این چند روز

سلام سلام

خوبین؟

خوبیم شکر خدا.

۱- حالم بهتر بودا اما نمی دونم چرا دوباره داره بد میشه٫ مثل این مهتادا که مواد بهشون نمی رسه تن درد می گیرن شدم دلم می خواد گریه کنم.

۲- جا آمپولم درد می کنه !!!!!!! باور کنید درد میکنه دیگه خالی بندی نیست آمپول زدم ماماااااااااااان دوتا یکی پنسلین یکی پیروکسیکام اینا رو که زدم اینگار دوپینگ کردم اما همینکه دو روز گذشت اثرش پرید دوباره تن درد و استخون دردم شروع شد ای خدااااااااااا

۳- دو سه شب پیش رفتم دکتر معاینه کرده میگه خوب حالا دارو خوراکی بیشتر تمایل دارین یا تزریقی (این دکتره دکتر خودم نبود) گفتم تزریقیم خیلی خودشو نگه  داشت پخ نزد زیر خنده . اومده فشارمو بگیره یه ژاکت تنم بود درش نیاوردم همونو زدم بالا فشار گرفت دیدم داره با تعجب نگاه میکنه بعد گفتم می خوایین ژاکتمو در بیارم گفت ممنون میشم (بیچاره اینقده کم رو بود که اولش روش نشده بود بگه درش بیار) در آروردم فشارمو گرفته میگه ۱۱ ست اولین بار که گرفتم تقریبا هشت بود گفتم یعنی با ژاکت مرده بودم؟ ام خداییش نامرد ۷ تا آمپول داد منم همش دوتاشو زدم الانم دارم از درد و مرض می میرم حقمه.

۴-دوشنبه نیامده بودم مرخصی بودم جاتون خالی از شبش یه لباس تقریبا کلفت با یه ژاکت با یه پتو یکی دیگه پتو تازه پتوی شوشو رو هم کشیدم سر خودم تااااااااااا دوشنبه ساعت ۱۱:۳۰ یه کله خوابیدم بازم سردم بود بلند شدم نماز خوندم ناهار خوردم دوباره یه کله خوابیدم تاااااااااااااااااا ۴ خوشمان گذشت شوشو اومد رفتیم دکتر همین.

۵- دیروز سفارش دادم کلی سبزی گرفته بودن پاک کرده بودن رفتم گرفتم آوردم به کمک مامانی شوشو شستیم با دستگاه خورد کردیم بعدشم سرخ شد و بعدم بسته بندی شد در موزات همین کارها کلی هم بادمجون کباب کردیم برای میرزا قاسمی کلی هم سرخ برای فریزری کشک بادمجون که خوب سبزیا و سرخیا رو برای مامانی شوشو گرفته بودم کلی بر خودمان بالیدیم کلی مامانی ذوق کرد کلی خوشحال و از این حرفا که عروس خوبی هستم براشون این همه کار کردم .(چای شیرینم خودتی دوست دارم کمکشون کنم خوب اونا اینهمه محبت می کنن احترام می ذارن منم باید یه جوری جبران کنم دیگه.)

۶- راستیییییییییییییییییییییی اصلا من پست قبلی رو برای نوشتم سورپریزم نوشته بودم که همه چیز نوشتم غیر از سورپریز و حالا شرح سورپرییییییییییییز شوشو جان لطف کردن برام یه گوشی سامسونگ E250i سفید که عشقه منه به همراه یک گیگ رم خریدن قرررررررررررررررررررررررررربون تبشم شوشو گلم ممنونم همه چشما بسته گوشا بسته(مااااااااااااااااااااااااااااااااچ)

۷- راستی کدومتون بودین پرسیده بودین از قادم چی خریدم؟!!!!!!!! همون ژاکت گرمز خوشدل رو خریدم خیلی ناسه یه بلوز بافت ریز خیلی ناااااااااااااااس مغز پسته ای یه رنگی (فهمیدن چه رنگی؟)

۸- بدجوری گیر دادم به این کتاب اما تا حالا یه ذره یه ذره می خوندم الان همش سرم توی کتابه ببینم کی با این کتاب برم زیر کامیون؟!!!!!!!!!

۹-فردا تعطیلیمه اما از اونجایی که کارمند خوبیم میام به کوری چشم خودم تا من باشم نگم من تعطیلی می خوام .

۱۰- فردا شب حنابندان  پسر عمویی هست جمعه هم عروسیییییییییییی آخ جونمی جون انشالله که خوشبخت بشن. نمی دونم چرا اصلا حس آرایشگاه ندارم مامااااااااااااااااااان!!!!!!!!!!! البته نا گفته نمونه درست کردن صورت خودم از آرایشگاه خیلی بهترم اما موهامو خوب سشوارم که بهتره اما شینیونم فکر نکنم.

۱۱- دیگه دیگه؟!!!!!!!!!!!!!! فهلا حرفی ندارم فقط اینکه امروز نزدیک ۲۰۰ تومان پول قسط دادم حالم جا اومد یه دسته ۲۰۰ تومانی در عرض چند دقیقه پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپر  همچین با حسرت این پولا رو نگاه می کردم بهشون می گفتم می گن شما چرک کف دستین اما من نمی دونم چرا اینقدر چرکای کف دستمو دوست دارم هیچ وقت دوست  ندارم کف دستم بی چرک باشه ای بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.

فهلا بای

مریضیییییییییییییییییییییییی

سلام دوستای خوبم

ببخشید دیر شد

الان کلهم رو به موتم سرم سنگینه تنم یا یخه دارم بندری می زنم یا اینقدر داغه که دارم می پزم سرم درد می کنه استخونای بدنم از درد در حال ترکیدن هستند جای آمپولم درد می کنه یه لباس آستین بلند کلفت زیر مانتو تنمه یه مانتو نه چندان نازک و یه ژاکت گرمز خوشدل هرکی از اینجا رد میشه با تعجب منو نگاه می کنه.

دو سه شب پیش نشستیم با شوشو جان می گم جوجه جونم جای آمپولم درد می کنه با تعجب میگه کی آمپول زدی؟ می گم آمپول نزدم که جاش درد می کنه غش کرده از خنده حالا هم هی را میره یه مشت می زنه به جای آمپولم منم سه متر می پرم بالا جیغ می کشم می گم نکن جای آمپولم درد می کنه آخه خداییش خیلی درد می کنه حالا خوبه من عاشقه آمپولم والا چه می شششششششششششششد اینقدر که گفتم جای آمپولم درد می کنه خودمم باورم شده که جای آمپولم درد می کنه.

شب ۵شنبه خونه مامان اینا خوابیده بودیم از بد حالی خوابم نمی برد شوشو هم کنارم بود همش قربون صدقم می رفت پشتم کردم بهش می گم به من دست نزن من می خوام بخوابم و فکرشو کنید همینکه رو مو کردم اونطرف یه دفعه برگشتم به سمت شوشو با صدای جیغ از درد جای آمپول بعد بهش می گم ببین جوجه جان من می دونم من می میرم بعد که من مردم تو برو زن بگیر من دلم نمیاد تو تنها باشی اونم همینطوری با دهن باز فقط داره گوش می کنه بعد بهش می گم ببین شوشو فقط یه چیزی٬ بگو از بچم خوب مراقبت کنه من دلم برای بچمون می سوزه بگو نذاره جای خالی مادرشو حس کنه دیگه خداییش شوشو از تعجب داشت منفجر می شد همینطور جدی حرفامو زدم دوباره رو مو کردم اونطرف بخوابم یه دفعه شوشو رو صدا کردم می گم جوجه؟!!!!!!! اما من نمی خوام بچم زیر دست نا مادری بزرگ شه من می دونم بچم همش باید کلفتی اون زنیکه رو بکنه به اون زنیکه بگو هواسش باشه ها .خوب شما به نظرم الان می تونین تصور کنین که شوشو جان در حال تعجب و دهان باز مونده بعد میگه باشه بهش می گم خلاصه کلی این حرفا رو زدم بعد می گه تارا جان الان فهمیدم حالت خیلی بده آخه بچه ما کجا بود که تو نگرانشی ؟ منم بی محل بهش گفتم فقط همینایی که گفتمو گوش کن.

۵شنبه صبح خیلی حالم خوب نبود نمی تونستم از جام بلند شم اما به زور کتک جوجه بلند شدم و کلی زدیم تو سر و کله هم دیگه و کلی حرفای خوب نثار شوشو کردم و بعدم جیغ و داد و بعدم آماده شدم حالا داداشی اومدیم شرکت زنگ زده میگه شما حالتون خوبه؟ می گم بد نیستیم خدا رو شکر چطور ؟ میگه آخه صبح می خواستم بلند شم چکیتون کنم چتون بود اینقدر سرو صدا کردین؟ (فکر کنین من الا ن دارم سوت می زنم آسمونو نگاه می کنم)

تازه توی شرکت هم دم به ثانیه به شوشو چشم غره میرفتم و دعواش می کردم که چرا منو آوردی ؟ اینقدر اذیتش کردم که بیچاره ساعت ۲ گفت پاشو بریم (هوراااااااااااااا بالا خره موفق شدم)

۵شنبه شب خونه یکی از فامیلای جوجه که اکثرشونو یا یه بار دیده بودم و یا اصلا ندیده بودم دعوت بودیم خیلی خوش گذشت فقط حضور بعضیها به ذره آزار دهنده بود بخصوص عروس همون خانواده که خیلی بی ادب بود ولش کنین غیب نکنم.

جمه صبح امتحان داشتم بدک نبود هیییییییییییی دادیم امتحان رو بعد از ظهر هم سه ساعتی با جوجه جان خوابیدیم بیهوش انگار صد ساله نخوابیدیم.

اما صبح شنبه هرچی شوشو صدام کرد نمی تونستم از جام بلند شم خیلی  حالم بد بود با بغض به شوشو گفتم عزیزم من حالم خوب نیست نمی تونم بیام تو رو خدا ولم کن(تور وخدا می بینین برای یه روز شرکت نرفتن باید آویزون این شوشو ی گرامی بشیم او شکلکه که  داره مو هاشو می کنه) دیگه نفهمیدم چی شد نیم ساعت بعد چشمامو باز کردم دیدم شوشو آماده شده اما با تل داره صحبت می کنه شنیدم داره با منشی شرکت صحبت می کنه میگه خانوم.... حالش خوب نیست منم می خوام وایسم ببرمش دکتر و از این حرفا به آقای ش اطلاع بدین اگر کاری داشتن تماس بگیرن ای ووووووووووووووول نمی رفتم امااااااااااااااا چشمتون روز بد نبینه اینقدر این شوشو به پرو پای من پیچید تا آخر ساعت ۸:۳۰ بلند شدم نشستم سر جام ای خداااااااااااااا من از دست این شوشوی بیش فعال چه کنم ؟!!!!

مثلا دیروز موندم استراحت کنم جاتون خالی رفتیم مولوی برایخونه جدید پرده بخرم اول کلی گشتیم دنبال لنگه پرده قبلی که پیدا نشد عین همون گل بودا اما یه رنگ دیگش گفتن اون رنگ هم پر فروش ترین رنگش بود دیگه هم نیست کلی حالمون گرفته شد. بالاخره یه پره خوشمل جینگول منگولی خریدیم و اون یکی را ول کردیم فقط یه موضوع داشتم از پله آخر پاساژ می رفتم پایین که با سر رفتم توی زمین بعدم اگر شوشو جلوم نبود مردیده بودم . فروشنده کپ مجید صالحی بود هم قیافش هم حرکاتش هم صداش هم طرز صحبت کردنش . پارسال هم که با مامان رفته بودم خرید پرده از همونجا به جای اینکه پرده انتخاب کنم همش داشتم توی گردو خاکای مغزم دنبال یه کی که شبیه به اونه می گشتم که بعد از یه ساعت یه هویی مغزم گفت دینگگگگگگگگگگگگگگگگ مجید صالحی!!! دیگه بعد از اون با خیال راحت انتخاب کردم.بعدشم رفتیم تجریش و دربندو ناهارو قلیون و چای وای که چقدر دربند سرد بود اینقدر عطسه کردم گفتم الان مشتریا منو پرت می کنن بیرون بعدشم اومدم واااااااااااااااا مامان رفتم روم به دیوارگلاب به روت دسشویی همون دربند آخرش که میرسی نزدیگ تاکسیا سمت چپ خدا نصیبتون نکنه من که چه می دونستم خرابه رفتم توی دسشویی در بسته شد حالا هرچی دستمو جلو چشمی نگه داشتم که در باز شه دیدم نمیشه داشتم می مردم از ترس گفتم دیگه پوسیدم اونجا کلی سلام صلوات کلی دسته رو بکش چشمی رو بزن دیدم باز نمیشه توی دلم داشتم گریه می کردم می گفتم جوجههههههه بی زن شدی بی تارا شدی من مردم که دینگ یه چیزی توی ذهنم اومد گفت خوب بزن به در تا یکی بشنوه زدم به در اینقدر زدم تا یه خانومه که اومده بود بره روم به دیوار... صدامو شنید گفت چی شده گفتم این چشمیاش خرابه کار نمی کنه گیر کردم بنده خدا رفته کارگر اونجا رو صدا کرده اومده با کلید باز کرده بعد میگه اینا رو نباید ببندی می گم پس چکار کینم ؟ میگه یکی بیاد براتون بگیره بنده خدا خانومه که نجاتم داد باردارم بود رفت شووووورشو صدا کرد اومد براش در و نگهداشت بعد دویدم رفتم پیش شوشو تو ماشین منتظر بود آقا با خیال راحت  داشت کتاب می خوند گفتم من تا یه ساعت دیگه نمی یومدم بهتر بود نه ؟ کتابت تموم میشد.

الان حالم خوب نیست به شوشو زنگ زدم میگه برو خونه گفتم حالا تا ۴ صبر می کنم اگر نتونستم بمونم میرم فردا هم نمیام می خوام برم پیش دکی جون یه آمپول بده حالشو ببریم (من خیلی آمپول دوست دارم همیشه هم با دکتر سر این موضوع دعوا دارم آخه می خواد دارو بنویسه می گم دکتر دارو نه آمپول اونم آمپرش میره بالا می گه آخه دختر خوب بعضی بیماریها هست آمپول نداره حالا تو می خوای چیکار کنی گفتم آمپول می زنم(سوت))

راستی از پاساژ قائم هم یه سری خرید کردیم که خیلی دوسشون دارم (یه آدم خوشحااااااااااااااال)

فهلا بایتون

 

 

تولد تولد

  سلام بازم منم اومدم

اولن ببخشید تورو خدا خیلی اذیتتون کردم با اون قالب و فونت ممنونم که صبوری کردین . حالا این یکی چطوره؟ اگر مشکلی داره بهم بگین درستش کنم ممنون.

۲- این پست بیشترین بهانش گفتن تبریک تولد سارای مهربونه سارا جون تولدت مبارک . امیدورام همیشه موفق و شاد در کنار خانوادت باشی.

 

این هدیت قابلی نداره .

 

 

 

 

ساراجون تولدت مبارک

 

 

 

۳- آخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون ما فردا صبح می رویم نمایشگاه مدیرمون زنگ زده گفته بیایین پس نتیجه میگیریم هم نمایشگاه می ریم و هالی به هولی یوهوووووووووووووووو و هم مرخصی برامون محاسبه نمیشه.

4- تازشم شوشو جونم هم برام یه سورپرایز داره که فردا بهتون می گم(جلل خالق این چه سورپرایزیه که سورپرایز شونده خودش خبر داره؟!!!!!!!!!!!!!!!!)

5- راستییییییییییییییییییی پیرو تغییراتی که در وبلاگمان ایجاد کردیم خواستم بگم امروز کلهم از کار و زندگی افتادیم و بیش از هزار نوع قالب امتحان کردیم تا بالاخره با تصویب شوشو این شد که شد ممنونم شوشو جان.و بیش از هزاران نوع فونت امتحان کردم تا این شد خداییش دیگه خسته شدم .

فعلا بشتر از این مزاحمت ایجادنمی کنم فعلا بایتون

پ.ن : راستی داشت یادم می رفت امروز تولد برادر شوشوست و شب هم همه خونه خاله جان شوشو هوزاااااااااااااااااا تماس گرفتم با خاله گفتم من کیکو می گیرم شما نگیرید.(خداییش حال می کنید چه عروس گلی هستم؟ قربونشون بشم من)