-
اینم از اول صبح ما
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 09:56
سلاااااااااااااااام اول بذارین اینا رو بگم بعد برم سراغ عشقولانه اول: جاتون خالی صبحی از سرویس جانموندم که اگر بگین جاموندم به جان بچم ناراحت میشم بعد با یه تاکسی نیامدم که بگی اومدم دیگه بیشتر ناراحت میشم . حالا راننده تاکسی اینقده با حال بود اول که گیر داده چرا سر خط ۴ تا مسافر بهم دادن یکی بسته ما رو میگی...
-
قسمت پنجم ماجراهای تارا و جوجه
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 17:23
سلام دوست جونیام خوبین؟ خوشین؟ ببخشید بد قولی شد امروزم که دیر شد آخه کلا دیر اومدم شرکت صبح رفته بودم بیمه و بانک یکسری کار داشتم تا حالا هم که جاتون خالی همش کار کردم اما الان مینویسیییی.م راستی دیدن گفتم موضوع اون آقا رو که تل زده بود به جوجه میگم میگه ولش کن اهمیت نده میگم ااااااا خوب اینطوری که نمیشه باید یه کاری...
-
اتفاق باحاااااااال
شنبه 13 مردادماه سال 1386 12:01
سلاااااااااااااااام دوست جون جونیام امروز شنبه نمی دونم چندم مرداده خیییییییییییلی جالب بود یک اتفاق جالب یعنی این کی بود که زنگ زد؟ نمی دونین ؟ منم علی رقم کاراگاه بازیام نفهمیدم آخه از تلفن عمومی بود انگار. اینقدره جالب بوووووود وااااای تو کف موندم . اصلا بذارین بگم چی شده : همین چند لحظه پیش اومدم بقیه خاطرات رو...
-
قسمت چهارم ماجراهای تارا و جوجه
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 15:00
خوب بقیه ماجرای تارا و جوجه راستشو بخوایین هنوز مونده بودم اخه خود جوجه چیزی نگفته بود اون خانومه اینطوری می گفت البته اگر هم که می گفت من اصلا آمادگیش رو نداشتم اصلا توی ذهنم نبود اصلا ما قراری برای آینده نداشتیم خلاصه آروم آروم تا خونه رفتم توی راه کلی به حرف زینب و جوجه فکرکردم آخرش هم تصمیم گرفتم بی خیالش بشم اخه...
-
یه خانوم...........
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 14:08
سلام دوست جونیام خوبین؟ دلم یه ذره بود براتون یه اتفاق خیلی جاااااااااااالب یکی پیدا شده اصلا هم معلوم نیست کیه البته اسمشو میدونما اما نمی گم چون نمی خوام بیشتر از این بی آبرو بشه ماجرا از این قراره که توی وب یه بنده خدایی یه مطلبی نوشته شده بود درمورد همجنس گرایی و خوب یک سری عقاید رو گفته بودن یکی از دوستای محترم...
-
قسمت سوم ماجراهای تارا و جوجه
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 15:40
سلام سلام من بازم اومدم خوب بگم تا دیر نشده زیادم منتظر نمونید رفتیم پارک ملت از دانشگاه تا پارک رو پیاده رفتیم توی راه هم برای خالی نبودن عریضه همش تو چه خبر من چه خبر رفتیم تا رسیدیم به پارک پله ها رو بالا رفتیم تا به یک جای مناسب و خلوت رسیدیم روی یک سکو نشستیم این رو هم مد نظرتون داشته باشین که به شدت فاصله مجاز...
-
ادامه داستان تارا و جوجه
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 15:43
خوووووووووووووووب به اینجار سیدیم که قرار شد من بعد جواب بدم خداحافظی کردیم و رفتیم نمی دونم چرا اونطوری شد اصلا توی ذهنم نمی گنجید بعد از اون هم چند باری تلفنی صحبت کردیم و سعی کردم قانعش کنم برای پذیرفتن نه به صورت غیر مستقیم که اونهم می گفت من یک کلمه می خوام یا نه یا آره منم که دل رحم نمی تونستم بگم نه خیلی فکر...
-
آشنایی جوجه و تارا
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 15:19
سلام دوستای عسیسم خوبیییییین ؟ عید و تعطیلات چطور بود؟ ما که مهمونی رفتیم عروسی رفتیم خونه این بابا رفتیم خونه پدر بزرگ رفتیم وووووووی اینقده خوش گذشت اما نه ختم رفتم نه مراسم جشن مولودی که دعوت داشتیم آخه همش با عروسی تداخل داشت منم که قرتی مگه می تونم از عروسی بگذرم وایی خیلی خوب بود هرچند توی عروسی کاملا غریبه بودم...
-
خاطرات سال گذشته این موقع
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 11:45
سلااااااام خوبین؟ چه خبرا؟ وااااای دوست جونیام این روزا برام یه حال و هوای دیگه ای داره آخه می دونین چیه ؟سال گذشته همین موقع ها بود که در گیر کاراری عروس بودیم واااااااااااااااای اصلا تصورشو می کنم نمی تونم باورکنم یک سال گذشت . عروسی ما دقیقا روز ۱۷ مرداد ۸۵ مصادف با ولادت حضرت علی(ع) بود پس فردا هم که روز ولادت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 10:00
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 09:36
<img src=" http://www.pic4ever.com/images/reading.gif " border="0" > http://www.pic4ever.com/images/reading.gif " border="0" > واااااااچر انمیشه؟ http://www.pic4ever.com/images/pop.gif " border="0" > [img]http://www.pic4ever.com/images/Laie_15.gif[/img] http://www.pic4ever.com/images/288.gif
-
ببینااااااااااااااااااا
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 10:17
دیگهههههههههههههههههههههههههههههه سلااااااام من چی بگگگگگگگگگم؟ می خوام حرف بزنم اما خواببببببببببببم میییییییییییییاد ماماااااااااااان این چند روز به خاطر آپ کردن برنامه های شرکت مجبور بودم قبل از ۷ شرکت باشم شبم که دیر می رسم یعنی در واقع استراحت مستراحت تعطیییییییل ای خدااااااااااا من تختمو می خواااااااااام من...
-
قالب
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 17:21
یعنیا دیگه قاط زدم اااااااااااااااااااه من چرا یه قالب خوب نمی تونم پیدا کنم دیگه اینقدر قالب عوض کردم حالت تهوع گرفتم تورو خدا اگر قالب خوب سراغ دارین معرفی کنید قربانتان خوشحالیم
-
تصمیم قطعی می شود جای درنگ نیست
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 15:34
سلاااااااااام بابا با این persianblog دهانمان را سرویسی کرد که تا آخر عمرمان نیاز به سرویس ندارد هی گفتیم لحظه ای درنگ کنیم بلکه درست شود نادم شود و به خانه زندگی مان لطمه ای وارد نشود اما انگار نمی خواهد انگار باید بزنیم آن خانه قدیمی را داغان کنیم تا دلمان خنک شود و بعد هم به آدرس دیگری برویم تا دلمان خنک تر تر شود...
-
خونه نو مبارک
شنبه 30 تیرماه سال 1386 12:47
سلاااااااااااااااام دوست جونیام من فعلا دارم آدرسم رو تغییر میدم اسباب کش می کنم انشالله به زودی بهتون خبر می دم