بوی عید و بیمارستان و اینا دیگه

سلام سلام
من بلاخره اومدم می نویسم چون دلم یه عالمه تنگ شده برای اینجا برای شما برای همه چیز آخییییییییییییییییییییی نازی یادش به خیر اون موقع که یه روز در میون یا هر روز میامدم می نوشتم واااااااااااااااای خدای من دلم یه ذره شده برای اون روزا توی یک سال توی یه شرکت اما دو حالت کاری متفاوت خدایا شکرت.
1- بوی عید دیگه خیلی زیاد شده بوی بهار آدم و مست می کنه جوش و خروش مردم کوشش و تلاش مردم واااااااااااااااای از همه بهتر ذوق و شوق بچه ها برای خرید عید چه رنگی به شهر داده چقدر از دیدنشون دل آدم شاد میشه خدایا شکرت خدایا کمکمون کن تا سال آینده سالی خوب و پر از موفقیت برای همه مردم باشه برای دوستامون برای خانوادمون برای خودمون خدایا کمکمون کن تا سالی شاد داشته باشیم خدایا شکرت.
2-الان شرایط کاریم توی بیمارستانه توی یه بیمارستان خصوصی بیمارستانش واقعا محشره بیشتر شبیه به یک هتل هست تا بیمارستان اماااااااااااااااا خدا اون روز رو نیاره که بخوایین اونجا غذا بخورین واااااااااااااااااااااااااای رستوران توی دوطبقه زیر زمینه کنار سردخونه ها ش البته هم سرد خونه مواد غذایی و هم سردخونه …………. واقعا فجیعه بیشتر بوی کافور میده غذاها تا بوی مواد غذایی تنها مشکل من اونجا همین غذاشه البته من مشکل دیگه ای هم دارم مریض و زخم و بیمارستان کلن با روحیه من سازگار نیست وااااااااااااااااااای خدای من یه روز توی آسانسور سوار شدم عجله داشتم با وجود بیمار روی تخت توی آسانسور باز هم به خاطر عجله ای که داشتم سوار شدم امااااااااااااا فکرشو کن 5 طیقه با یه بیماری که مشکل معده داره و هیچ چیزی توی معدش نمی مونه بخوای همسفر بشی چی میشه اونم در حالی که نیم ساعت بعد باید می رفتی برای ناهار خدای من یعنی این بیمار بد بخت که بعد فهمیدم یه تاجیکی بوده که اومده ایران برای درمان آورد بالا من عق زدم تا دو سه روز حالم داشت بهم می خورد ناهار دو تا قاشق خوردم دیگه اینقدر حالم بد شد نتونستم بخورم . یه روز دیگه یه بیمار بود که بیماری قلبی و ریوی داشت به زور نفس می کشید هر یک دقیقه با صدای خیلی بلندی و به زور نفس می کشید بمیرم الهی براش اینقدر ناراحتش شدم که خدا می دونه یه روز دیگه اومدم از پله برم پایین طبقه ای بود که بلوک زایمانشون هست الهیییییییییییی نازی خانومه رو از اتاق عمل اورده بودن بیرون شوهرش داشت ازش فیلم می گرفت مادرش مادر شوهرش و چند تا خانوم جوون دیگه دورو برش با خوشحالی صداش می کردن و باهاش حرف می زدن اینقدر خوشحالی آور بود خدا می دونه اما روز بعد مجبور شدم برای نصب برنامه برم بخش سی سی یو و آی سی یو اینقدر این مریضا غمگین بودن که دل آدم می گرفت یه جونی توی آی سی یو بود آروم روی تخت خوابیده بود از پرستارشون پرسیدم این خوابه یا توی کماست ؟ گفت کما نصف بدنش توی گچ بود تصادف کرده بود اینقدر دلم سوخت که خدا می دونه اشکام داشت میومد که زودی رفتم بیرون توی اتاق عمل زایمان هم رفتم اما عمل نداشت گفتن اگر خواستی بگو هماهنگ کنیم وقت عمل بیایی ببینی اما به نظر شما برم؟!!!!!!!!! به نظر شما من جنبه اش رو دارم؟!!!!! مسئول آی تی اونجا آقای... می گفت برو حتما خیلی قشنگه یه حس خوبی داره !!!!!! دیروز هم اول صبح رفتم بخش نوزادان الهی نازییییییییی اینقده ناز بودن این نی نی ها که خدا می دونه اینقدر آروم خوابیده بودن یا این طرف اون طرف رو نگاه می کردن فقط یکیشون یک کلی گری ای در آورده بود اونجا رو گذاشته بود رو سرش بگردم الهی پرستاره اومد شیشه شیرشو گذاشت دهنش اینقدر آروم شد اینقدر توپول و نازم بود که خدا می دونه جیگری بود فقط یه نی نی بود اندازه کف دست که انگار زود به دنیا اومده بود یا نارس بود که گذاشته بودنش توی دستگاه تا برسه . . فقط دیروز قبل از اینکه کلاس آموزشی که تدریسش با خودم بود شروع بشه زرنگ بازی دربیارم گفتم 20 دقیقه مونده برم اتاق عمل هم نصب کنم بیام که اول کلی کاور پوشیدم رفتم تا دم بخش عمل بعد اونجا تازه یه کیسه لباس از نوک پا تا کله سر دادن می گن لباسات رو عوض کن بیا تو دیدم تا لباس عوض کنم برم بعد دوباره برگردم لباسای خودمو بپوشم برم وقت آموزش سر میرسه و هدنسرس ها که سر کلاس بودن خفم می کردن دیگه کیسه رو پسشون دادم گفت شرمنده من نمی دونستم اینهمه دنگ و فنگ داره اجازه بدین یه فرصت دیگه میام هنوز هم که نرفتم.اینم از کار ما این روزا که دیگه باید هر روز منتظر یه اتفاق جدید باشم هیچ وقت فکرشو نمی کردم منی که اینقدر محیط بیمارستان حالم رو بد می کنه مجبور بشم برم اونجا و هر روز توی تک تک بخشها برم و با کلی آدما و مریضهای مختلف روبرو بشم به نظرم تجربه بدی نبود فقط یه مقدار تا عادت کنم فکر کنم طول میکشه برام دعاکنید البته تقریبا یک ماهی میشه که اونجا هستم.
3-دیشب رفتیم با شوشو جان حسن آباد کتابخونه و میز کامپیوتری رو که قبلا پسندیده بودیم رو سفارش دادیم انشالله 5شنبه آماده است قراره بیارنش یه کنسول برای آینه شمعدانم که خونه قبلی چون گذاشته بودمشون روی شومینه مشکلی ندشاشتم اما این خونه هنوز از جعبشون در نیاوردم که انشالله قرارشد شوشو جونم امشب ماشین رو ببره و بیاردش یه ساعت ناااااااااااااااااااس هم خریدیم بعدشم شوشو میز باری که من عاشقش شده بودم برو دیشب برام بیعانه گذاشت که بیارنش به عنوان عیدیم واااااااااااااای اینقدر نااااااااااااااااسه که خدا می دونه حالا آوردنشون ازشون عکس میگریم میذارم فقط بهم یا د آروی کنید ممنونم.
4- با یه مشکل کوچولو مواجه شدم اونم ایکه کم بود جا میارم ای خداااااااااااااااااااااااااادعا کنید خونم یه ذره جا باز کنه تا جای اینا بشه.
5- امروز زیاد حالم خوب نبود نرفتم بیمارستان زنگ زدم گفتم نمی تونم بیام به همکارم هم که دوست صمیمی خودم هست سپردم یه سری کارها رو اون لطف کنه و انجام بده امروز یه مقدار استراحت کردم و جمع و جور خونه رو انجام دادم که بقیش برای وقتی هست که این خونه رو بهش رسدگی کنم و یه سری به دوستان گلم بزنم.
6- ای خداااااااااااااا اینجا چقدر بوی پیپ میاد از دست این شوشو که وسایل پیپش رو گذاشته بوی کشوی میز کامپیوتر نه جان من اینجا جای این وسایله ؟
7- چند شب یش زودر خوابیدم نمی دونم کی خوابم برد که شوشو اومده خوابیده درحالی که خواب بودم بغلم کرده منم ناماردی نکردم حولش دادم عقب و گفتم چه بوی گندی میدی برو اونطرف به من نچسب ااااااااااااااا خوب به من چه؟ تقصیر خودشه خودش میدونه من از بوی پیپ خالم بهم می خوره بعد اون موقع هم پیپ کشیده بوده خوب منم اینطوری گفتم اما شاید باور نکنید من اصلا یادم نمیاد کی این حرف و زدم شوشو قسم می خوره میگه اینقدر هم با جدیت گفتی که من ترسیدم (الهی بمیرم براش چقدر من اذیتش می کنم ) وقتی که برام تعریف کرد توی شرکت اینقدر خندیدم که دیگه کنترلم از دستم رفته بود دیگه نمی تونستم جلوی خندم رو بگیرم
بسه دیگه چقدر حرف زدم ببخشید نه به اینکه نمیام نه به اینکه اینطوری می نویسم .
بازم می گم دلم یه عالمه تنگه براتون قربون همگی

خسته شدم دیگه تو رو خدا...............

نارا حتم عصبانیم نمی دونم دیگه نمی تونم روی حرفات و قولات حساب کنم دیگه باید حرفی که می زنی رو بشنوم و نشنیده بگیرم دیگه نمی تونم به خودم این اطمینان رو بدم که برنامه ای که امروز برای بعد از ظهر ریختیم عملی خواهد شد باید منتظر یه چیزی به غیر از حرفهایی که زدی باشم نمی تونم دیگه نمی تونم هیچ حسابی روی حرفات باز کنم هیچی هیچی هیچی هیی احساس می کنم باری به هر جهت شدم چون نه اختیاری از خودم دارم که برنامه ای برای روزهای آینده ام داشته باشم و نه می تونم روی حرفای تو برنامه هات هیچ برنامه ریزی کنم و هیچ حسابی باز کنم به نظر تو من چکار باید بکنم؟ چرا تا باهات حرف میزنم تا گله می کنم وسط حرفم بر میگردی میگی من دوست دارم عاشقتم اما تو نه؟ چرا وسط بحث و صحبت این چیزا رو وسط میکشی چرا اینقدر بی توجهی به قولهایی که می دی ؟ چرا سعی می کنی تا خودت رو با دوست دارم عاشقتم توجیح کنی؟ به خدا توی این سه هفته که این پرو‍ژه رو گرفتین دارم دق می کنم شبا که تا ساعت 11 – 11:30 شرکتی 5شنبه جمعه هم که میری به خدا زده به سرم برای اینکه بیشتر پیشت باشیم منم بیام شرکت بشینم پیشت اونجا غذا درست کنم باهم بخوریم باهم حرف بزنیم تو رو خدا خسته شدم بسته دیگه تمومش کن من نه ازت پولمی خوام نه هیچی تورو خدا به این وضعیت عادت نکن بذار همون زندگی که داشتیم رو داشته باشیم این عشق و دوست داشتنی که توی سه هفته روی هم 24 ساعت هم پیش هم نبودیم به چه درد می خوره؟!!!!!!!!!!!
تورو به هرکی دوست داری نذارکار بینمون فاصله بندازه .
احساس می کنم احساسم داره کم رنگ میشه انگیزم بی روح شده دیگه وقتی از سر کار بر میگردم سعی نمی کنم با سرعت هرچه تمام تر کارهام رو بکنم تا اینکه قبل از اینکه تو میایی تمیز و مرتب باشم غذا آماده باشه و.............
آره الان هم لج کردم زنگ زدم بهت گفتم قراری که گذاشته بودیم برای اینکه بریم بیرون بگردیم بعد هم شام بخوریم و برگردیم رو می خوام کنسل کنم چون قرار بود ساعت 4 راه بیفتی بیایی اما هنوز با اینکه از 5 گذشته توی شرکتی اینم از اون دسته چیزایی که میگم برنامه ریزی می کنی و فراموشش میکنی؟ آره لج کردم با وجود اینکه گفتی آماده باشم تا میرسی باهم بریم اما نخواهیم رفت چون با این وجود حوصله ندارم اگر هم بریم بهانه گیری می کنم اذیت می کنم هم به تو زهر میشه هم اعصاب خودم بیشتر بهم می ریزه پس اصلا علاقه ای به اینکه منو ببری بگردونی و بهم شام بدی با این وضعیت ندارم.
همین همین همین

اینم از من اینم از بهم ریختگی من توی این سه هفته بابا خسته شدم این همه کار این همه زحمت میکشی برای کی؟ آخه برای کسی که قرار نیست اضافه کاری بعد از 10و جمعه هات رو فوقالعاده اضافه کاری حساب کنه؟!!!!!!!!! بسته دیگه اصلا من نخوام تو بری و اینهمه با یستی سر کار و اضافه کاری به کی باید بگم؟ تازه تا زنگ می زنم بچه ها گوشی رو بر می دارن میگن می خوای دعواش کنی؟ تازه میگن زن زلیلی ؟ ای بابا اینم از همکارای محترم من و تو !!!!!!!!!!!!!!!!!!


\پی نوشت : این خل و چل بازیای من و زیاد جدی نگیرین قاط می زنم سر این شوشوی بدبخت خالی می کنم .
خوب به من چهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه مامااااااااااااان