فکر کنم بازم خواب دیدم

سلام

۱- عید میلاد غریب الغربا امام رضا بر همگی مبارررررررررررررررررررررررک خیلی التماس دعا  داریم از اونایی که مشهدن یا میرن مشهد.

۲-دیروز بازم عین این .... رفتم همون پژوهشکده که گفتم براتون با این تفاوت که نهارمو اینجا خوردم نمازمو خوندم بدو بدو رفتم ۱۰ دقیقه قبل از شروع جلسه رسیدم تا رسیدم خانومه میگه ناهار خوردین؟!!!!!!!!!! هیچی دیگه داغ دلم تازه شد.

۳-دیشب رفتم دفتر فنی شوشو هم اونجا بود یه ۲ ساعتی بودیم دوستامو دیدم قرار بود بریم توفیق اجباری ببینیم که بارندگی شدید بود رفتیم میدون ونک دوتا پپرونی گرفتیم رفتیم خونه جاتون خالی خیلی هوس کرده بودم خیل خوش مزه بود نصف پیتزای من مونده بود نتونستم همشو بخورم گذاشتم شوشو امروز برای نهار بردش.

۴- چهار خونه رو دیدیم جاتون خالی قلیون هم زدیم توی رگ خوب بود اما سردم بود رفتم سریع خوابیدم تا نیم ساعت دیگه بلند شم ساعت ۸:۳۰ بود نیم ساعت دیگش بیدار شدم دیم ساعت ۱:۴۰ دقیقه است به نظر شما ساعت بدن من خیلی تنظیم نه؟!!!!!!!! دیدم شوشو جان هم کنارمان خوابیدند دیگه بیدارش کردم گفتم پاشو بریم سرجامون بخوابیم .

۵- خوابیدیم خوب بود بعد از مدتها اولین باری بود که زود خوابیده بودم اماااااااااااااا چشمتون روز بد نبینه.

۶- رفتم دکتر گفت سرطان داری تا دو روز و نیم دیگه هم می میری این از نوعی هست که خیلی سریع می کشه مامانم خیلی گریه می کرد انگار صد سال پیرتر شده بود خیلی گرفته بود ٫ بابام کم پیش میاد احساساتش رو بروز بده به همین خاطر باعث شده بود عصبی بشه یه گوشه می شست یا اخم می کرد یا اشک می ریخت داداشی یه جوری نگاهم می کرد خیلی معصومانه شوشو هم همش بغلم میکردو اشک می ریخت همش گریه می کرد همه فامیل یه جوری بود رفتارشون دلم گرفته بود نمی دونستم توی اون مدت چکار کنم مغزم هنگ کرده بود فقط تنها کاری که می کردم به مامان اینا و شوشو می گفتم چرا گریه می کنید ؟ من مشکلی ندارم من از مرگ نمی ترسم و البته من مطمئنم که هیچیم نیست مطمئنم حالم خوب میشه اما خودم هم انتظا رسیدن اون زمان رو می کشیدم رفتم بخوابم دیدم مامان اینا هم کنارم هستن همه سرشونو کرده بودن زیر پتو شوشو بغلم کرد گریه کرد داشتم منفجر میکردم رفتم یه اتاق خالی نشستم کلی گریه کردم طاقت ناراحتی بابا رو نداشتم دلم برای داداشی می سوخت مامانم با این توی خودش ریختنا و با این گریه هاش داشت دیوونم می کرد و طاقت گریه ها و بی قراری های شوشو رو نداشتم . فرداش همه رفتن سر کارشون نزدیک زمانی که دکتر گفته بود همه برگشتن خودم بی قرار بودم یه حسی داشتم هم ترس هم نگرانی ترس و نگرانی از وارد شدن به یه دنیای ناشناخته و اینکه چه بلایی سرم میاد و ترس و نگرانی از دوری از عزیزام داشت دیونم می کرد. هیچی نمی گفتم گریه نمی کردم همه چیز رو توی خودم می ریختم تا اینکه پدر بزرگم هم پیش ما بود همینطوری که ناراحت نشسته بود یکی اومد تو باهاش دعوا کنه قران دستش بود شروع کرد به داد زدن دیگه طاقتم تموم شد به سرعت زمان می گذشت و نزدیک به زمان مرگم شد رفتم قران رو از دستش گرفتم و التماسش کردم به قران قسمش می دادم دادنزنه دعوا نکنه بزاره این آخرین لحظات با آرامش چشمامو ببندم همینطور که داد می زدم و التماس می کردم قران توی دستم حس کردم دیگه جون ندارم و افتادم همون لحظه با بغض و گریه چشمامو باز کردم تازه دیدم که خواب بوده یک دفعه بغضم انگار بعد از مدتا ترکیده باشه شروع کردم گریه با صدای بلند گریه می کردم شوشو بیدار شد بغلم کرده همیش میگه عزیزم چی شده ؟ چرا گریه می کنی؟ و من همینطور اشک می ریختم صورتم خیس خیس شده بود با هق هق برای شوشو تعریف کردم و بهش می گفتم آخه تو داشتی گریه می کردی و صدامو می بردم بالا تر می گفتم آخه نمیدونی مامان اینا چیکار می کردن و گریه می کردم کلی شوشو منو بوسیده قربون صدقم رفته میگه عزیزم بیداری زنده ای همش خواب بوده نگران نباش آروم شدم باز یاد خوابم افتادم زدم زیر گریه باز شوشو کلی باهام صحبت کرده کلی  صلوات فرستاده دعا خونده و بهم می گفت حمد رو بخون آروم میشی تا چشمامو بستم (گفته بودم که من خوابام سریالی بیدار میشم می خوابم ادامشو می بینم ) اینبار چشمامو که بستم تکرار همه اونهایی که دیده بودمو بازم داشتم می دیدم  همونطوری باز بغض کردم شروع کردم به گریه خلاصه از ساعت ۳ تا ۴:۳۰ شوشو بیچاره رو زابراه کردم خیلی دلم براش می سوخت اما خوب نمی تونستم هیچ طوری آرو بشم  خیلی سخت بود خیلی دلم برای اونایی که همیشه کابوس می بینن سوخت دلم برای خاله که هر شب خوابای شبیه به این می بینه سوخت تازه دلیل ضعف و بی حالی خاله رو در طول روز فهمیدم .

۷- جالب بود توی خواب وقتی دکتر بهم گفت قراره بمیرم به خودم گفتم دیدی خواب اونهفته تعبیرش این بود .(اون خوابه که تقریبا ۳  ۴پست پیش براتون تعریف کردم)

۸- شوشو می گه چیزی می خوای برات بیارم با هق هق می گم یه ذره آب میگه باشه ۵ دقیقه بعد میگه عزیزم آب می خواستی ؟ میگ آره میگه خوب پاشو بریم بخور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (یعنی واقعا که !!!!!!!!)

۹-صبح زنگ زده میگه واقعا ترسیده بودم نمیتونستم تنها برم آب بیارم گفتم پاشو باهم بریم جالب اینه که هنوز آب نخورده لیوان رو ازم گرفته یه لیوان پر کرد خودش خورد.

۱۰-سرم درد داره منگم توی چشمام انگار یک سطل شن ریختن می سوزه صبح به زور بلند شدم با یک ساعت تاخیر اومدم .

۱۱- برای مامان تعریف کردم میگه دیگه حق نداری زود بخوابی که وقت داشته باشی از این چرت و پرتا ببینی٫ تو همون ساعت ۱ و ۲ بخوابی بهتره !!!!!!!!!!!!!!!!!!

فعلا بسته من قول دادم طولانی ننویسم اما نمیشه که آخهههههههههههههههههههههه.

بازم عید همگی مبارک امیدوارم همتون عیدیتونو از امام رضا بگیرین فکر بهترین عیدی همین بارون قشنگی بود که اومد.

خانومه خونه تولدت مبارک انشالله هزاران سال در کنار آقای خونه و توپولو  شاد باشید .

happy birthday

 

نظرات 11 + ارسال نظر
ساینا پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:32 ب.ظ http://saina-sam.blogfa.com

وااااای خدا بگم چیکارت نکنه با این خواب دیدنت
جالبیش اینجاست که بعدش باز نشستی ۲ ساعت گریه کردی
آخه دختر خوب بس نبود اون همه تو خواب گریه کردی؟ طفلی شوشو از دست تو چی میکشه
از حرف مامانت خیلی خوشم اومد
بنده خدا راست میگه، تو زیاد وقت داشته باشی برای خواب، از این فیلم هندی ها راه میندازی :دی
منم همینطوریم خوابام سریالیه یعنی اگه بیدار شم و دوباره بخوابم ادامه پیدا میکنه :دی
....................
اینکه گفتی وقتی از خواب بیدار میشی احساس میکنی تو چشمات شن، راست بود؟ اگه اینطور باشه این نشان دهنده عفونت پلکی
یعنی بد نیست بری پیش یه چشم پزشک
چیز خاصی نیست و درمان میشه
به خاطر الودگی هوا و گاها به خاطر آلرژی اینطور میشه
...............................
عید تو هم مبارک باشه عسیسم
ایشاا.. صد و بیست سال به سلامتی و تندرستی زندگی کنی

:)))))))))) خجالت می دین ساینا جون
ما اینیم دیگه آبغوره اضافه داشتیم
نمی دونم ولی واقعا دست خودم نبود. بیچاره
:) قابلی نداشت.
:))))))))
چه جاللللللللللللللب!!!!!
..........
نه عزیزم وقتایی که گریه می کنم ویا بد می خوابم چشمام می سوزه بعدش استراحت می کنم بهتر میشه.
ممنونم عزیزم اینقدر لطف داری
..............
ممنونم
انشالله شما هم همینطور

رویا پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:35 ب.ظ http://www. 775.blogfa.com

سلام خانومی
خوبی؟ امیدوارم خوب باشی وبتو خوندم خوب بود ولی باید بیشتر روش ملر کنی تا بیشتر عای بشه خوشحال می شم به منم سر بزنی و لینکم کنی
بای

سلام عزیزم
ممنونم
ممنونم
بازم ممنونم از توجه و راهنماییت امیدوارم خوب بشه
سر زدم همه رو خوندم
چشم لینکت می کنم.

یه بنده خدا پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ http://karvane2004.persianblog.ir

سیلام به تارا خانوم .. عیدت مبارک خانوم .. خوبی؟ میگم چه جالب منم مثه تو سریالی خواب می بینما ولی منتهاش من تو خاب می فهمم خوابم ولی نمی تونم کاری بکنم

سیلاااااااااااااام گلم
عید تو هم مبارک
خوبم تو خوبی؟
آخی چه قدر جالب!!!!!!!!!!!
خیلی بده آدم بدونه ونتونه کاری کنه.

یه بنده خدا پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:13 ب.ظ http://karvane2004.persianblog.ir

انشالله که خیره !!!

انشالله

نیایش شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ق.ظ

سلام م م م (بوس)
خوبی جیگرم ..
از اولش می دونستم خوابه اما با این حال دستم بی حس شد .. هر موقع ناراحت می شم اینطور می شم ..
وای .. عجب خوابی دیدی ..
البته میدونی که میگن هر کی خواب ببینه مرده .. عمرش طولانیه .. انشالله صد سال به سلامتی و شادکامی در کنار عزیزانت زندگی کنی جیگرم . (بوسسسسسسسسسس)
این عکسه چقدرررر نازه
مراقب خودت باش خانم گل .

