وقتی تارا قاطی کرد!!!!!

 

نمی دونم چرا اینطوری شدم باز دلم گرفته یه عالمه گریه دارم یه عالمه غم ریخته تو دلم حالا از کجا؟؟؟!!! نمی دونم .

برداشتم مثلا ابرومو مرتب کنم زدم داغونش کردم، حالم از ابروم بهم میخوره از خودم توقع نداشتم اینطوری گند بزنم (من ۳ بار بیشتر آرایشگاه نرفتم برای ابرو توی این ۲ سال یکی برای نامزدی اون موقعی که خانواده شوهر می برن آرایشگاه یکی برای عروسی یکی هم برای عید  که خداییش این آخری گند زد بازم) به کسی اعتماد ندارم جونم در میاد اگر کسی به ابروم دست بزنه همیشه هم توی این ۴ ۵ سالی که بر میدارم همه به به چه چه می کردن که خوشبه حالت چه قشنگ درست   می کنی اما حالا خودمو توی آینه می بینم حالت تنوع می گیرم انگار دوتا تیکه نخ رو کج و کوله گزاشتی بالای چشمم افتضااااااااااااااااااااااااااااااااااح.

میخوام تتو کنم دیگه خسته شدم شوشو جان هم دوست داره میگه برو تتو کن برم آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد از ماه مبارک عروسیه پسر عمومه جوجه میگه برو برای عروسی تتو کن تتو کنم آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خیلی مرددم ضعف میکنم وقتی تصور می کنم چطوری تتو می کنن اگر برم فکر کنم باید بهم سرم وصل کنن بعد زیر دست آرایشگر باشم باید بیهوشم کنن.

اصلن آدرس یه آرایشگاهی که کارش حرف نداشته باشه می خوام کی دارهههههههههههههههههههه؟

چند روز پیش توی سرویس یکی از همکارا اغفالم کرد میگه نی نی داشته باشی خوبه میگه الان که سنت کمتره اگر میخوای بیاری بیار .

جوجه عاشق بچه است اما من وحشت دارم نمی دونم فکر این رو می کنم که یه زمانی بخوام نی نی داشته باشم سرم سوت میکشه .

میگن اگر می خوای نی نی داشته باشی باید از یک سال قبل خودت رو آماده کنی اما من یک سال طول میکشه تا خودمو قانع کنم.

آخه اگر نی نی باشه من چیکار کنننننننننننننننننننم ؟ کارمو چیکار کننننننننننننننم؟

نی نی خرج داره نی نی تربیت می خواد ای بابااااااااااااااااااااااا یکی بیاد اینو به جوجه بگه .

به شوشو میگم من وقت برای بچه بزرگ کردن ندارم میگه باشه تو بیار من می منونم خونه بزرگش می کنم میگم من از اینکه بخوام به بچه شیر بدم حالم بهم میخوره میگه باشه شیر خشک میدیم .می گم بچه خرج داره میگه تو چیکار داری من قبول می کنم والا گیج شدم هم می خواد بمونه خوبه بچه بزرگ کنه هم خرج  نی نی رو تقبل کرده غلط نکنم جوجه گنج  داره خداییش اگر داری خوب بگو د یگه نگران نباش بده دست من مواظبت می کنم ازش. نکنه شایدم قراره دزدی کنهههههههههههههههههههههه؟!!!!!!!!!! وایی خاک بر سرم شوهرم دزد شد مردم به دادم برسین کمکم کنین.

بهش می گم خوب خودت بیار بامن چیکار داری نگاه عاقل اندر صفیهی بهم می ندازه هیچی نمیگه.به نظر شما چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!

گاهی بچه می بینم عق می زنم ناراحت میشه میگه تو ناشکری ببینم کی ناشکری تو کار دستمون میده!!!!

الانم قاطی کردم اصلن اینا چه ربطی بهم داشت؟!!!!!!

با جوجه دیشب یک ساعتی زدیم به تیپ و تاپ هم مثلا باهم قهرکردیم بعد یه استخاره کردم برایکاری مثلا ناراحته باهام قهره اومده جلو طور ی که حالت تنظیمات قهر توی صورتش بهم نخوره میگه برای چی استخاره کردی؟

میگم می خوای بدونی؟

میگه آره مردم از فضولی .

میگم نمی گم.

میگه تورو خدا دارم دق می کنم بگو دیگه بعدم گفتم بهش خیالش راحت شده با یه خنده فاتحانه ای رفته بازم پیش کامی جونش .

دراز کشیده بود خوابش رفته بود صداش کردم  پشتمو کردم بهش میگم برو سر جات بخواب عینکشم در آوردم که هم اذیت نشه هم نشکنه .

صبح هم داشت صورتش و اصلاح می کرد رفتم بهش می گم خدا حافظ بدو بدو اومدم بیرون از خونه نکنه آشتی کنیم.

رسیدم زنگ زده میگه سلام با صدای بشاش و خنده خیلی رسمی جوابشو دادم بعد یه ذره که گذشت میبینه نه مثل اینکه هنوز کودتا به پاست لحن صحبتش رو عوض کرده میگه خوبی؟ راحت رسیدی ؟ ببین من چقدر دوست دارم صبح به صبح زنگ می زنم ببینم رسیدی راحت رسیدی حالت خوبه؟ میگم من عاشقتم اما من نمی خوام بدونم اصلن دیگه نمی خوام بدونم اصلن برام اهمیت نداره که دوسم داری یا نه مهم اینه که من عاشقتم همین برام کافیه دهنش باز مونده بود میگه چقده باحالی تو می گم ما اینیم دیگه بعدشم برای اینکه زیادی خوشحال نشه گفتم من از تو ناراحتم بیچاره گفت باشه مواظب خودت باش خدا....... هنوز تموم نشه بود گفتم خداحافظ تق گوشی رو گذاشتم.

ببینین چقدر منو اذیت میکنه یکی یه چی به جوجه بگه دیگه .

ببینین من چقده مظلومم دلتون برام سوخت نه؟ میدونم حالا گیه نکنین می سوزم و می سازم .

الانم دیگه اعصاب ندارم یه ذره دیگه بمونم می زنم هرچی نوشتمو پاک می کنم پس تا خراب کاری نکردم فهلا بااااااااااااااای التماس دعا.

 

بعدا نوشتما: حالا چرا هیچ کس صداش در نمیاد بگه من عنوان ننوشتم؟ هان؟ حق دارم عصبانی بشم یا نه؟ ننه جون آلزایمر گرفتم همش یادم میره برای مطلبام عنوان بزارم .

یکی دیگه بعدا نوشتم: الان رفتم خودمو توی آینه دیدم وااااااااااااای چخده نورانی شدم چخده روحانی شدم فچ کنم خدا داره منو می بره پیش خودش توی آسمونا احتمال ۲۰۰ درصد دارم میمیرم پس قربون همگی حلالم کنید بی زحمت.

 

 

ای وااااااااااای باز عنوان یادم رفت

خیلی خوابالو شدمُ خیلی بد شدم امروز که از صبح چشمام باز نشد. شبا که تا ساعت ۲ بیداریم ساعت یکربع به ۴ باز بیدار میشم برای افطار(منظورم سحره زیاد جدی نگیرین از یه آدم خوابآلوی گیج الو چه توقعی دارین ها؟ نه بگو دیگه ها؟) مسلما تا ساعت ۵ هم خوابم نمی بره شایدم دیر تر ساعت ۷ هم باید دوباره بیدار شم برای آماده شدن ور فتن به شرکت .

خدایا یه صبری به من بده دارم میمیرم از خواب کلافه شدم کم آوردم راستشو بخواین اصلا آدمی نیستم که طاقت کم خوابی داشته باشم تحمل نخوردن و همه چیز و دارم غیر از کم خوابی مریض می شم مثل الان که از شدت خواب حالت تنوع و سر درد شدید دارم کم آوردم ماماااااااااااااااااااااااان

معدمم قاطی کرده اما کور خونده که من روزه نگیرم انشالله ۳ ۴ روز دیگه من ماه رو میبینم و انشالله ماه رمضونم شروع میشه البته الانم دست کمی نداره ها سحر می خورم بعد هم یکم آب در طول روز که فقط معلوم باشه روزه نیستم ررررررررررررفت تا افطار اونم چون در اصل روزه نبودم دلم نمیاد عین آدم بخورم همش به خودم می گم اخمخ شکمو مگه روزه بودیکه داری دولپی می خوری؟ خدایییییییش موندم چیکارکنم ؟!!!!!!!!!!! مامان من الان سر درد دارم من الان گرسنه ام اگر روزه بودم دلم نی سوخت از تحمل گرسنگی. من دلم خواب می خواد من دلم تختمو می خواد من دلم پتو میخواد من دلم متکا می خواد من دلم شرکت نمی خواد من دلم کار نمی خواد ای خدااااااااااااااااااا

نه نه خدا! نه! غلط کردم. نا شکری نمی کنم من کارمو می خوام اما می دونی خدا اگه می شد مثلا ساعت کاریمون ساعت ۱۱:۳۰ شروع می شد تا ۳ خیلی خوب بود تازه وقتی هم میامدیم شرکت یه متکا میدادن می گفتن لطفا همه لالاُ، وای چی می شششششششششششششششد .

یادش بخیر  من به خاطر شاغل بودن مامان از ۶ ماهگی رفتم مهد یادمه وقتی می رفتیم مهد ظهر که میشد ما رو می بردن توی اطاق با یه عالمه تخت بعد می کفتن باید بخوابین یکی از مربی ها هم عیننننننننننننننن هو زندان بان می ایستاد همش می گفت بخوابین کلافه می شدیم گاهی ازمهد رفتن بدم میامد جون باید ظهر ها می خوابیدیم فکرشو کنین این درحالی بودکه من فقط ۲سال داشتم شایدم کمتر یادمه به سختی جمله هامو ادا میکردم از بین نرده های تخت نگاه می کردیم اگر معلممون حواسش نبود از نرده های تخت بالا می رفتیم می خواستیم از تخت بیایم پایین در بریم، اما ای دل غافل تا از تخت آویزون می شدبم جیغمون می رفت بالا چون داشتیم میفتادیم بعضی موقعها احساس می کردم الانه که مربیمون بیاد ما رو ببنده به تخت مثل این دیوانه ای زنجیری خلاصه به هر در می زدیم تا نخوابیم. اما حالا چی ؟ به هر دری می زنیم تا بخوابیم دوست داریم یکی بیاد ببندمون به تخت  ای خداااااااااااااااا تازه بعدش یه کم که بزرگتر شدیم تا بهم فشار میومد به مربیم می گفتم خانوم اجازه بدین من برم به داداشم سر بزنم فکر کنم داره گریه می کنه خانوم این صدای داداشه منه منو می خواد در واقع از اون موقعی که عقلم رسید از حضور دادش عزیز سو استفاده می کردم تا از کلاس در برم اما خداییش یه موقع های دلم براش می سوخت فکر میکردم الان تنهاست الان دلش می خوادمن پیشش باشم آخه منو برادم هر دو توی مهد بودیم اون چون کوچیکتر بود توی کلاس کوچکتر ها بود از همون جا بود که من برای برادرم مادری کردم همش مواظب بهش بودم طاقت نداشتم ببینم که ناراحته الانم همینه. خیلاصه الانم تا می خواد اذیت کنه بهش گوش زد می کنم که ازت نمی گذرم منو اذیت کنی من حق مادری به  گردنت دارم من برات مادری کردم . حالا هر کی ما دوتا رو باهم ببینه میگه اون بزرگتر از منه ماشالله قدو هیکل دو برابر من . به هرکی این خاطرات و می گم باور نمی کنه میگه اون موقعی که تو داری ازش یاد  می کنی خیلی کوچیک بودی اما من خیلی از اون روزها رو به یاد میارم نه مبهم کاملا واضح و با جزییات .

حالا قدر مهد رو ندونستیم نه به اون موقع به زور التماس می خوابوندن نه به حالا که به زور التماس می خواییم بخوابیم  ای خدااااااااااااااااااااااااااااا من خواب دارم من گرسنه ام.

فهلا بنزینم تموم شد دیگههههههههههههه جون ندارم .

برم من دگه خوشحال شدم سرتونو خوردم .

دیگه نیدونم جی بگم  قاط زدم باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

پ.ن: از اونجایی که حوصله ندارم ذهنمم یاری نمی کنه پس از استفاده از هر گونه اسمیلی اینجا جدا خودداری میکنیم.

پ.ن۲ : راستی این دور روز اصلا حوصله نداشتم بنویسم ببخشید جوجه رفته بود ماموریت دل و دماغ نداشتم ماااااااااادر.

پ.ن۳ : مثل اینکه گاهی اوقات سوال پیش میاد که چرا من به جوجه میگم جوجه و گاهی از نظر بعضی دوستان گلم خوشایند نمیاد بنابرین امکان داره شاید شاید از این به بعد بجای جوجه از یه کلمه دیگه استفاده کنم فهلا هم نیدونم اون کلمه چیه اگر دوست داشتین در این مورد یاری رسانید انتخاب کلمه مناسب به جای جوجه برای جوجه پیشا پیش ازهمکاری صمیمانتون ممنونم.

پ.ن ۴: خوبه بنزین نداشتم اینقدر پ. ن نوشتم به نظر شما اگر داشتم چقدر می نوشتم .

پ.ن ۵: خواهش میکنم برام دعا کنید خواهش می کنم آخه بهم امیدی نیست دیگه امروز فهمیدم دیونده شدم دارم میمیرم از خواب.

پ.ن ۶: اگر خواستین بیشتر بخونین از اول دوباره به خونین .

پ.ن ۷ : خداییش دیگه باااااااااااااااااااااااااااااااااای.

ای وای بازم ..........

بسیاااااااااااااااااااااااااار بسی خورسندیم

رمضان شد بالاخره به قول یکی از این آقایون همکار ما که بنده خدا به خیال اینکه رمضان نیست روزه نگرفته بود توی شبش ندیدن چطوری توی روز تارش دیدن؟؟!!!!!!!!!!!۱

به هر حال ما که سحر بلندشیم اهل بیت روهم بیداراندیموووووووووووو سحرانه ای نوش جان کردیم اما همچنان همانند رسم هر ساله ماه رمضان حالمان گرفته شده بالاخره یه جوری باید حالمون گرفته بشه یه سال که جایی مهمون بودیم همه نشسته بودن سر سفره افطار منتظر اذان بودندی که همی غذایی تناول کنندی اینجانبات به زور پر رویی ومعده درد روزه را به چند دقیقه به اذان رسانیدنی که درزمان گفتن ربنا تیلویزیون کاشف به عمل آمد کهههههههه ای دل غافل همون که همتون بهتر میدونین خدایییییییش یه کم حرص نوش جان کردیم به جای افطار ، یه کم ؟! نه کمه یه کم بیشتر ، اونم نه کمه خیلی بیشتر ، نه بازم کمه اصلا بابا جون اینقدر حرص خوردیم که همی جانمان داشت در می آمد دیگه خداییییییییش اینقدر سر خدا غریدیم که خودمان شرمگین شدیم .

به سال دقیقا از شب ۱۹ ماه مبارک ای بابااااااااااااا حالا اگر گذاشتا البته این اتفاق یه ۲  ۳ سالی بود

واماااااااااااااا کاملا بدون ریا سخن میرانیم و از همینجا اعلام میداریم که قصد هیچ گونه ریا کاری نداشته لطفا برداشت بد ننمایید امسال هم سرمان به سنگی چیزی برخورد کرده ووووو یه سه روزی جلوتر به استقبال ماه مبارک رفتیم خیلی هم خوشمان گذشت چون سه روز جلوتر خودمان را به مهمانی انداختیم دلتون بسوزهههههههههههه

اما این بار دلمان می سوزد نگران نباشید سحر گاهان همی متوجه شدیم که ببببببببببببببعله خداوند عنایت فرمودند و اولین روز مهمونی یه کاری کرد که تا یه مدتی حالمان گرفته شود .

نه خداییش دقیقا سحر اولین روز ، آخه یکی به من بگه یعنی چیییییییییییی آخه؟ خدایا نداشتماااااااا خیلی حالم گرفته شد دقیقا روز اول آره .

خوب دیگه از همینجا اعلام میداریم که حالمان بسیار گرفته است برایمان دعا نمایید شفای سریعتر تا بتوانیم بلکه ام زودتر خودمان را به مهمانی برسانیم .

خداییش امثال خیلی قشنگ ماه رویت شد بسیار زیبا بود خوشمان آمد سر ظهر اعلام کردن امروز اولین روزه این همکارای محترم مذکر هم که خواسته بودند نهایت استفاده رو از خوراک نمایند به امید آنکه فردا اولین روز است از صبح درحال میل کردن چای و بیسکویت و غیره بودند که حالشان   همچنان گرفته شد.

اماااااااااااااااا با جوجه تماس گرفتم گفتیم آقا فتبل الله روزه داریتان، ایشان هم که در حال ضعف رفتن بودند فرموند سرگیجه برما عارض گشته اگر تا ظهر کسی چیزی بهمان بتعارفد خواهیم خورد امروز که رمضان نیست خواستیم به یکی از همکاران محترم اعلام کنیم که جاااااااااان مادرتون یکی بیاد به این جوجه ما تعارف کند این مسئولیت خطیر را برگردن خودشان نهادیم .

اما بالاخره حدود ساعت ۱۲ کاشف به عمل آمد که امروز رمضان است با جوجه تماس گرفتیم و گفتیم آیا چیزی تناول نمودین ؟ که قبل از آنکه سخنی برانیم به علت سطح بالای IQ همسری فهمیدند که امروز اول رمضان بوده و هردو نفس راحتی کشیدیم که خدا رو شکر که کسی لطفش فوران نکرده و به جوجه تعارفی نکرده است فقط امیدوارم شوشوی عزیزم تا وقت افطار دوام آورد انشالله

خوب دیگه انشالله طاعات همگی قبول باشد هنگامه افطار ما را از  دعاهای خیرتان بی نصیب نگذارید لطفا