همه چیز درمورد تولد شوشو مهمونی اخلاق سگی

سلام سلام

۱- اول اینکه معذرت خواهی از همه دوستای خوبم آخه چند روزی نبودم ببخشید بی خبرم رفتم(خداییش کسی متوجه شد من نبیده بیدم کجا بیدم؟ نه جون ماااااااااااادرت متوجه شده بودی؟)

۲- دوم اینکه وااااااااااااااااااااااای شوشوی من ۲۷ ساله شد کوچولوی نااااااااااااااااااااازم جیگره طلاست عسله عشقه ماه یه پارچه آقا ۲۷ سال پیش یه دیروز روزی خدا یه کاکل زری گردی به نسرین جون و بابا محمد ما داد. ای خدا دور اون صورت سفیدو چش و بینی و صورت گردش برم قربون موهای بورش برم فداش بشم قربون قد بلند و وزن نرمالش بشم الهی من بگردم گوگولی مگولی مممممممممممممممن .(چی چی روووووووووووو چرا برای خودت داری فهش میدی به من ؟ نه خیرم دیوونه ام نیستم ببین دوست جونم با تو هستمااااااااااااااا خوب یه من چهههههههههه اینا همه توصیفاتی بود که از ظاهر شوشوی تازه به دنیا آمده ام برام تعریف کردن)

۳- دیروز صبح رفتم شوشو رو بوس کردم کلی قربون صدقش رفتم کلی براش ادا شکلک در آوردم از اونایی که برای بچه های نوزاد در میارنا بعد بغلش کردم بذارمش رو پام دیدم رفتم توی زمین تازه از جو در آمدم دیدم ای باباااااااااااا این نی نی ۳ - ۴ ساعته ما ماشالله ۲۷ سالشه .

۴- ۵شنبه شب با داداش شوشو تلفنی صحبت می کردیم داشتن تبریکات به دنیا اومدن یک عدد شوشو رو بهم می رساندند بعد می گن مواظب این نی نی کوچولوی ما باشااااااااااا منم گفتم ببین داداش من من ۳ سال و ۱ ماه و ۷ روز دیگه به دنیا میام پس الان منی وجود ندارم که بخوام مراقبتش باشم حالا شما خودتون نگرانشید بیایین مراقبش باشید.

۵- از اونجایی که این شوشوی من پاشو کرده بود توی یک کفش که الان ما به خاطر یه سری مسائل پول بیشتر به دردمون می خوره اینبار برام هیچی نخر منم گفتم اوکیییییییییییییی هیچی نمی خرم اما خوب بازم طاقت نیاوردم یه کیف پولی که خیلی دوست داشت و به قول خودش با اون کیف پول تبدیل به مرد ایده آلم میشد رو از لیدرلی سر همت گاندی خریدم اما باقی هدایا موکول شد برای ماه آینده . تازه از اونجایی که شوشو به شدت با کیک و شیرینی تر مشکل داره و عاشق ژله است به جای کیک براش یه عالمه ژله درست کردم که دو سومش رو خودم خوردم ممنونم .

۶- پس هدایا شد از این قرار؛ من یک عدد کیف پول چرم علی الحساب، مامان و بابام یک صندل روفرشی خیییییییییییلی زیبا همونی که خودش دوست داشت به همراه یک نامه ی زیبا که شوشو اجازه نداد من بخونمش، داداشی یک عدد ادکلن men خیلی خوش بو و مادر شوشو و بردار شوشو هم که یک دنیا ممنون و خیلی هم من هم شوشو از هدیشون خوشمون اومد دوره کامل هزار و یک کلمه آقای حسن* زاده * آملی دیگه ما کلی کمبود جا پیدا کردیم کتابهامون همینطوری عین هو بچه های بیچاره بی مادر و بابا آواراه اند کتابخونه رو باز کنی مثل کمد آقای گوپی همه چیز می ریزه بیرون.

۸- مامان اینا وسائلشونو بردن این چند روزهم تقریبا در گیر کارای اونها بودم خونشون خیلی گشن شده خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی انشالله که مبارکتون باشه مامان و بابای گلم.

۹-تف لعنت بارم تف لعنت به این تاریخچه زنانه، ای لعنت، یعنی من همش می گم لعنت آخه ای خداااااااااااااااا این پا درد کمر درد این اخلاق سگی گاوی گوسفندی چی بود دیگه؟ که پیوست این تاریخچه زیبا کردی ای خداااااااااا .

۱۰- کلی تمرین کردم نیام از دپی و از غم و ناراحتی حرف بزنم آخه به قول منظ عزیزم میگه تو هرماه میایی این حرفا رو می زنی اما هر ماه با یه ورژن جدید ممنونم گلم که بهم یاد آوری کردی و کلی بهم روحیه دادی.

۱۱- امروز باید کلی لغت با معنی و مثال و کوفت حفظ می کردم که هنوز نکردم ۳ ساعت دیگه هم باید برم به استاد محترم جواب بدم الان توی این فرصت من ترجیح میدم قوای بدنی رو ببرم بالا تا با استادم بتونم یه بزن بکش حسابی راه بندازم چون من که نخوندم پس نمی تونم جواب هم بدم در نتیجه استاد محترم ناراحت میشه بعد تیکه می ندازه بعد قهر می کنه بعد منم که الان اخلاقم سگی می زنم لهش می کنم.

۱۲-امروز مجبور شدم به دلیل اینکه یادم نیومد مقنعه ام کجاست برم سر کمد مامان و یک عدد مقنعه طوسی مامان بردارم بپوشم و حس بدی دارم فکر می کنم همه دارن بهم می خندن چند بار نزدیک بود بزنم این دیواره رو داغونش بکنم از بس که در و دیوارم داشتن بهم می خندیدن این مقنعه هم کوتاه منم نه اینکه از قسمت بالا تنه ای که خانوما همه می دونن چی هست کم فیض بردم همش مقنعه رو می کشم پایین هی از بلا می کشم جلو هی از جلو می کشم پایین هی از بالا می کشم جلو(خاکم به سر این نوع حرف زدن چیه دیگه ااااااااااااه می گم قاطم نگین چرا).

۱۳- شروع کردم به چرت و پرت گویی برم تا آبروی خودمو جد و آبادم رو نبردم فهلا برای سلامتی همه مریضای اسلام صلواااااااااااااااااااااااااااااااااات.

پی نوشت : ببینین نمی خواستم بنویسما اما این سیزدهمی منو یاد یه چیزی انداخت. دیشب همون عروس پاگشایی که گفتم بود بعد رفتیم نشستیم دختر عمو هدیه عروس خانومو آورد داد همه کف و دست و جیغ و داد بعد اون یکی دختر عمو جو گیر شده برگشته می گه برای خوشبختیشون دومین کف و بلند ترررررررررررررر.(نه خداییش به نظر شما ما دختر عمو ها یه چیزیمون نمیشه؟!!!!!!!!!!!!!!!!)

 

نمی دونم گفتنش درسته یا نه اما اینجا دفتر دلمه می گم.

نمی دونم نوشتنش درسته یا نه؟!!!  نمی دونم!!!!  بعد از گذشت ۴ ۵ شب هنوز گیجم هنوز یادش می افتم تا یه مدتی که دوباره به خودم میام همه چیز میاد تو ذهنم . نمی دونم چرا اینا رو دیدم آخه یعنی چی؟ به خدا آدمی نیستم که مخالف این چیزا باشم اما.

خواب دیدم مثل همین الان توی شهر هرجا می رفتی چندتا شهید گمنام دفن کرده بودن هر کاری می خواستن بکنند بانام و یاد شهیدان شروع می کردن در ظاهرهمه جاها و همه کارها با نام شهدا نام گذاری شده بود(من به شخصه احترام فوق العاده زیادی برای شهدا قائلم اما یکسری کارها رو هم بی حرمتی به شهدا می دونم ) توی همون خواب بود که اینگار یه جشنی یا یه جمعی برپا شده بود یه کاروان از اجساد شهدا رو آرورده بودن که جسد که چه بگم ؟ یه چند تا استخوان بعد برام جالب بود و البته خیلی این قسمت حالم رو بد کرد که توی اون جشن د و ل ت محترم یه کیک خیلی بزرگ و زیبایی درست کرده بود و به همه مردم میداد که بخوردن مردم هم داشتن خود کشی می کردن برای خوردن از اون کیک . من زوم کرده بودم روی تکه های کیک دقیق تر که شدم از یکی که نمی دونم کی بود پرسیدم این کیک چیه ؟ از چی درست شده ؟ گفتن از پودر استخوانها و جسدهای شهداست و خامه  خیلی خوشمزه است در ضمن تبرکه بخور بیا بخور  همینطور که به منهم اصرار می کردن بخور داشت سرم از شنیدن اون حرفا گیج می رفت دائما توی گوشم تکرار می کردن تبرکه از پودر استخوان شهداست بیا بخور بیا بخور . همینطوری داشتم با حالت تنفری به اونها نگاه می کردم و امتناع می کردم از خوردن که از خواب پریدم.

خدایا این چه خوابی بود؟ آخه یعنی چی؟ توی این ۴-۵ روز یک لحظه از جلوی چشمم کنار نرفته خیلی وحشتناک بود خیلی سعی می کردم فراموشش کنم اما نتونستم نمی تونم آخه یعنی چی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااا یعنی چی؟ چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ چرا من این خواب رو دیدم منظورت چی بود ؟ آخه یا خواب عادی نبود که مثل هزاران خواب دیگه بی توجه از کنارش بگذرم و به دست فراموشی بسپرمش.

خدایا به دادم بررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررس.

لواسون تجریش اینجا اونجا همه جا توی هوای بارانی

سلام سلام

اول اینکه در مرورد پست قبل یه موردی رو بگم بعد از اینکه پست رو گذاشتم یه بار دیگه خوندم . گفتم خوبه نه انگیزه داشتم نه حرف نه حوصله این همه نوشتم اگر انگیزه داشتم و حرف داشتم بیچاره بودین بمیررررررررم الهی براتون.

۲- هفته ای که گذشت کولاکی به پا کردیم آخه با اجازه تان ۵ شنبه ماندیم منزل حالی کردیم البته از اونجایی که اطلاع دارین فهلا ما چتریم اینطرف اونطرف خونه مامان اینا بودم حال کردم  انشالله تا ۲ هفته دیگه باید چترمونو جمع کنیم اینگده ناراحنیییییییییییم آخه خیلی خوش می گذشت.

۳- گفته بودم؟!!!!! خونه ای که ساخته مشه مامان اینها هم همونجا هستن اصلا دلیل اصلی اینکه ما قرار شدبریم اونجا به خاطر مامان ایناست نه اینکه خیال داریم نی نی داشته باشیم و نی نی هم باید یکی نگه داره گفتیم بریم اونجا بلکه مامان بزرگش یا داییش نگهش دارن بمیرم که نه اینکه مامان منم کارمند نیست ۲۴ ساعت خونه است خیلی می تونه نگهش داره داییشم که نه خیلی هواس داره بیچاره بچه رو فکر کنم بخواد باهاش بازی کنه مثلا ببره آشپزخونه بزارش رو کابینت بشینه بهد ببینیم بچم کباب شده آماده برای خوردن گذاشتش رو گاز یا مثلا بچه رفته تو حمام افتاده تو ی وان داره دست و پا می زنه این نشسته پای تلفن داره حرف می زنه(آقایون کم حرف که معرف حضورتون هستن)خیلاصهههههههههه دیگه همه جوانبو سنجیدیم دیدیم اگر بریم اونجا بچم خیلی راحت بزرگ میشه می زاریمش خونه بعد از ظهر همه از سر کار بر می گریدم خونه ها رو تمیز کرده غذا پخته همه کارا رو کرده ما هم استفاده می کنیم .

۴- پیرو توضیحات بالا خوب حالا ما احترام بزرگتری کوچکتری رو رعایت کردیم گفتیم به مامان اینا شما بزرگترین اول برین ما حالا میاییم به همین خاطر ۵ شنبه یه کمی کمک مامان وسیله هاشو جمع کردم انشالله اگر خدا بخواد تا آخر هفته می رن خونشون .

۵- واقعا از زن عموی محترمم ممنونم دیشب زنگ زده جوابدادم میگه تارا جون انشالله جمعه شب تشریف بیارین منزل ما برای شام گفتم ممنون چشم بعد هم گوشی رو داده مامانم کلی هم با مامان صحبت کرده بعد قطع کرده میگه زن عمو گفت تو هم بیایی گفتم بله می دونم به منم گفت٫ گفت : اما گفت به آقا فرهادم بگید حتما با تارا جان تشریف بیارن حالا یکی بیاد تکلیف منو معلوم کنه زن عمو جان کلی تاکیید کردن به آقا فرهادم بگید بیان٫ حالا مشکلی نداره به فرهادم میگیم بیاد اما خوب من شوهرمو چکار کنم؟ (نکته اینکه توی این فامیل ما هنوز بعد از ۲سال فرق بین فرهاد و فرشاد رو نمی دونن یعتی آیکیو انقدر پایین؟!!!!! ) حالا می خوام زنگ بزنم برادر شوشو بگم فرهاد بیا زن عموم دعوتت کرده بعد یه بلایی سر فرشاد بیارم (الهی بمیرم برات دورت بگردم شوهر گلم)

۶- دوباره پیرو بند ۵ اضافه می نماییم با اون سرو قیافه وسط اثباب کشی و چیدن وسایل باید بپریم بریم مهمونی تازه آخه  عروس پاگشا کردن همون پسر عمویی که  تقریبا یک ماه پیش عروسیش بود.

۷- جمعه توی اون بااااااااااااااااارون بدون ماشین بلند شدیم رفتیم لواسون جاتون خالی خوش گذشت اما خواهشا به سلامت عقلی ما شک نکنین دوتاییمون کاملا سالمیم.

(بعدا نوشتما : این که بدون ماشین دلیلش اینکه قبلا گفته بودم داداش حواس جمع من این کارت سوخت رو توی جایگاه جا گذاشت جایگاه دارم اینقدر وجدان داشت معلوم نیست چکارش کرده حالا دوماه میشه در خواست المثنی دادیم هنوز نیامده ماشین بنزین کم داشت ما هم گفتیم ببخشیدا گور بابای ماشین نه بنزین آزاد می خریم پول یا مفت می دیم دست این آدمای فرصت طلب که دولت محترم ما براشون راه در آمد کاذب درست کرده و نه اینکه ماشین می بریم عین بز سرمونو انداختیم پایین رفتیم تجریش بعد هم رفتیم لواسون )

۸- بعد از لواسون اومدیم تجریش با دوست جونیم و شوشوش قرار داشتیم که ماجراش مفصلهههههههههههه بگین براتون تعریف کنیم . در کل خوب بود بجز قسمت شوکش . یه سری هم توی بازارچه زدیم پاساژ هم که بسته بود یه چند تا جیجول منجول خریدیم حالا از حیا بگذریم یه چیزی بگم این داداش من کلی قبلا گفته بود رفتین از همون مغازه ای که خرید میکنید برای من یه بسته ش و ر ت بخرین ما هم گفتیم چشم رفتیم دیدیم مغازه بازه شوشو یه بسته براش خرید بعد دیشب برداشتم بهش بسته ش و ر ت ا رو دادم نمی دونین چطوری ذوق می کرد داشت بال در میاورد  می گفت می دونین چه ثوابی کردین؟ دل یه بنده خدا رو شاد کردین دیگه همش هرجا می رفت با خودش می بردش فقط یه چیزی بگم این برادر گرام من یه مقدار بیشتر از یه مقدار شوخ و شیطونه . در آخر هم ملتمسانه عاجزانه از مون خواست دوباره رفتیم براش سه بسته دیگه بخریم فقط به قول شوشو میگه مگه بچه تو اینا رو سرت می کنی که اینهمه می خوای . می خوای چکار کنی؟!!!!!!!!!!!!!!

۹- این داداش جان ما به شدت دنبال کارشه بینیش رو عمل کنه داره خود کشی می کنه می گم خوبه من دختر اون خونواده بودم بعد این بچه روی بینیش حساسه البته از تعریف بگذریم داداشی میگه من بی نی تو رو داشتم هیچ وقت عمل نمی کردم برو خدا رو شکر کن خدا دوست داشته یا این دماغی که بهت د اده یک و نیم میلیون برات کار کرده  . خدا جون دستت درد نکنه.

۱۰- دیگه بیشتر از این مصدع؟ مسدع؟ مثدع؟ نه خداییش زور گفتن کلمه ای رو که به عمرم ننوشتم رو حالا بنویسم؟!!!! حالا درستشو بخونین نمی شم . همیشه شاد باشید.

یایتون فهلا