دختر نازم تولدت مبارک

سلام سلام

روز چهارشنبه , چهارشنبه شب و 5 شنبه تداعی قشنگترین و زیباترین روزهای رندگیم بود روزو شبی که خدا یه فرشته ناز و مهربون رو بهمون هدیه کارد و خانواده 2نفره ما 3 نفره شد معنای واقعی خانواده رو به خودش گرفت 5شنبه شب تولد دخترک گلم بود دختر ناز و مهربونم که دیگه سنش رو میشه شمرد و گفت که دیگه یک سال داره خدای من چقدر این یکسال علی رغم فراز و نشیب و سختیهایی که داشت زود گذشت .

روز 5 شنبه و جمعه اینقدر این دختر ناز رو بغل کردیم و چلوندیم دیگه بچم براش نا نموند و کلی له شد اما یک کلمه شکایت نمیکرد و اجازه میداد تا لذت بغل کردن و بوسیدنش رو ببرم و خستگی این یکسال رو در بیارم .

روز 5 شنبه صبح شوشو جان رفت سر کار و من و یاس خواب بودیم که با صدای بلند آهنگ و سر صدای دایی محسن و خاله مهسا(زندایی یاس که ازمون خواسته که یاس بهش بگه خاله نه زندایی) از خواب بیدار شدیم بعد همزمان صدای تلفن که مهسا جون خواست برای خوردن صبحانه بریم خونه مامان اینا ما هم به سرعت آماده شدیم راهی طبقه پایین که وقتی وارد خونه شدیم یاس رو روی دست گرفتن و کلی براش شعر خوندن و بوسش کردن و ... که دیگه بچم کلی هاج و واج مونده بود بعدهم که گذاشتنش پایین با صدای آهنگ کلی رقصید و بشکن زد . کلی ذوق کرد .

بابای گلم خیلی ناقافلانه امام حسین طلبوندش و با عموی گلم رفتن کربلا خیلی خوشبه حالشون به همین خاطر هم روز 5 شنبه مامان هم براشون اش پشت پا گذاشته بود و مهمان هم داشت و یه کم هم تولد بازی کردیم .

دخترکم از طرف مامانی(مامان خودم) یه میز آرایش با مخلفاتش هدیه گرفت که کلی عاشقشونه همش میشه جلوی آینه روی صندلی و بعضی وقتها هم لیز میخوره میفته و دوباره بلند میشه میشینه روی صندلی و همش هم داره با سشوارش موهاشو خشک میکنه یا موهای بقیه رو خشک میکنه.یک ست عروسک با کالسکه و شیر خشکش و غذاش و پمپرزش و اینها که هم غذا میخوره هم با عرض معذرت پی پی میکنه هم با گریه کردنش اشک میریزه و .... ازطرف بابای گلم که از طرفش هدیه اش داده شد . یک ارگ و یک پیراهن خیلی ناز از طرف خاله مهسا و دایی محسن عروسکهای دارا و سارا از طرف خاله مهناز(خاله شوشو) و یک دوتا عروسک دیگه از طرف زن عمو (همون عمو که با بابا رفتن کربلا) و یکیش هم از طرف سنا جون دوست گل خودم یک پیراهن ناز هم از طرف زندایی شوشو و مقداری هم پول از طرف مامانی شوشو که ازش ممنونم . و خیلی ها هم با تبریک تلفنی و اس ام اسی کلی لطف کردن که واقعا ممنونم ازشو و البته یک پیراهن ناز هم از طرف ناژین دوست کوچلوی یاس (همسایه ی بالاییمون) خلاصه اینکه همه شرمندمون کردن غروب هم که شوشو اومد دختری رو آماده کردیم و رفتیم یک کیک کوچیک هم تهیه کردیم و رفتیم آتلیه و عکس دخترک رو انداختیم خانومی کلی ژست میگرفت و کلی ناز و ادا میریخت و کلی دل عکاس رو برده بود یاس که چهارمین بچه بود که عکس مینداختکه عکاس کلی قربون صدقه رفت و گفت که دختر شما چقدر قشنگ ژست میگیره بلا خانوم اینقدر قشنگ ژشت میگرفت که همه مونده بودیم.

خلاصه اینه بعدشهم کیک رو برداشتیم و بردیم خونه مادر بزرگ شوشو و بعداز شام راس ساعت 12:10 دقیقه شب زماندقیقی که به دنیا اومده بود شمعش رو فوت کرد تولدش رو مبارک .(فوت که میگم ژست و صدای فوت بود اماهیچ تاثیری روی شمع نداشت)

کلی هم توی خونه عکس انداختیم که انشاالله شب از خونه عکسا رو اپ می کنم و عکسای آتلیه رو هم وقتی گرفتیم حتما میذارم.

راستی همزمان با تولد دخترک تولد خاله مهسا هم بود و کلی به ایشون تبریک گفتیم اما از اونجایی که قرار هست هفته آینده همزمان با برگشت بابا یه مراسمی داشته باشیم قرار شد هدیه مهسا جون رو همون روز بهش بدیم .

دخترک ناز ما توی یک سالگی خودش به راحتی بلند میشه می ایسته دستش رو به اجسام میگیره و با سرعت قابل ملاحظه ای راه میره . دستش یا گوشی ا کنترل تلویزیون رو میگیره در گوشش و به یه صدای نازی میگه ا()فتحه روی الف (با   با) یا (با ) .

یا میگه دا    ئی یا دا خالی یعنی دایی . بده بیا بگیرش رو هم به قشنگی میگه البته روی کلمه اول فتحه رو بذارین .

خانومی اسم هرکسی رو که میگیم و میگیم کوش اگر باشه نشون میده اگر هم نباشه میگه بَف(رفت) .

کافیه بگیم حسین و سینه میزنه . یا آهنگ شاد بشنوه بشکن میزنه  یا گاهی هم با چسبوندن زبونش به سقف دهانش صدای بشکن رو در میاره .

و اگر آهنگ خیلی شاد باشه کلی میرقصه .

خلاصه اینکه این دخترک دائما در حال دلبریه و کلی شیطنت میکنه حالا انشالله در اولین فرصت عکسها رو میذارم .

فعلا بای تا های

Dear friend thanks a lot of all good wishes and good words for my daughter birthday II wish u had good times and days .

دخترک یازده ماهه سفر سی سنگان و ....

سلام سلام 

 

  1. دخترک من دیشب ساعت ۱۲ شب وارد دوازدهمین ماه زندگییش شد و کلی هم توی همون ساعتهای شیطنت کرد و همه رو به بازی گرفت و خنداند که دیگه طاقت برامون نذاشته بود و دلمون میخواست بچلونیمش.  
  2. بعد از مریضیهایی که برای دخترک ما رخ داد و کلی اذیتش کرد روی ران سمت راستش حالتی مثل جای نیش پشه به وجود اومد که بعد از کی دو روز دیدیم که تقریبا گود شد و بعد هم در نهایت اینقدر بزرگ شد که به اندازه یک ۲۵ تومانی قدیمی از اون بزرگا شد و کلی نگرانم کرد یک روز هم که لباسش رو عوض میکردم دیدم که همون زخم داره روی بازوهاش و تن و بدنش هم میزنه که علی رعم اون همه صبری که کرده بودم برای خوب شدنش بلاخره بردمش پیش متخصص پوست که گفت زرده زخم هست یا از کسی گرفته و یا پشه زخمی نیشش زده که ما چون چنین موردی رو اطرافمون نداشتیم به این نتیجه رسدیم که همون مورد دوم(دلیل اینکه زودتر دکتر نرفتیم اول اینکه همون اوایلش بردیمش دکتر خودش که وقتی دید گفت چیزی نیست این پشه گزیده و چون کنار پوشکش هست اومده دست ببره سمت پوشکش اون رو هم کنده و ...... و بعد از اینکه بیشتر شد به همسری گفتم گفت تو حالا هی این بچه رو ببر بنداز زیر دست این دکتر و اون دکتر تاببینم یه بلایی سر بچه میاری یا نه که درنهایت دیگه بی اطلاع از همسری بردمش دکتر). 
  3. سفارشات و دارو های دکتر رو استفاده کردم و خدا روشکر خوب شد (از همون زخم خودم هم گرفتم که خیلی اذیت شدم الهی بمیرم برای یاس مظلومم که اینقدر صبوری کرد) 
  4. دخترکم بیش از یک هفته است که در حال سر و کله زدن با دندون پنجم و ششمش هست و کلی هم داره اذیت میشه انشالله که زودتر در بیاد تا طاقت همه رو نبرده. 
  5. یه مقدار لجباز شده و دیگه همه چیز رو میفهمه و می خواد و چیزی از دستش نمیشه قایم کرد چون میره بلافاصله دنبالش و پیداشت میکنه . 
  6. روز ۲۳/۳/۸۹ عسلک من برای اولین بار و بدون کمک ایستاد و کلی من رو ذوق زده کرد و از خوشحالی کلی جیغ جیغ کنن به همسری که پیش کامی جانش نشسته بود خبر دادم . 
  7. دیگه هر چیزی که دستش برسه میگیره بلند میشه و راه میفته البته با کمک اون وسیله را میره اگر دستش رو ول کنه چند لحظه می ایسته و در نهایت هم اروم میشینه. 
  8. دخترکم بعد از دو هفته از روزی که به التماس سینه زدن و حسین حسین کردن روبهش آموزش دادم خیلی اتفاقی دیدم که داره سینه میزنه و به ما اشاره میکنه که سینه بزنید خلی هم جالب و قشنگ سینه میزنه . 
  9. در حین سینه زدن یهو بی هوا دست میزنه و در حین دست زدن بشکن میزنه و خلاصه همه رو قاطی میکنه و تحویل ما میده جالبیش اینه که با ریتم هر آهنگی متناسب با اون سینه میزنه دست و یا بشکن میزنه. 
  10. هفته پیش ۵شنبه صبح زود بعد از نماز صبح راه افتادیم به سمت نوشهر و سی سنگان و سفر شمال که مامان اینها همراه خانواده مهسا جون همسر داداشی رفته بودند اونجا و منتظر ما که بریم جای همگی خالی خیلی خوب بود و کی خوش گذشت دخترکم با اینکه این سومین بارش بود میرفت شمال اما اولین بارش بود که رفتن توی اب دریا رو تجربه می کرده که همین اولین بارهم اینقدر گریه کرد و ترسید و لرزید که دیگه توبه کردیم ببریمش سمت دریا اینگار که دخترک ما مثل مامان و بباش عاشق جنگله و چنان علاقه ای به دریا نداره . 
  11. چند روزی رو مامان نبود و ما به ناچار دخترک رو بردیم خونه خاله خودم که با خونه ۲ دایی و پدر بزرگ در یک ساختمان اما واحدهای جداگانه ای هستند که وقتی بچه ها همگی جمع می شوند یک مهد کودک رو راه می اندازند و کلی دوست داره که اونجا بمونه خدا رو شکر مشکل خاصی در نبود مامان نداشتیم . 
  12. خیلی لجباز و بی قرار شده که فکر می کنم دلیل اصلی اونهم از دندوناشه . 
  13. همسری رفته ماموریت اهواز و کلی ماما گریانیم و ناراحت و تا ۵شنبه ظهر هم نمیاد یادش بخیر ماموریت های ۲ سال پیش رو همه رو دوتایی باهم رفتیم اما الان بیش از ۱ سال نیم هست که دیگه به خاطر یاس نازم نتونستم با همسری برم ماموریت آخی اینم یه نوعشه دیگه ! 
  14. بر اساس اینکه روز شنبه رو از مدیرمون شفاها مرخصی گرفتن و همون روزهم مرخصیم رو پر کردم و براش فرستادم یکشنبه صبح که برگشتم دیدیم ای بابا عدم تایید زده و لکی من و خودش رو باهم درگیر کرد و علی رغم قول و قرارهایی که باهم داشتیم کلی زدزیر همه چیز و دوباره من و ببخشید ببخشید سگی کرد و دیگه اون چه که نباید می شد شد و در نتیجه من وسایل بدست توی واحد اداری بیایید با من تصفیه کنید من دیگه نمیام اینجا خلاصه ای ساعت ۹ صبح تا ۱۲:۳۰ ظهر سر همین موضوع درگیری داشتیم و کلی هم دیگه ببخشید و این حرفا گفتن تا اینکه من برگشتم اما دیگه کلا با موارد پیش اومده شدیدا از شرکت زده شدم تورو خدا هرکی کاری پیدا کرد منم در نظر بگیره که دیگه نمی خوام اینجا بمونم . 

فعلا قربون همگی عکس انشالله باشه رفتم خونه الان عسک همراهم نیست

بیماری خانوادگی

سلام سلام


خیلی سریع میگم چون ساعت ۲ بعد از نیمه شبه و فردا به سلامتی باید برم سر کار و کلی هم کار و جلسه و ......... اینها دارم و باید تا خود شب بدو ام امروز هم کلی خسته شدم .

۱- هفته پیش به طور خیلی داغونانه ای داغون بودم کلی سر گیجه و حالت تنوع و ... که دیگه توان بلند شدن رو نداشتم یاس هم که مثل این بچه گربه ها یا از دست و پام اویزونه یا داره خودشو میماله به سر و صورتم که کلی دلبری میکنه. با این همه دلبری اینقدر حالم بد بود که دیگه حس گرفتن یاس رو نداشتم تا روز دوشنبه که از شدن سر گیجه نمیتونستم بلند شم با بکش بکش رفتم دکتر و کلی آمپول و سرم و ... به زور یه ذره سرپا شدم اینقدر حالم بد بود که دیگه به اینکه یه نی نی دیگه درکار باشه شک کردم با اینکه کاملا مطمئن بودم اما خوب دیگه کار خداست میشه دیگه ()کلی سر همین فکر و خیالهام هم داغون شدم و تا اینکه مطمئن شدم که نه خدا رو شکر این حالات کار یه ویروس ناقلاست نه یه نی نی به اینکه یکهفته گذشته اما هنوز هم همون حالات رو دارم ظاهرا دوره ای داره که ۱۰ تا ۱۵ روز طول میکشه.

۲- همسری هم این ویروس رو با اشتیاق تمام گرفت تا تفاهم رو باهم تمام کنیم و یاس هم برای اینه از ما دو تا عقب نمونه به درد ما دچار شد با این تفاوت که دیگه بچم حالت تهوع رو نداره خود تهوع رو داره و کلی بیحاله و رمق براش نمونده .

۳- دیروز بردیمیش دکتر بخاطر رو به دیوار گلاب به روتون ا س ه ا ل که بعد از اینکه از پیش دکترش بگرشتیم دیگه بچم شکمش هم کار نکرد چه برسه به .... دست دکتره دیگه بدون استفاده دارو.

امروز بعد از ظهر بعد از ۴ روز که اون بالا اوردناش بهتر شده بود امروز دوباره شروع شد که دوباره بردیمش دکتر به دکتر گفتم دیروز که از پیش شما رفتیم به دارو نکشید و شکمش بهتر داروهاشو ندادم دکتر هم گفت خوب کردی و اینکه امروز اینطوری شده یه آمپول ب ۶ کودکان براش نوشت گفت اگر دوباره پیش اومد بهش بزن که خوشبختانه از پیش دکتر برگشتیم دیگه نداشت  دعا کنید دخترک ما خوب بشه اصلا طاقت دیدن حال بدش رو نداریم الهی من قربونش بشم خیلی لاغر شده کلی آب شده .

چند تا عکس از چند ماه پیش راستشو بخوایین عکسهای جدید رو باید گلچین کنم خیلی زیادن الان وقت ندارم انشالله عکس جدید برای یه زمان دیگه .







این یکی عکس کیک و هدیه های تولد همسری هست البته برای آذر ماه فکرش رو کن همه اینها رو از اون موقع گداشته بودم که آپ کنم.(آیکون اونی که داره شرمنده میشه) 








خواب زیابی یک عشق یک زندگی




فعلا بای تا های