دخترک ۹ ماهه من و عروسی

سلام سلام  

 

اول اینکه دخترکم دومین دندونش رو ۲۷ فروردین در اورد خیلی سخت بود و خیلی هم اذیت شد هم اذیت کرد اما هرچی بود به خیر وخوشی گذشت . 

۲- به خوبی ۴ دست و پا راه میره و سرتاسر خونه رو سیر میکنه و خیلی تلاش میکنه برای اینکه بلند بشه روی دستش رو به یک تکیه گاه میگیره روی زانوهاش میشینه و سعی میکنه که درهمون حال کف پاش رو به زمین تکیه بده و بایسته. 

۳- تقریبا چیزهایی رو که بهش یاد میدیم رو بهشون اشاره میکنه یک روز جمعه صبح گربشو که بالای کمد بود و نشونش میدادم اشره میکردم و میگفتم مامانی ببین پیشی چند بار که اینکار رو کردم به خوبی یاد گرفت و بعدش با خیال آسوده اشاره کردم و گفتم یاسی ببین بابایی بابا و خانوم با حالت خیلی ذوق داری سریعا به پیشی اشاره کرد خیلی خندیدم و کلی توی بغلم چلوندمش. 

۴- کلاغ پر رو به جالبی انجام میده و گاهی که ما هواسمون نیست با انگشت اشاره میزنه به دستمون و به زمین اشاره میکنه و بعد دست میزنه یعنی کلاغ پر بکنیم. 

۵- خدا رو شکر غذا رو خوب میخوره  توی حمام هم به خوبی همکاری میکنه و دوق میکنه متاسفانه وقت آب کشی  و شستشوی سر و بیرون آمدن از حمام رو میذار رو سرش نمیکخواد بیادو لباس هم نمی پوشه. 

 خلاصه اینکه خیلی شیرینه و خیلی مهربون خیلی لذت داره داشتن یاس ناز و کوچلو و خدا رو هر لحظه به خاطر داشتنش شکر میکنم . 

 

اما از همه اینها که بگذریم به خودم برسیم . 

نمی دونم چرا خسته ام خیلی خسته انگار دیگه توان کار و زندگی رو ندارم احساس میکنم با اینکه بهاره اما همه چیز خسته است همه مردم همه افراد صبح وقت رفتن و یا برگشتن آدمها با بی رمقی خستگی تمام راه میرن انگار همه خنده ها مصنوعیه انگار همه آدما به زور خودشون رو شاد نگه میدارن و می خندن.  

تداعی نام امثال هم که آدم روخسته تر میکنه .(واقعا متاسفم) 

روز اول اردیهشت تولد دختر عموی گلم زهره جونی بود که مثل دوتا خواهر هستیم خیلی خوشحال بودم با اینکه خواهر ندارم اما احساس میکنم اگر خواهر داشتم همینقدر توی عروسیش خوشحال بودم و میرقصیدم و شیطونی میکردم انشالله که خوشبخدت بشن. 

واقعیت دیگه توان نوشتن ندارم  

فعلا بای تا های