مهدیه عزیزم رفت

پر از گریه ام پر از ناراحتی پر از غم دیگه دینا برام ارزش نداره دیگه هیچی دوست ندارم دیگه هیچی نمیشنوم دیگه هیچی نمیبینم به طورایی توی عالم خلصه سر میکنم فقط و فقط دیدن یاس کوچلوم یک ذره دلم رو باز میکنه اونهم تا وقتی جلوی جشممه به محض اینکه نمی بینمش تمام این حسهای بی حسی میاد سراغم نمیدونم .............. 

همکار و دوست عزیزم مهدیه ی مهربون دختر دوست داشتنی و ناز شرکت در بر اثر بیماری خیلی غافلگیرانه بعد از اینکه دو روز توی  کما بود از پیش ما رفت کسی که به نوعی عضوی از خانواده ام بود هر روز بیش از نمی از روزم رو با اون سر میکردیم دختر ۲۶ ساله مجرد ....... 

همیشه فکر میکردم بیماری سرطان حد اقل ۶ماه پیش از مرگ خودش رو نشون میده و یا بروز میکنه و بعد ادم رو میبره اما مهدیه حتی به این نرسید که خودش بفهمه که بیماره و سرطان داره دوست عزیزم همکار خوبم با پای خودش رفت بیمارستان و همونجا رفت توی کما و دیگه بر نگشت برای همیشه رفت رفت و دل ما رو پر از غم کرد وای خدای من شاید میشد احتمال اینکه هر کس دیگه ای یکهو برهه رو داشت اما مهدیه که تا هفته پیش این موقع توی شرکت بود دیگه نیست دو روزه که رفته و یک روزه که زیر خاک هست . 

هیچی نمیفهمم دیگه اون شور و هیجانی که برای اومدن عید داشتم برای خونه تکونی و ... رو ندارم دستم نمیره که حتی خونه رو تمیزی عادی بکنم حتی به سختی به یاس شیر میدم . 

حال و روز مادرش توی شوکبودن برادرش حال بد پدرش من رو بد تر میکنه هزار بار از خدا خواستم با عزیزانم بخصوص فرزندم منم رو امتخان نکنه هزار بار از خدا خواستم خدایا اگر قراره بچه بهم بدی و مثل یاسمن (خواهر شوشو که توی سن ۱۱ سالگی خیلی ناغافلانه از دنیا رفت) و الان هم مثل مهدیه بشه اصلا نده خدایا همه بچه ها رو به سلامت برای مادراشون نگه دارد اون شور و شوقی که برای عوض کردن ماشین داشتم رو دیگهندارم کلی نظر و نیاز و دعا برای بفروش رفتن ماشین قبلی و خریدن ماشین جدید با اینکه شوشو دیشب ماشین روفروخت و ۸۰ درصد کارمون پیش رفت برام اصلا حس خاصی نداشت . مرگ مادر بزرگ عزیزم هم برام خیلی سخت بود خیلی اونکه جای مادر رو برام زمانهایی که مامان سر کار بود گرفته بود اما مرگ مهدیه خیلی وحشتناکهخیلی . 

برای شادی روحش لطفا فاتحه و صلوات 

حرفی ندارم.