از دست اینا

سلام سلام.

خوبین ؟

دوست جونیام

1-     دیروز کفرم در اومده بود برای آموزش سیستم رفته بودم پژوهشکده* فرهنگی* سیاسی از ساعت 11 رسیدم که تا ساعت 1 کلاسم شروع بشه توی این مدتم کلی کار داشتم که انجام دادم ساعت 12:15 بود دیدم همشون بلند شدن رفتن ناهار منم که اونجا داشتم کار می کردم حس برگ چغندر بهم دست داده بود کلی سرتاپای خودم رو چندین بار وارسی کردم ببینم مثل خاله ریزه ریز نشدم که احیانا از چشم دور باشم که دیدم نه بابا همچین تقریبا همون هیکل اونا رو داشتم هیچی چون از قبل آمادگیش رو داشتم زیاد جا نخوردم ساعت 12:58 خانومی که مسئول آماده کردن کلاس و کارا بود اومده می گه خوب من برم سالن کنفرانس رو آماده کنم فکرشو کنینننننننننن . هیچی بازم زیاد برام اهمیت نداشت . رفتم می بینم توی این هیری ویری 400 بار برق این پژوهشکده هی وصل شد قطع شد بلاخره درست شد دیگه تا این مدیرانشون که انصافا آدمای فهمیده ای بودن خیلی خوشم اومد جمع شدن شد ساعت 1:40 فکرشو کنین همچین دل منم داشت قییییییییج می رفت گرسنم بود توی این فواصل برای سرگرم کردن خودم رفتم نماز خوندم بعد رفتم چرخیدم بعد رفتم گلاب به روتون هی رفتم این طرف هی رفتم اون طرف تاااااااا اینکه دیگه رفتم توی سالن کنفرانس یکی یکی داشتن اعضای کلاس می آمدن و منم نشسته بودم یه آقایی اومده میگه خسته نباشید (ممون) قیافش شبیه هندیا بود اما بعید می دونم غیر از ایرانی بوده باشه بعد گفت مشکلی نست؟ گفتم نه ممنون یی هو با یه لهجه ای سریع گفت: every thing is ok? منم که از این تغییر زبان لهجه بی مقدمه شوکه شدم با چشمای ور قلمبیده میگم yes حلا چه من جوگیر شده بودما. بعد گفت ناهار خوردین؟ منم که داغ دلم تازه شد با یه حالت معصومانه ای که بفهمه بابا جون من گرسنمه نا سلامتی مهمونتونم گفتم ممنون نمی خورم گفت چرا؟ منم که جو گییییییییر ( میل ندارم) . دیگه از اون که نه و از منم که در ظاهر نه به خدا اگر بیارین نمی خورد(اما تو دلم داشتم می گفتم خوب نامرد بگو زودتر بیارن دیگه) خداییش از این می ترسیدم که صدای غار و غور شکمم توی کلاس آبروممو ببره آخه این شکم من خیلی بی آبروه یه کمی دیر بهش برسم صداش در میاد . دیگه هیچی همه مدیران دکتران پژوهگران و مهندسین محترم تشریف فرما شدن حالا آوردن توی یه سینی بزرگ یه بشقاب دو تا تیکه مرغ زعفرونی بزرگ سرخ شدههههههههههههههههههه نمی دونین چه بو رنگی داشت آخه که٫ با یه ظرف سالاد اندونزی رنگش چش آدمو می برد٫ با یه مقدار هم خیارشور با کلی نون گذاشتن روی میز منم که دیگه داشت اشکم در میومد چون هم گرسنم بود هم اونا واقعا خوردنی بود هم این آقایون و خانومان محترم همه نشستن دیگه با یه حسرتی ؟! حصرتی؟ حثرتی؟؟؟؟؟؟؟ ای بابا کدومش؟!!! هر کدوم درست بود لطفا بخونین خووووووووبُ گفتم لطفا ببرینشٍ آقاهه خدماتیه که از مدیراشون با کلاسترم بود گفت نه بفرمایید ساعت 2 هست بخورین گفتم آقا اینجا نشستن منو نگاه کنن؟ نمی تونم کههههههه لطفا ببرینش اونم که پررووووووووو گیر داده نه به خدا اگه ببرمش بفرمایید بخورید. دیگه اون که رفته رفتم همون خانومه که باهاش در ارتباط بودم و صدا کردم میگم خانو ... بگین بیان اینو ببرن زشته حالا باشه بعد از کلاس انشالله این بعد از کلاس رو با تاکیید گفتم. یه خدماتی دیگه اومده جمع کرده کلی جلوی اون همه آدم با تاکیید بهش گفتم باشه برای بعد از کلاس می خورم . یه ۰2 دقیقه از کلاسمون گذشته بود یی هو در سالن باز شد دیدم چند تا آقا یکی سینی چای به دست دو سه نفر همینطوری ظرفای میوه موزو سیب سرخ و نارنگی های بزرگ که همین که واردشن بوشون راه افتاد اومدن تو و وسایل پذیرایی گذاشتن جلو همه٫ یی هو این آقایون حمله ور شدن دیگه کلی پررویی به خرج دادم گفتن حالا اگر میخوایین میوه و چای بخورین مشکلی نیست٫ البته به شرط اینکه حواستونو پرت نکنه همه عین هو بچه ها میوه به  دست یک صدا گفتن نه خانوم اینطوری حواس ما جمع تره .دیگه من کم از خودم قیلی ویلی می رفتم اینا هم که اینطوری بوی میوه راه انداختن منم که اینقدر حرف زده بودم گلوم گرفته بود داشتم وا میرفتم دلو رو دم نمی دونستن کدوم کدومو بخورن؟ دیگه درد سرتون ندم میوه خوردنا که تموم شد حوصله کلاس هم دیگه تموم شد شروع کردن به اینکه خانوم باشه برای یه دفعه دیگه گفتم باشه حالا توی دلم گفتم برین که این غذاهه منتظر منه و نفهمیدم چطوری رفتم پیش اون خانومه یه سری توضیح بهشون دادم و گفتم تا سیستما راه اندازی نشده دیگه براشون کلاس نذارین تا کار کنن با برنامه ٫بعد  برای خالی نبودن عریضه شروع کردم به جمع کردم وسایلم که یعنی من دارم میرم خانومه گفت آخه اینطوری که بده ناهارتون(با این کلمه نیشم تا بنا گوش بازشد اما لعنت بر دهانی که بیهوده باز شود  گفتم ممنونم دیگه زیاد مزاحمتون نمی شم (یعنی خوب بیار)) نامرد یی هو گفت هر طور راحتین پس انشالله فردا منتظریم(منم توی دلم با یه ناراحتی وصف نا پذیری گفتم من غلط کنم پامو اینجا بذارم) اما خوب امروز باید برم کلاس برای کارشناساشونه مامااااااااااااااااااان خداییش امروز تا ساعت 3 هم طول بکشه ناهارمو اینجا می خوردم بعد می رم. خلاصههههههههههه به قول مامانم ناهارشون دیدنی بود نه خوردنی.

2-     دیروز تا ساعت 6 موندم شرکت هویجوری آخه استادمون گفته بود منم نمی تونم بیامsub  می فرستم براتون منم حوصله یه استاد دیگرو نداشتم گفتم حالا یا نمی رم یا دیرتر می رم . ساعت 8:15 کلاسمون تموم میشه ساعت 10 دقیقه به ۸ رفتم سر کلاس چشمم به استادمون افتاد وا رفتم . استادمون هم که منو دید اونم اون ساعت چشاش داشت می زد بیرون میگه ااااا تارا الان؟ گفتم استاااااااااااد نگین دیگه . رفتم عین بز اخوش نشستم سر کلاس هرچی می گفت سرمو تکون می دادم بعد می گه ببین تارا میگم تمرینتو حل کن چرا سرتو تکون می دی؟!!!!!

3-     دیشب یه اس ام اس برام اومده بود که اگر اسم آدما رو بارزترین ویژگیشون می ذاشتن تو اسم منو چی میذاشتی ؟!!!!!!!! منم برای دوستام فرستادم جالب بود تا ساعت 6:45صبح همینطور برام به عناوین مختلف جواب میامد. حالا جواب:

محبوب: قطعا با معرفت (ممنونم محبوبم)

محبوبه: همون... (اسم خودم ) چون پاک و مهربون هستی(ممنونم عزیزم)

یه محبوبه دیگه : با معرفتی نازنین .(ممنونم گلم)

منصوره خواهر محبویه دومی دوقلو هستن:مهربون.

یکی از همکارا خانوم محمدی: زده بودن : مهربون (ممنونم عزیزم)

الهام : آروم و عاقل و مهربون (قربونت الهام جون)

دختر عمو: زین پس به جای واژه غریب و نا مانوس... (اسم منو گفت ) شما فرز؟ فرض؟ کنین اقدس ، واژه ی زیبای صابره را به کار می بریم.

فرهاد: نمیدونم !!!!!!!!!! (ای بابا آقا فرهاد داشتیم ؟)

نجمه جونی که تازه داره مامان می شه: خنده رو  و مهربون.

برام خیلی جالب بود جوابا خیلی قشنگ بودن نه به خاطر این که تعریفی بود نه به خاطر اینکه دوست داشتم بدونم پیش دیگران چه چهره ای دارم ؟!!!!

راستی به نظر شما اگر اسم آدما رو بارز ترین صفتشون می ذاشتن شما اسم منو چی می ذاشتین ؟!!!(این می تونه یه بازی وبلاگی قشنگ هم بشه نه؟)

4-     سمیرا جونم یه دنیا ممنون خیلی خوشحال شدم دیشب صداتو شنیدم گلم خیلی ، انشالله که خوشبخت باشی مهربونم.

۵-بسته دیگه خیلی نوشتم حوصلتون سر رفت آخه من دیگه آواره شدم باید راه بیفتم این شرکت اون شرکت برای آموزش به همین خاطر ممکنه کمتر وقت کنم بنویسم.

پ.ن: صبح ساعت 6:35 با شوشو رفتیم رنگ خونه رو دیدیم خیلی خوب شده دیگه تقریبا داره تموم میشه (نگین اینا چه دیوننه ان اون وقت صبح خوب نقاش گفته بود بیایین نظر بدین رنگ چطوره اگر دوست ندارین تا رنگ اصلی رو نزدم عوضش کنیم)

قهلا بایتون

 

نظرات 5 + ارسال نظر
hamidel سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://hamidel.blogsky.com

salam *kheyli khooob boood rastesh *neveshtehatooon ye energyo ab o tabi dare vali age koootahtar bashe behtar nemishe ? *behar hal omidvaram movafagh bashi

سلام
ممنونم لطف دارین
چرا مطمئنا بهتره چشم سعی می کنم کوتاهتر بنویسم
ممنونم.

ساقی سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ب.ظ http://kolbekoochik.blogfa.com

سلام تارا جون ای بابا کشتی منو . الان درستش کردم . ولی من فکر می کنم یه دستای خبیثی در کار هستن که میخوان نذارن ما با هم دوست باشیم ؟ مگه نه ؟ وگرنه چرا هی اینطوری میشه ؟ ( اشاره به بعضی ایادی )
راستی اون اس ام اس برا ما هم اومد . من که تازه باهات آشنا شدم خانوم گلی نمی دونم چی بگم ولی اگه این همه آدم بگن مهربون و خوب و صبوری پس حتما هستی دیگه .
از نوشته هاتم همین چیزا استنباط میشه
بوس بوس

سلام خانومی (خجالت ) خوب چی کا رکنم حساسیت دارم دیگه!
دقیقا با این اوصاف منم همینطوری فکر می کنم .:))))))))
جالبه!!!!!!! ممنونم خانومی تو لطف داری
قرررررررررررربونت
بووووووووووووووس

بنفشه سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:08 ب.ظ http://www.banafshi.blogfa.com

تارا جونم...ممنونم عزیزم که من و اینقدر خجالت دادی، خودت ماهی...می گم چقدر اینا پررو بودن که تو رو گشنه نگه داشتن...دیگه نرو تا حالشون جا بیاد.

خواهس م کنم عزیزم فدات تو ماهتری....
خییییییییییییلی البته آدمای خوبی بودنا اما خوب دیگه.
متاسفانه رفتم اتفاقا تا رفتم پرسیدن ناهار خوردی؟!!!!!!!! احتمالا می خواستن از اون نهار تماشایی ها بیارن بازم.

همسر آقا فرزاد(مرمر) چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام دوست جونی خودم صدهزار بار خسته نباشی ناناز خانوم حیف شد که قرار وبلاگی را موتوجه !! نشدیم اگه بتونم تمام سعی خودمو میکنم که قرار بعدی بیام.(یه چشمک گنده)

سلام خانومی
قررررررررررررررررررررررررررررررررررررربونت
آره خیلی انشالله سپردم خانوم خونه خبر بده انشالله دفعه بدی بریم.

نازنین فاطمه چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ق.ظ

دختر چرا بی صدا حرف زدی؟ خوب یه جوری می گفتی می شنیدم :)
بازم همینشم یه دنیا ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد