بازگشت دوباره

واااااااااااااااااااای خدای من به آخرای سال 91 داریم نزدیک میشیم و من ..........

خیلی کارم بد بود که خیلی وقته که نیومدم و نهست نوشتم .

اگر خدا بخواد سعی می کم از این به بعد بهتر و بیشتر بنویسم 

اینبار برای دخترکم  

از دخترک بگم که سه سال و نیمش هست دقیق خدا رو شکر میکنم روح دیگه ای به زندگیمون داده با دادن این هدیه اش بخوص با زبونهایی که میریزه و دلبریهایی که میکنه بخصوص برای بابا فرشادش.

یاس گلم کاملا صحبت میکنه و به خوبی تمام کلمات رو ادا میکنه از اول کم پیش آمد که اشتباه صحبت کنه . اما امروز به مناسبت شب شهادت پیامبر برامون شله زرد آوردن که با کلی هیجان راه افتاده دنبال من که این چیه چندین بار براش تکرار کردم شله زرد کلمه رو درست میگه اما زیر بار نمیره میگه این ژله زرد هست . ماشالله یک کاسه کاملش رو خودش تنهایی خورد فکر نمیکردم اینقدر خوشش بیاد . 

مامان شوشو هم رفتن کربلا الان تقریبا 3 هفته است قرار بود که اگر تا 28 صفر برنگشتن نذری که داشتن رو من ادا کنم براشون امروز بعد از امتحان از دانشگاه اومدم یه کله دنبال آماه کردن کارهای نذری بودم تا تقریبا یک ساعت پیش انشالله فردا صبح بارش میذارم البته دست مامان گلم هم درد نکنه خیلی کمک کرد و استقبال کرد و همش سعی کرد که همه چیز عالی بشه نتیجه نهایی فردا مشخص میشه . 

کار جدید توی بیمارستان ک برام درست شده انشالله باید از یکشنبه بردم تا ببینیم خدا پی می خواد . دعاکنید برام .

انشالله دفعه دیگه که اومد خلاصه ای از زندگی توی این چند وقت رو براتون میگم .

فعلا