سلاااااااااااااااااااام (بوس بوس بوس)
خوبم تو خوبی عسل خانوم؟
الهی بگرددددددددددددددم ببخش
واقعا واااااااااااااااااای
خدا کنه البته امیدوارم خیلی هم زیاد نباشه.
ممنونم
بوووووووووووووووووووووووس
:) قابلتو نداره
قررررررررررررررررررربونت تو هم

قله نشین یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ب.ظ

ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کـنی اسـباب جمـع داری و کاری نمی‌کنی
چوگان حکـم در کف و گویی نـمی‌زنی باز ظـفر به دست و شکاری نمی‌کـنی
این خون کـه موج می‌زند اندر جـگر تو را در کار رنـگ و بوی نگاری نـمی‌کـنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا بر خاک کوی دوست گذاری نـمی‌کـنی
ترسـم کز این چمن نبری آسـتین گـل کز گلشنـش تحمـل خاری نمی‌کـنی
در آسـتین جان تو صد نافه مدرج اسـت وان را فدای طره یاری نـمی‌کـنی
ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک و اندیشـه از بلای خماری نـمی‌کـنی
حافـظ برو کـه بـندگی پادشاه وقـت گر جملـه می‌کنـند تو باری نمی‌کـنی
هولا هولا ما از سفر سه هفته ای برگشتیم ، بیاین به دیدنم ، بیان احوال پرسی ، ای دلم واسه همه تنگ بیده

خیلی ناس بوووووووووووود

ماریا یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:10 ب.ظ http://negahekhodemani.blogfa.com/

من هر وقت میام اینجا کلی کیف می کنم...
خوش به حال تو ..خوش به حال شوشو...

عزیزم تو خیلی لطف دارییییییییی خانمی به دنیا ممنون و خدا رو شکر می کنم. انشالله به زودی تو هم بهتر از این ها رو بنویسی و مابیایمو کیف کنییییییییییم.

ساره یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:27 ب.ظ http://sareheh.persianblog.ir

نتیجه می گیریم که تارا جون شما همون دیر وقت بخوابی بهترتره!

می گماااااااااااااااا پس بگو این خواب می خواست به من چی بفهمونه چون می دونست بهم خوش بگذره دیگه از ساعت ۶ چشم بسته از شرکت می زدم بیرون!!!!!!!!!!۱

/// دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:35 ب.ظ

این خوابا چیه که تو میبینی ؟
مواظبت باش

ما اینیم دیگه .
خوب چه کنم خواااااااااااااااهر .
چشم.

یه دل خاکی... سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ق.ظ

ای بابا چه کارااااااااااا؟؟
چه خواباااااااااااا...؟؟!!!

:))))))))))))
ما اینیم دیگه فاطی جون.

گلی سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ق.ظ http://yekgolenaz.blogfa.com/

سلام
وای من اول اون سطر رو نخوندم نمی دونستم خوابه انقدر ناراحت شدم واسه همسرت خیلی دلم سوخت! آخه داشت تو رو از دست میداد.کم مونده بود بزنم زیر گریه که احساس کردم یه جورایی شبیه خوابه و بعد دیدم آره!
خلاصه همه خوابها می خوان چیزی به ما بگن.باید کشف کنی که این خواب بهت چی می گفت.شاید می گفت قدر زندگیتو بیشتر بدون.چه میدونم.
ان شا ا... سالیان سال کنار همسرت زندگی خوب و شاد داشته باشی.

سلام عزیزم
وای آره خانومی اولی .
الهی بگردددددددددددددددددددم ببخشید حالا خوب زود فهمیدی.
واقعا از اون روز همه رو یه جور دیگه می بینم خیلی برام ارزش بیشتری دارین و البته نسبت به اون دنیا و مرگ دقتم بیشتر شده البته شاید.
ممنونم عزیزم
قرررررررررررربونت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد