نوشتار سوم از ماموریت در حالی که سرما خورده ایم

سلام سلام 

من اومدم نه مثل اینکه دارم آدم میشم زود زود میام سر میزنم. 

۱- همچنان سرما خورده ام سرما خوردگی شدید تر شده. 

۲- دوشب پیش رفتیم با شوشو تجویزاتش رو گرفتیم با آب پرتقال و شیر خودم رو بستم به شیر و آب پرتقال و دارو و چای خدا کنه زودتر خوب بشم . 

۳- اینجا همچنان همه چیز امن و امان است و تقریبا سرد. 

۴- من قرار بود دوشنبه بعد از ظهر برگردم تهران یعنی قرار شرکت با اینجا که مستقر هستیم این بوده اما دیروز بزن بکشی بود که خدا میدونه از اینجاییا و مدیرشون که خانم ح نره از مدیران ما که اگر نیاد ال می کنیم بل می کنیم از اینجاییا که اگر بره برنامه رو پس میدیم و اینا و خلاصه این قشون برای اون قشون قپی میومد اون یکی برای این یکی خلاصه چاقو چاقو کشی ای شد بیا ببین این سرش خونین و مالین شد او یکی چاقو خورد به شاهرگش مرد بردنش بیمارستان زنده شد بعد اون یکی با مشت زد تو دماغ یا دماق نمی دونم همون (توی این هری ویری وقت گیر اورده ها ) اون یکی خلاصه برنامه ای بود بیا ببین (عجب ذهن خلاقی دارما از یه گفتگوی ساده عجب داستان داستان اکشنی ساختما نه؟ حال کردم ای ول.) خلاصه اینکه برای اینکه حساسیت اینها رو رو نبریم بالا قرار شد من بیچاره موندگار بشم. از اونجایی که حالم زیاد خوب نبود تا رفتیم خونه خوابم برد اینم از این. 

۵- فردا شب بر میگردم خونمون آخ جون آخ جون. 

۶- دوست جونی خودم که همکارم هست و نامزدن قراره این دوهفته بیاد پیش ما یعنی بیاد ماموریت واقعا موندم چطوری قراره این دوری رو تحمل کنم یه روز می بینی شوهرش اومد مارو خفه کرد آخه عامل اومدنش ماییم. 

۷- راستی اینو نگفتم جالبی اینجاییا اینکه که فقط به زبون خودشون حرف میزنن اما اگر بفهمن کسی کنارشون هست که متوجه زبونشون نمیشه دیگه به زبون خودشون حرف نمیزنن (این یکی از عاملایی که میگم مردمان خوبین و فرهنگ بالایی دارند) بعدش ولی خوب ما تا داخل شهر میریم ماشین میگیریم یا مثلا میریم سفره خونهیی جایی خوب اونا که نمیدونن ما اینجایی نیستیم زبون نفهمیم ! بعد شروع میکنند به ترکی صحبت کردن من که کمتر مخاطبم ولی بیشتر وقتا مخاطب شوشو ست همینطوری یه جوری نگاشون میکنه بعد با حدسیات خودش جواب مورد نظر رو میده بعدترش میبینی طرف با یه حالتی نگاه عاقل اندر صفیهی میندازه بعد دوباره تکرار میکنه بعدش اینجاست که من وارد ماجرا میشم یا خود شوشو میگه ببخشید من متوجه نمیشم چی میگین اما این مردا عجب اعجوبه هایی هستندا همیشه بهش میگم طرفت کلمه اول که از دهنش در اومد بهش بگو نمی فهمی چی میگه چرا وای میستی تا ضایع بشی؟! مثلا دو شب پیش رفتیم سفره خونه پسره اومد چایی و قلیون رو آورد بعد دستش به در بود که در رو ببنده منم داشتم نگاه می کردم ببینم عکسل عملش چیه ؟ چون شوشو داشت با بخاریه اون اتاقک سرو کله میزد تا روشنش کنه برگشت به ترکی یه چیزی گفت شوشو اول نگاهش کرد بعد گفت فرقی نمیکنه ممنون می خوای ببندش بعد کردشو ادامه داد پسره که داشت شاخ در میاورد که این چه جوابیه همینطوری چشمای از حدقه بیرون زده من برگشتم گفتم ممنون آقا بله بعد رو به شوشو که ایشون میگن می خوای بخاری رو برات روشن کنم؟ آقا ما ترکی بلد نیستیم ببخشید! حالا شوشو تعجب در حد بی نهایت که تو از کجا فهمیدی که این چی گفت؟ گفتم والا با اون نگاهی که وقت سرو کله زدن تو با بخاری داشت فهمیدم می خواد کمک کنه ازت سوال کرد اما تو دیگه گل کاشتی با این جواب دادنت مگه مجبوری جواب بدی که ضایع بشی؟ خلاصه اینکه اگر میرفتیم انگلیس شاید از هر ۱۰ تا کلمه ۶ تا شو میفهیمیدیم اما اینجا از هر ۱۰تا ۲۰ تاش رو نمی فهیمیم خلاصه الان فهمیدیم که چقدر نفهمیم ! اینجا من احساس حقارت میکنم بخاطر این موضوع یکی به داد من برسه توی مغازه عین کرا هستم چون شیندون و نشنیدنم فرقی نمیکنه توی تاکسی همینطور توی شرکت همینطور توی خیابون همینطور خداییش شده معظلی برای خودشا !!! 

دیگه اینکه زیاد شددیگه فیلا بایتون قربون همگی

سلام سلام 

من اومدم نه مثل اینکه دارم آدم میشم زود زود میام سر میزنم. 

۱- همچنان سرما خورده ام سرما خوردگی شدید تر شده. 

۲- دوشب پیش رفتیم با شوشو تجویزاتش رو گرفتیم با آب پرتقال و شیر خودم رو بستم به شیر و آب پرتقال و دارو و چای خدا کنه زودتر خوب بشم . 

۳- اینجا همچنان همه چیز امن و امان است و تقریبا سرد. 

۴- من قرار بود دوشنبه بعد از ظهر برگردم تهران یعنی قرار شرکت با اینجا که مستقر هستیم این بوده اما دیروز بزن بکشی بود که خدا میدونه از اینجاییا و مدیرشون که خانم ح نره از مدیران ما که اگر نیاد ال می کنیم بل می کنیم از اینجاییا که اگر بره برنامه رو پس میدیم و اینا و خلاصه این قشون برای اون قشون قپی میومد اون یکی برای این یکی خلاصه چاقو چاقو کشی ای شد بیا ببین این سرش خونین و مالین شد او یکی چاقو خورد به شاهرگش مرد بردنش بیمارستان زنده شد بعد اون یکی با مشت زد تو دماغ یا دماق نمی دونم همون (توی این هری ویری وقت گیر اورده ها ) اون یکی خلاصه برنامه ای بود بیا ببین (عجب ذهن خلاقی دارما از یه گفتگوی ساده عجب داستان داستان اکشنی ساختما نه؟ حال کردم ای ول.) خلاصه اینکه برای اینکه حساسیت اینها رو رو نبریم بالا قرار شد من بیچاره موندگار بشم. از اونجایی که حالم زیاد خوب نبود تا رفتیم خونه خوابم برد اینم از این. 

۵- فردا شب بر میگردم خونمون آخ جون آخ جون. 

۶- دوست جونی خودم که همکارم هست و نامزدن قراره این دوهفته بیاد پیش ما یعنی بیاد ماموریت واقعا موندم چطوری قراره این دوری رو تحمل کنم یه روز می بینی شوهرش اومد مارو خفه کرد آخه عامل اومدنش ماییم. 

۷- راستی اینو نگفتم جالبی اینجاییا اینکه که فقط به زبون خودشون حرف میزنن اما اگر بفهمن کسی کنارشون هست که متوجه زبونشون نمیشه دیگه به زبون خودشون حرف نمیزنن (این یکی از عاملایی که میگم مردمان خوبین و فرهنگ بالایی دارند) بعدش ولی خوب ما تا داخل شهر میریم ماشین میگیریم یا مثلا میریم سفره خونهیی جایی خوب اونا که نمیدونن ما اینجایی نیستیم زبون نفهمیم ! بعد شروع میکنند به ترکی صحبت کردن من که کمتر مخاطبم ولی بیشتر وقتا مخاطب شوشو ست همینطوری یه جوری نگاشون میکنه بعد با حدسیات خودش جواب مورد نظر رو میده بعدترش میبینی طرف با یه حالتی نگاه عاقل اندر صفیهی میندازه بعد دوباره تکرار میکنه بعدش اینجاست که من وارد ماجرا میشم یا خود شوشو میگه ببخشید من متوجه نمیشم چی میگین اما این مردا عجب اعجوبه هایی هستندا همیشه بهش میگم طرفت کلمه اول که از دهنش در اومد بهش بگو نمی فهمی چی میگه چرا وای میستی تا ضایع بشی؟! مثلا دو شب پیش رفتیم سفره خونه پسره اومد چایی و قلیون رو آورد بعد دستش به در بود که در رو ببنده منم داشتم نگاه می کردم ببینم عکسل عملش چیه ؟ چون شوشو داشت با بخاریه اون اتاقک سرو کله میزد تا روشنش کنه برگشت به ترکی یه چیزی گفت شوشو اول نگاهش کرد بعد گفت فرقی نمیکنه ممنون می خوای ببندش بعد کردشو ادامه داد پسره که داشت شاخ در میاورد که این چه جوابیه همینطوری چشمای از حدقه بیرون زده من برگشتم گفتم ممنون آقا بله بعد رو به شوشو که ایشون میگن می خوای بخاری رو برات روشن کنم؟ آقا ما ترکی بلد نیستیم ببخشید! حالا شوشو تعجب در حد بی نهایت که تو از کجا فهمیدی که این چی گفت؟ گفتم والا با اون نگاهی که وقت سرو کله زدن تو با بخاری داشت فهمیدم می خواد کمک کنه ازت سوال کرد اما تو دیگه گل کاشتی با این جواب دادنت مگه مجبوری جواب بدی که ضایع بشی؟ خلاصه اینکه اگر میرفتیم انگلیس شاید از هر ۱۰ تا کلمه ۶ تا شو میفهیمیدیم اما اینجا از هر ۱۰تا ۲۰ تاش رو نمی فهیمیم خلاصه الان فهمیدیم که چقدر نفهمیم ! اینجا من احساس حقارت میکنم بخاطر این موضوع یکی به داد من برسه توی مغازه عین کرا هستم چون شیندون و نشنیدنم فرقی نمیکنه توی تاکسی همینطور توی شرکت همینطور توی خیابون همینطور خداییش شده معظلی برای خودشا !!! 

دیگه اینکه زیاد شددیگه فیلا بایتون قربون همگی

این منم همچنان در ماموریت

سلام سلام 

عیدتون با چند روز تاخیر مبارک عبادات قبول برام دعا کرین که؟ 

راستشو بخوایین ما همچنان در من ماموریت دو نفره به سر می بریم البته ۵شنبه جمعه میام تهران اگر نیام که میمیرم . 

این ماموریت ما به این شرح است شنبه چون شب قبلش تو راه بودیم خسته ایم هی خمیازه میکشم سلام و صلوات به غروب میرسونمش تا بریم هتلک بعدش بخوابم مثل دیشب یکشنبه با شوشو میریم بیرون داخل شهر میگشتیم یعنی گردش می کنیم یه کم هم خلاف در سفره خانه سنتی اینم از یکشنبه دوشنبه چون هنوز خیلی از اول هفته نگذشته هم به آخر هفته که برم تهران ۲ روز مونده میشینم دل سیر گریه می کنم هی گریه می کنم شوشو هم که دلش میگیره هی میگه گریه نکن اینم از این. 

اما سه شنبه هم یه جورایی سر خودمونو گرم می کنیم چهارشنبه شب عروسی داریم چون می خوام برگردم خونه خودم . تقریبا یک ماهی میشه ما خانه به دوش شدیم ای خدا شکرت بازم هرچی صلاح خودته. 

اما این هفته جمعه ساعت ۱۰-۱۱ راه افتادیم نصف شب رسیدیم اینجا هم که سر شب با کلی لباس گرم که پوشوندم به خودم و کلی پتو و این حرفا اما سرما خوردم گلوم درد می کنه گوشام گرفته تنم کوفتست کلافه ام . حالا من توی این قربت چه کنم هان؟ با این حال نزارم هان؟ مشکل که یکی دوتا نیست اتفاقا کار من فقط حرف زدنه یعنی همش از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر یه ریز آموزش دارم همشون هم گروهی باید همش بلند حرف بزنم بپرم بالا پایین تا نکنه بخوابن دیگه کم حالم وحشتناکه کلا یکی دوساعت آخر قاطی میشم . حالا بعد از کار با شوشو می خواییم بریم شهر طبق تجویزات شوشو کلی قرص و دارو بخرم خوب بشم.(موهامو بکشم از دست این شوشو؟) آخه میگه نرو دکتر من اون چه که تجویز میکنم دکترم می خواد همونو بده بی خودی وقتتو تلف نکن برای من که خوبه برای خودش گاهی آمپولو اینها هم تجویز می کنه خداااااا. 

کار ما اینجا شده میریم توی رستوران سازمان شام میخوریم میریم خونه روی تخت دراز می کشیم تلویزیون نگاه می کنیم تا خوابمون ببره یعنی به قول شوشو میگه زخم بستر گرفتیم دیگه بعد چند روز پیش به شوشو میگم ببین شوشو جان دلم برای بیماریی که توی بیمارسانن می سوزه تازه می فهمم چه می کشند از بس که رفتیم دراز کشیدیم روی این تختا چشم دوختیم به تلوزیون بابا بازم ماه مبارک یه چیزی داشت اما الان چی؟ خفه میشم که !!!!!!!!!

اینجایی که هستیم هوا خیلی خنکه خیلی تمیزه بازم تاکید می کنم مردمان خوبی داره. اینجا ز ن ج ا ن است صدای تارا .

اینم از ما راستییییییییییییی یه چیزی دانش گاه علو  م سیا سی قبول شدم تازشم پیام نورم تازشم همین دیگه .

تاحالا کجا دیدین کسی 4 سال کامپیوتر بخونه بعد بیاد عل وم س ی ا س ی  بخونه؟

همین دیگه ما اینیم دیگه .

قربون همگی راستی من جواب کامنتا رو نداده تایید کردم شرمنده ام به خدا الانم قاچاقی دارم کار می کنم. به خدا وقت ندارم.

بعدشم سمیرا جون منم دلم برات یه ذره است خیلی دوست دارم باهات حرف بزنم اینشالله سر فرصت میزنگم قررررررررربونت.