینه و تپه های چشم دار رو می دیدم نترسیدم حالا خوبه من یک بار قبلا این رو دیده بود اما خیلی خوب بود .

۸- توی فیلم یکی از نقش و بازی مجید صالحی خیلی خوشم اومد ناز بازی می کرد یکی اون خاله سکینه با اون لهجه قشنگش اونجایی که داشت شیرازی برای قباد می خوند رقص قبادم که معرکه بود.

۹-فیلم تموم شده شوشو رو بیدار کردم می گم فیلم تموم شد پاشو برو سرجات بخواب نه خیلی فیلم دید بچم.

۱۰- یه نیم ساعتی گذشته برگشتم می بینم شوشو چرا صورتش اینطوریه توی تاریکی؟!!!!! دیدم بچم اینقدر مست و ملنگ خواب بوده عینکشم در نیاورده با عینک خوابیده داداشی میگه ولش کن بچه رو می خواد خواباشو واضح ببینه بمیرم الهی برای این مظلوم .

۱۱- دیگه تا ساعت ۴ صبح این داداشی من نذاشت بخوابم که از شیرین کاریاش وقتی که توی شهرستان بود شروع کرده تعریف(داداشی دانشجوی شهرستان بود الان ترم آخری دو تا درسه که با استاداش صحبت کرده سر کلاس نمیره) از روح احضار کردنشون میگه جالب بود میگفت اعتقاد نداشتم اما انشب اعتقاد پیدا کردم واقعی بود نعلبکی خیلی سریع و راحت حرکت می کرد بدون اینکه کسی بهش دست بزنه حالا توی او هاگیر واگیر یه روح سر گردون خودشو انداخته بوده وسط اذیت می کرده گیرداده بوده به یکی از دوستاشون ٫ همش میگفته حمید بره حمید بره بیرون ببخشیدا این روحه بی ادب بوده می گفته کثافت گم شو مممممممممممممااااااااا بعد که اون پسره رفته آروم شده  دیگه اذیت نکرده بعد گفتن اسمت چیه گفته مختار  گفتن فامیل کی هستی ؟ شما فرض کنین گفته قلی(داداش منو می گفته اسم اونو برده) خیلاصه ما هرچی دیشب فکر کردیم این مختار کی فامیل ما بوده سر درنیاوزدیم اخه ما مختار نداریم توی فامیلامون کههههههههههههه اصلا اسم مختار نشنیده بودم توی فامیل کههههه بعدشم کلی چیزای دیگه فکرشو کنین داشت تعریف می کرد در حین تعریف از ترس صداش می لرزید(دیدین کسی که از ترس صداش می لرزه؟) دیگه بلند شد رفت توی اتاقش بخوابه دیدم پتو متکاشو زده زیر بغلش پریده بیرون می گم چی شد؟ میگه یکی ملحفه سفید کشیده بود روش روی تختم خوابیده بود. کلی خندیدم بهش کلی براش توهمات به وجود آوردم اینقدر که خندیدم از دست اون که خدا می دونه بعدشم اومده کنار ما خوابیده .

۱۲- صبح با هزار بد بختی بلند شدم اومدم٫ آخه مثلا امروز تعطیلیم بوداااااااااااااا ماماااااااااااااااااان خیلی نامردن اینا خیلی . الان که دیگه سر درد و خواب امونمو بریده از صبح اومدم اخم کردم نشستم کسی جرات نمی کنه بیاد طرف من.

۱۳- دیه اینکه خوشحالم سمیرا جونم حالش خوبه باهاش صحبت کردم چقدر این دختر نازه چقدر ملاحت و محجوبیت توی صداش بود . سمیرا جون خیلی دوست دارم خیلی خوشحالم به خاطر تصمیمی که گرفتی خیلی و انشالله خوشبخت بشین .

همیشه شاد باشین

فهلا بایتون

مامان بزرگ ..........

۱-دلم یه جوریه بغض دارم !!!!!!

۲- مامان بزرگ بازم قلبش دچار مشکل شده دیروز CCU بستریش کردن کل سال ۸۱-۸۲ یه هفته خونه بود یک ماه بیمارستان دیگه مسیر خونه تا مرکز قلب تهران توی امیر آّباد برامون شده بود یک کار روزانه خیلی سخت گذشت اون سال خیلی٫ قلبش کاملا بهم ریخته بود ۲ تا سکته قلبی یه سکته مغزی همه در ظرف دو روز اتفاق افتاد٫ باید قلبش رو عمل میکردن اما دکتر اجازه نمی داد می گفت : خیلی پیره وقتی بهش گفتیم ۵۲ سالش بیشتر نیست از تعجب داشت شاخ در میاورد بهش گفتیم این به خاطر این بیماری در طول این ۲ ماه اینقدر شکسته شده اینقدر لاغر شده بود دکتر می گفتم من تصورم این بود که مادرتون ۸۰ سال رو داره . یادش می افتم بغضم میگره اما بازهم دکتر این کار رو نمی کرد به اصرارا مامان که فرزند بزرگ خانوادست و بابا بزرگ با کلی تعهد از تمامی بچه ها و پدر بزرگ قبول کرد عمل کنه اما می گفت احتمال بیرون اومدنش از زیر عمل کمتر از ۱ درصده اما اینقدر اذیت شده بود و اینقدر سخت زندگی می کرد که کاری جز اون نمی شد کرد٫ فکرشو کنین خدا اون روز رو نیاره شما تقریبا ۱۰ ماه تمام نشسته بخوابیدو بدون کپسول اکسیژن هم نتونین نفس بکشین خیلی وحشتناک بود اما عمل شد و با امیدورای های که بهشون دادیم و با دعاهای همه فامیل و خودمون عمل با موفقیت انجام شد عمل بیشتر از ۱۰ ساعت طول می کشید از زمانی که عمل شروع شد ساعت ۷ صبح همه دست به دعا تسبیح به دست نشسته بودیم مامان و بابا بزرگ و دایی بزرگم بیمارستان بودن پشت در اتاق عمل زندایی ها و خاله ها و نوه ها هم همه خونه مادر بزرگ جمع شده بودیم دوقولوهای دایی ۱ ماهشون هم نشده بود پسر دایی ۲ سالش بود نشسته بود و همش به زبون شیرین خودش یه تسبیح به دست صلوات می گفت دختر خاله ۴ ساله چادر کوچولوش رو انداخته بود رو سرشو قران به دست دعا میخوند دختر خاله ۶ ساله هم کنارش بود و با اشکای قشنگش که داشت می ریخت دعا می کرد پسر اون یکی دایی که کلاس ۴ ابتدایی بود با پسر خاله کلاس اول راهنمایی و دختر خالی کلاس پنجم همینطور اشک می ریختنو بلند بلند به خدا التماس می کردن منم که حال خودم کم نبود یاد ضجه های مامان و خاله ها  می افتادمو اون دعا کردن و التماسای بچه ها و اون اشکاشون بی تابی دایی ها و پدر بزرگ گریه های زندایی و اینکه با دوقولو ها صحبت می کردو ازشون می خواست که برای مادر بزرگ دعا کنن آتیشم می زد بلاخره ساعت ۵ بعد از ظهر دایی تماس گرفت و گفت عمل تمام شده و بردنش ICu و خدا رو شکر مشکلی نبوده و عمل بخیر گذشت مشکلات بعد از عمل هم سپری شد و بعد از عمل هم چند بار به فاصله ای یک هفته ای بیمارستان بستری می شد خیلی شرایط سختی بود خیلی سخت منم که سنگ صبور همه و دانش آموز پیش دانشگاهی کنکوری گذشت اون سال با همه سختیهاش گذشت و به مرحمت مشت مشت قرصها و هر دوهفته یک بار آزمایشها تا به دیروز حال مامان بزرگ بد نبود اما دیروز بازم رفت بیمارستان نمی دونم چرا این بار اینقدر برام سخته نمی دونم چرا اینقدر نگرانم کلی مامان رو دلداری دادم که عیبی نداره بهتره آدمی که عمل به این سنگینی داشته خیلی هنر کرده توی این ۳ سال نرفته الانم لازم بوده و باید می رفت اما خدا از دلم خبر داره چقدر نگرانم یه لحظه چهرش از جلوی چشمم کنار نمیره خدایا خودت کمکش کن خودت بهش رحم کن خدایا زودتر بر گرده .

۳- خدایا من میخوام برم پیشش من می خوام ببینمش خدایا چرا الان باید سر این کار لعنتی باشم چرا نمیتونم برم ببینمش ؟!!!!!!!!!!!!!!

۴- دیشب تا صبح خواب نداشتم همش بیدار می شدم همش احساس می کردم مادر بزرگم حالش خوب نیست نیاز به کمک داره .

۵- به لطف همون تاریخچه زنانه اصلن حال روحی مناسبی ندارم این هم شده یه شک برام .

۶- دارم معین گوش میدم کاست طلوعش رو صدای معین برام یه جوریه تا صداش رو می شنوم اشک توی چشمام حلقه می بنده .

۷- دو سه تا از وبلاگا رو خوندم خونه   داریا و خانومه خونه بودن و آشپزی کردنا و اینا رو خوندم هوس خونمون کردم هوس آشپزی کردن و کارهای این چنینی دلم خواست ماماااااااااااااااااااااااااان

۸- چندتا وبلاگ نی نی خوندم دلم نی نی خواست بوسش کنم بچلونم و یه عالمه کار دیگه

۹- دلم خطاطی می خواد دلم می خواد پشتکارمو ببرم بالا و خط رو به یه جایی برسونم وقتی تابلوهای خطی رو می بینم و کسایی که خطاطی می کنند وقتی قلم و مرکب می بینم دلم می لرزه روحم پر می کشه اینقدر که بی تاب می شم خیلی احساس نیاز به خط می کنم البته خط خودم هم بدک نیست فکر کنم قابل تحمل باشه   البته خط ریزم خط درشت رو که چندین وقته گذاشتم کنار اما می رم حتما می رم باید به چیزی که برام آرم بخشه برسم

۱۰- شوشو جونمو خیلی دوست دارم عاشقشم خیلی ماهه همبشه می گن اگر زندگیت خوبم که هست بازم تعریف نکن از شوهرت طوری تعریف نکن که به چشم دیگرون بیاد و چشمت بزنن اما من واقعا نمی تونم از نعمت خوبی که خدا بهم داده چشم پوشی کنم و به هیچ کس نگم.

شوشو جونم عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم

۱۱- برای سمیرا جون دوست خوب مجازیم : عزیزم نمی دونم کی می خونی؟  نمی دونم چکار می کنی ؟ اما سمیرا جون تورو خدا از خودت خبری بده از کامنتایی که برات گذاشته بود یکی که می شناختت فهمیدم متاسفانه اون کار رو انجام دادی اما به خیر گذشته و الان هنوزم یه عضوی هستی توی این دنیا اما متاسفانه اونهاهم دیگه دسترسی ندارم پس خواهش می کنم یه خبری بده.

۱۲- امیدوارم همیشه خوش باشید امیدوارم همیشه شاد باشید امیدوارم هیچ وقت آسمون دلتون نگیره برام دعا کنین برای مادر بزرگم دعا کنین

ممنونم

بایتون

خواب دیدم

سلام سلام

۱-عروسی خوب بود خیلی خوب بود همه چیز عالی برگزار شد حنابندان رفتیم عروسی رفتیم عروس خیلی ناز شده بود خیلی هم ماهه این ۳ تا دختر عمو ها که خواهرشوووووووووووووورای عروس خانومن که اینقده خودشونو ناز کرده بودن که خدا می دونه مخصوصا بزرگه که تقریبا ۳۰ سالشه الهیییییییییییی اینقده دوسش دارم اینقده ناسه اینقده مهربون و با محبته که خدا می دونه.

۲- نمی خواستم برم آرایشگاه اما رفتم آخه این شوشو گیر داده بود٫ خوابیده بودم ساعت ۲:۳۰ هی اومده میزنه تو پهلوم با انگشتش هی میگه برو برو پاشو برو منم عصبانی شده بودم دیگه هی می گه نری آرایشگاه نمی برمت  کلی هم سفارش کرده هم آرایش صورت هم مو باشه منم که قبلا دختر اون یکی عمو وقت گرفته بود برام رفتم.

۳- ای واااااااااااااااااااااااای چشمتون روز بد نبیه رفتم توی آرایشگاه دیدم دختر عمو بزرگه عروس عمو  دختر عمو وسطی دختر عمو کوچیکه تازه اینا بماند دخترای اونها هم بودن تازه کار اون کوچیکه که نه شوووووووووووور داره نه بچه تموم شد می خواستم چکیش کنم بگم آخه اینا که باید شووووووور و بچشونو آماده کنند باید برن زودتر نه تو که!!!

۴- کلی این آرایشگره دست تنها تتند تند کار می کرد تازه آریش صورتا هم نصفشو اینجانبات انجام دادم تنظیم کرمو تتوی ابرو و لب و سایه و بعضی خط چشم و الیییییییییییییییییی..........

۵- می خواستم هم موهامو شبنیون کنم هم صورتمو گریم که دیگه با این اوصاف دیگه وقت نبود فقط به آرایشگره گفتم ببین من خودم آریش می کنم فقط سایه و خط چشم با تو که دیگه ایشون زحمت کشیدن و از روی عجله کلی مخمان را با فرو کردن به قول خودم سوزن مزیین فرمودند که هنوز پوست سرم درد می کنه البته بنده خدا حق داشت ساعت ۶ بود و هنوز ۲ نفر دیگه مونده بودن من که دیگه دلم برای دختر عمو وسطیه سوختش یه چشمی پا شدم موهای اون درست شده تازه قبل ترش یه طرف کله شینیون یه طرفش آویزون بلند شدم خط چشم عروس عمو کشیده شه دیگه فردین بازی و پتروسو دهقان فدا کارو از این حرفا بالاخره رفتیم .

۶-یه تاییدیه بر افکار قبلی که خودم خیلی بهتر آریش می کنم تا من باشم دیگه آرایش چشمم رو هم دست کسی نسپرم می گم سایه یاسی باشه آخه نمی دونم سرخآبی چه ربطی داره به یاسی ای خداااااااا خط چشمم که بی ریخت خودم می کشیدم خیییییییییییلی قشنگتر می کشیدم .

۷- فقط به این نتیجه رسیدم که این آقایون واقعا عین بچه ها می مونن دیروز نمی دونم چطور بود که اینقدر کارم طول کشبد وقتی اومدن دنبال کلی ناراحتی و اخم که من دوست داشتم زنم حاضرم کنه (نا گفته نماند که همه چیز آماده بود غیر از کوتاهی پاچه شلوار که در کل من از خیاطی سر در نمیارمو مامانم قرار بود اون کارو بکنه که کرد)هرچی می گم عزیزم نمی تونستم بیام گیر داده نه من دوست داشتم٫ بعدشم این دلخوری طوری بود که دیگه وقتی عروس خانوم و ماه دوماد (به قول اون ارکسترا) رو بردن راهی کنن توی خونه بزن برقص و از این حرفا همه خانوما رفته بودن تو من وایسادم پایین پیش شوشو البته اونم بیشتر به خاطر این بود که دیگه حوصله بهانه گیری نداشتم اگر یه کلمه دیگه حرف می شنیدم فوران می کردم  البته نمی دونم ما چه مرگمونه که دو دقیقا بعد تا برسیم خونه مامان اینا در حضور مامان و داداشی کلی ماچو بوسه و قربون صدقه رفتنای شوشو رو می شد شنید فقط نمی دونم اون بهانه گیریا به چه منظوری بود؟!!!!!!!!!!

۸-دیگه اینکه دیشب خواب بد دیدم خیلی بد از نصفه شب سر دردم تشدید شده منگم انگار یه کاسه شن ریختن توی چشمم می سوزه نمی دونم فیلم دیدم چیکار کردم این خوابو دیدم؟

۹-مضمون خوابم اینطوری بود که اینگار منو شوشو یه کسی رو تر*ور کرده بیدیم (به خدا ما اینکاره نیستیم اما نمی دونم چرا اینطوری شد) بعد اینم که از اشخاص مهم ممل*کت بیدن دیگه همه دنبال ما بودن فقط نمی دونم چرا اونفرد با وجود بلایی که سرش در آروده بودیم داشت دنبال من می گشتن که منو دستگیر کنن بعدشم همه جا یه خانومه چادری مثل این گشت ارشادیا دنبالم بود جالبش اینه که من خودم هم هم چادر می پوشم هم توی خواب چادر سرم بود بعد اینقدر فرار کردم زیر پل خوابیدم رفتم توی فاضلاب که خدا می دونه البته خدا خیرش بده شوشو هم همه جا همراهم بود دیگه آخرش که داشتن پیدام می کردن می خواستم خود* کشی کنم یه شیشه پیدا کردم (خداییش اینقسمتش خیلی وحشتناک بود) بهد خیلی هم تیز بود همش با شیشه ه می زدم توی قلبم تا سریع بمیرم (اون لحظه داشتم در نقش سیا* نور عمل می کردم) اما نمی شد درد داشتم می سوخت اما نمی مردم اینقد رخون ازم رفت که بی حال شدما اما نمردم اما می دونستم که باید بمیرم یعنی یا خودم خودمو بکشم یا اعدامم می کنن که ترجیحا چه توی خواب چه بیداری ترجیح می دم یه سیا* نور بندازم بالا تا اینکه دارم بزنن دیگه همین فکرشو کنین یه مدت طولانی فکر کنی که تا چند لحظه دیگه بیشتر زنده نیستی و اینکه به شکلای فجیع باید بمیرم ای خداااااااااااا خیلی وحشتناک بود توی همین هاگیر واگیرا بودم ه یه دفعه بلند شدم دیدم نه اونجایی که بودم نیستم شوشو هم کنارم خوابیده خیلی خوشحال شدم و با صدایی که خودم می شنیدم یه آهی از سر آسودگی کشیدمو و با خودم گفتم خدا رو کشر که زنده ام و کلی دعا خوندم صلوات فرستادم تا این خواب دیگه سراغم نیاد آخه معمولا خوابای من سریالیه بیدار میشم بعد که دوباره می خوابم ادامشو می بینم .

۱۰-اما از اون موقع که اون خوابو دیدم وقتی فکر این رو می کنم که زنده ام و اون وضعیتو ندارم بغضم میگره خیلی دلم برای خودم سوخت جدی می گم.

۱۱-فعلا دیگه حوصله نوشتنم ندارم برم بیام اگر تونستم دوباره می نویستم.

بایتون فهلا.