اولین پست سال 89 با کلی تغییر در زندگی

سلام سلام

من اومدم بعد ازکلی غیبت امیدوارم ببخشید

توی این چند وقت خیلی اتفاقا افتاده که خیلی حرف برای گفتن داریم ما .

1-     عید که هفته اول رو رفتیم شمال خونه دایی همسری با کل خانواده همسری کلی خوش گذشت جای همگی خالی هفته دوم رو هم رفتیم سمت بروجرد و عروسی وگشت و گذار به همراه مامانی همسری خانواده خودم و خانواده خانوم برادرم .

2-     هفته آخر فروردین دخترک می خوردنش رو هم کنار گذاشت و خدا رو شکر پروژه گرفتن از می با صبوری و همکاری دخترک به خیر و خوشی به پایان رسید .و یکی از مهمترین قسمتهای زندگی من و دخترک به خیر و خوشی گذشت چیزی که نسبت بهش خیلی نگران بودم .

3-     اما اردیبهشت ماه توی هش و بش این بودم که برگردم سرکار قبلیم خیلی از بی کاری و توی خونه موندن خسته شده بودم خیلی دلم گرفته بود و خیلی بهم ریخته بودم خوب فکرشو کنین بعد از چندین سال یه دفعه بیکار بشینی خونه علی رغم تمام برنامه هایی که داشتم اما بی کاری و افسردگی بی کاری غلبه کرد و تشویقهای همکارای قبلی و همسری من رو وادار کرد به اینکه در مورد شروع کار مجدد فکر کنم و به شرکت قبلی خبر بدم اونها هم ظاهرا در مورد برگشتم نظر مساعدی داشتن اما واقعیتشو بخواین خودم نه اصلا دلم راضی نبود به برگشتن به اون شرکت اما حرفای همسری و دوست و همکار صمیم تحریکم میکرد توی همین احوالات بودم که قبل از اینکه شرکت قبلی خبر بده برای شروع مجدد کار از جای دیگه ای تماس گرفتن برای شروع به کار فوری فکرش رو کنین 4 شنبه 7 اردیبهشت ساعت 4 بعد از ظهر تماس گرفته شد و من 5شنبه ساعت 8 صبح کار جدیدم رو شروع کردم کاری که هیچ ربطی به کار قبلیم نداره و با اینکه اصلاسابقه ای توی این کار نداشتنم اما دوستش دارم و خدا رو شکر توش تونستم موفق باشم .

4-     از اون موقع یاس کوچلوم دوباره شد دختر مامانیش که توی هفته اول همین دور و بر محل کارم دنبال مهد گشتم براش و یه مهد خوب پیدا کردم آخه مامان خیلی دیگه زحمت ما رو کشیده بود و دوست نداشتم بیشتر از این اسیر من و زندگیم و بچم بشه مامان من آدم ی نیست که توی خونه بشینه اما وجود یاس خونه نشینش کرده بود این شد که چون زمان زیادی از روز تقریبا میانگین 3 ساعت از شبانه روز رو بابت رفت و برگشت محل کار از دست میدادم این شد که یه تصمیم اساسی برای زندگی گرفتیم دنبال خونه گشتیم نزدیکیهای محل کار من قرار بر این شد که وقتی خونه پیدا کردیم و جابجا شدیم یاس بره مهد همین هم شد علی رغم اینکه هرچی گشتیم خونه های لونه موشی و گرون به تورمون می خورد اما مثل همیشه خدای خوب و بزرگ هوامونو داشت و یه خونه بزرگ و خوب البته یکم قدیمی با قیمت خوب پیدا کردیم هفته پیش جابجا شدیم و دخترکم از دوشنبه نهم خردادماه به مهد و محل زندگی جدیدش رفت البته اینها هم با ساپورت مامان عزیزم بود که ما رو هم در اوایل مهد رفتن یاس همراهی کرد تا دخترک به مهدش عادت کنه که خدا رو شکر اینطور هم شد خانومی امروز صبح هم دلش نمی خواست از من جدا بشه هم تا خاله طنازشو دید پرید بغلش خدا رو شکر تا خالش بردش دیگه آروم شد تماس که گرفتم گفتن خدا رو شکر آرومه و دارن ورزش صبحگاهی انجام میدن .

5-     خوشحالی من از این بود که دخترک دیروز بعد از سه روز تعطیلی اومده میگه مامان بریم نی نی ها , توپ بازی , 1, 2, 3 بازی و اذعان میکرد به اینکه دلش برای مهد تنگ شده

6-     خیلی خوشحالم از داشتن دخترک صبور و نازی مثل یاس گلم اینکه توی سخت ترین شرایط به خوبی باهام همکاری کرده و کمکم کرده تا مراحل رو به بهتریم شکل به پایان برسونم .

زندگی ما با جابجا شدن و رفتن از پیش مامان اینها با یک فاصله دور خیلی تغییر کرده امیدوارم این تغییر به خوبی باشه و خیر .

خیلی برامون دعا کنید خیلی

خیلی حرف زدم فعلا بای تا های دیگر

نظرات 7 + ارسال نظر
سمیه مامان ایلیا سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ق.ظ http://somy1359.persianblog.ir

سلام خوبی خانومی ؟ دختر گلت چطوره ؟ می بینم کلی تغییر و تحول دادی خانومی ایشالله که همیشه تغییرات خوب تو زندگیتون داشته باشید.
دختر گلت رو ببوس .

سپیده عمه آریانا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ http://littleangle.persianblog.ir/

سلام . انشااله که تو کار جدیدتون موفق بشید و اوضاع و احوال بر وفقتون باشه .
قربون یاسی نازم برم که خانمی شده برای خودش .
انشاله که جابجایی براتون پر از شادی و برکت باشه
یاسی نازم رو ببوسید

مامان نازنینها دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ http://niniemaman.blogfa.com

به به رسیدن به خیر . بالاخره اومدید . مبارک باشه هم شروع به کار و هم خونه جدید و هم مهد رفتن عسلکت .

مرمر دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.farzad-r59.blogfa.com

دوستم چرا نیستی دلم تنگه اون موقع ها شده که زیاد زیاد مینوشتی خوبی؟یاس جون جونی خوبه؟ از طرف من ببوسش آقا فرشاد هم سلام برسون

مامان باران دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ق.ظ http://samantamom.blogfa.com

تارا جان منم کارمندم ولی اصلن دوست ندارم بیام سرکار یعنی میدونی توی شرایط خوبی نمیام سر کار هم محل زندگیم دوره از سرکارم هم باید باران رو بسپرم دست مامانم اینا که خب آدم معضب میشه دیگه هرچقدر هم که اونا بگن عاشق بارانن ولی باز آدم معذبه میفهمی که.
شاید اگه محل زندگیم نزدیک سرکارم بود و باران و میتونستم بذارم مهد سرکارم رو دوست داشتم ولی هر کار میکنم راضی نمیشم باران بره مهد.
احتمالن هم تا آخر امسال بیشتر نیام سرکار.
امیدوارم تو توی شرایطی که هستی راضی باشی و همه چی براتون خوب باشه.

تارا دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ

عزیزم!!!!اسم منم تاراست!!!!وبت خییییلییی خووووووبه!

قله نشین شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ http://bluemountain.blogfa.com

سلام دوست عزیزوهمسفر قدیمی

به رسم عادت دیرین واین چند ساله ، امسال هم از ابتدای ماه مبارک رمضان ختم قران اینترنتی داریم

در صورت تمایل اعلام حضور نمایئد

خواهشمند است با قرار دادن لینک این ختم قرآن دوستانتون روهم در این کار شریک کنید
با تشکر

[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد