بازم پشت در موندیم

سیلام سیلاااااااااااااااااااااااام عسیسانم

خوب خوب دیگه می خواهیم شاد باشیم ناراحن نباشیم به هیچی فکر نکنیم به خونه نو فکر کنیم به
برنامه های آینده و همه و همه(به نظر شما واقعا میشه؟ اون موقع میشه اسم منو آدم گذاشت؟ انسان گذاشت؟!!!!!!!!!)

یه هر حال شروع کنیم از روزانه هام بگم تا شنبه شب که موندیم پشت در و اینا رو که گفتم خووووووووب
 بریم سر وقت یکشنبه که کلا با اجازتون بنده جایی نرفتم و از شب قبلش که ساعت ۳:۳۰ خوابیدم تا فرداش
ساعت ۳:۲۰ بعد از ظهر کلهم از جام تکون نخوردم و یه کله با اجازه دوستان توی عالم زیبا و شیرین خواب
به سر می بردیم. بعدشم که با چشم بسته با کلی کل انجار تونستم ساعتو بخونم عییییییین هو برق
گرفته ها از جا پریدم و به کارام رسیدم و کلی لباس ریختم تو ماشین بعدشم جمع کردن خونه و کارهای
ریزه کاری و در نهایت هم که شام و اینا و شوشوی ناسم اومممممممممممد کلی حال کردیم توی خونمون.

روز دو شنبه رفتم سر کار به شرکت که رسیدم یادم افتاد وااااای من کلید خونه رو نیاوردم فکر کنم تا من
بیام یادم بمونه در خونه با کلید باز میشه و همینجوری نمی تونی سرتو بندازی پایین بری و بیایی پیر بشم
آره خواهر دیگه اینکه  زنگیدم به شوشو و گفتم ببینم تو کلید که آوری؟ گفت بلی و کمی خیالمان راحت
شد فقط مجبور شدم بمونم و بعد از شوشو برم خونه دیگه رسیدم خونه دیدم ای داد بیداد برقا که خاموشه!!!
یعنی شوشو نرسیده؟ هرچی زنگ زدم دیدم خبری نیست پس زنگ خونه مامان اینا رو زدم دیدم شوشو
جواب داد تعجب کردم (البته از شوشو بعید نیست کلهم خونه خودمونو بی خیال بشه و بره پایین بشینه )
به هر حال در و باز کرد٫ رفتم بالا دیدم در باز کرده میگه بفرمایید می گم چی چی رو بیا؟!!!!!!!بریم بالا میگه
کلید ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!کلی جیغ و داد و هوار که شوخی می کنه و از شوشو که نه به خدا
جدی می گم رفتم ...... کیفو موبایل و همه رو که تحویل دادم دیر اومدم بیرون نگهبانیشون بسته بود و رفته بود !!!!!!!!(شو شو جان از طرف شرکت خودمون راه اندازی سیستم اتو ما سی ون یکی از مراکز عالی
کشوری دستشه بعد انجا اجازه نمی دن هیچی با خودشون ببرن تو غیر از لباساشون)واااااااااااااای اینگار
بازم دنیا سرم خراب شده بود دیگه کلی غرغر کردم که تو که می دوتستی من کلید ندارم زنگ زدم بهت
گفتم اول صبحی٫ تو چرا اینقدر منو اذیت می کنی؟ چرا؟!!!!! بعدشم گفتم یا لا آچار پیچ گوشتی بده من
خودتم برو از پنجره برو تو و کلی غر غر غر همینجوری در حال غر زدن بودم رفتم توی کلیدای خونه مامان اینا
رو گشتم یه دسته کلیدشون بود برداشتم رفتم پشت در به جوجه هم گفتم آچار بردار بیا بالا کلیدو انداختم
خوب طبیعی بود که بره کلیدهای کامپیوتری به همدیگه میرن مشکل اینه که باز نمی کنند چرخوندم دیدم
چرخید نمی دونین چه حالی شدم به این نتیجه رسیدم که آخ جاااااااااااان یه د ونه از کلیدا اشتباها خونه مامان
اینا جا مونده بود و دیگه ما هم گذاشتیم همون اشتباه در جای خود باقی بمونه چون هیچ اعتباری به ما نیست
برای جا گزاشتن کلید٫  و البته پنجره آشپزخونه هم که رو به پاسیو باز میشه رو هم قفلش رو نداختم که اگر
کلید پشت در جا موند بتونیم باز کنیم . دیگه با شو رو شوق رفتم پیش شوشو و گفتم که بدو بریم بالا. شام
دوباره برگشتیم خونه مامان اینا.

دیروز برف قشنگی میومد خدایا شکرت عالی شده بود خیلی هوا قشنگ بود منم که دیشب اولین جلسه
کلاسم بود تصمیم گرفتم زودتر برگردم خونه تا نکنه توی این هوا به کلاسم نرسم رفتم تقریبا یک ساعت و
نیم زودتر رسیدم رفتم خونه کارامو کردم شامم هم درست کردم و همه چیز و مرتب کردم که از کلاس بر
می گردم میشه ساعت تقریبا ۹ دیگه کاری نداشته باشم در حین آماده شدن بودم که شوشو رسید سفارشات
لازم رو کردم و بوسدمش و پریدم از خونه بیرون رفتم آموزشگاه دیدم ای باباااااااااااا کلاس منحل شده آخه
راستشو بخوایین من در حد کتابم هستم مشکلی ندارم اما توی speakin  یه کم مشکل دارم حرف زدنم بد
نیست اما هرکی منو دیده باشه می دونه صحبت کردن فارسیم هم  خیلی آروم صحبت می کنم یعنی سرعتم
توی صحبت کردن و ادای کلمات روی slow هست آموزشگاه ماهم خوبیش اینه که هم کلاس خود کتاب واینا
رو داره هم discution خوب منم برداشتم این ترم به جای کلاسهای کتاب کلاس discu نوشتم همه کلاسهاشون
رو نوشتم که کلاس چهارشنبه ها مثل اینکه تشکیل نمی شه منم یه چند دقیقه ای ایستادم و بعد برگشتم
خونه در که زدم و وارد شدم شوشو تعجب کرد رفتم دیدم بنده خدا همه  بندو بساطش رو وسط اتاق پخش
کرده کتاب و دفتر نت برداریش و خودکاراشو اینا وارد که شدم برگشته میگه ساکت باش برو توی اتاق خواب
بشین من می خوام کتاب بخونم ماماااااااااااااان این دیگه چه مدلیشه دیگه هیچی نه گذاشت تی وی روشن
کنم نه گذاشت سرو صدا کنم منم که می میرم بی صدا باشم رفتم بندو بساطم و باز کردم و با خدای خودم
خلوت کردم نماز و دعا و .... یه نیم ساعتی سر سجادم خودمو سرگرم کردم دیدم خیلی بی تحرکم بلند شدم
و رفتم یه کم توی آشزخونه گشتم یه کم چیزایی که خریده بودم جا به جا کردم وسایل شام رو آماده کردم دیگه
شام رو گرم کردم بعدشم تی وی رو با پر رویی تمام روشن کردم خوب چیکار کنم ۴۵ دقیقه بیشتر دیگه ظرفیتم
اجازه نداد٫ شوشو هم مجبور شد بند و بساطش رو جمع کنه .

دیشب با ماکرو برای اولین بار کوکوی مرغ پختم با اینکه تا به حال کسی بهم کار کردن باهاش رو توضیح
هم نداده بود چه برسه برنامه دهی برای کوکوی مرغ اما عالی شده بود فقط از ترسم نمک کم ریخته
بودم که کم نمک بود .

اینم از ما فقط مججججججججججججل من الان اینه که توی این روز زیبای برفی ۵شنبه عین این بیکارا
نشستم نوی شرکت در حال غاز چروندن ماماااااااااااااان من الان دوست داشتم توی تختم خواب بودم
ماماااااااااان .

زنگ زدم خونه ساعت ۹ شوشو با یه صدای از ته چاه در اومده میگه بله؟ ای خدااااااااااا خواب بود خوششششششششش به حالش . بهش میگم بمیرم خواب بودی؟ مزاحم نمی شم بخواب .
میگه قربونت بشم عزیزم باشه کاری نداری؟ خدا حافظ٫ یعنی الان جا داشت من چی بگم؟!!!!!!!!!!!!

صبحی اومدم سوار سرویس بشم با کله رفتم توی گل برای اول صبحی یک سورپرایز خوبی بود بد نبود
خوابم پرید.

فیلا بایتووووووووووووووون

 

 

دلم می خواد هرچی می خوام بگم بابا دیگه به اینجام رسیده

سلام

به نام خدا من تارا هستم یک مسافر (دیدین توی مراکز ترک اعتیاد خودشونو اینطوری معرفی می کنن؟ بعد
آخرش اون یکیا چی می گن؟!!!!! می گن خوش اومدی تارا؟! خوب شما هم همونطوری جواب بدین) به سلا
متی به این نتیجه رسیدیم که مهتاد می باشیم و دیگه باید به مرکز ترک اعتیاد مراجعه کنیم ببینم شما جایی
رو می شناسین که ترک اعتیا وبلاگ داشته باشه؟ خداییش داشتم فکر می کردم ببینم اگر یک روز یا یک
هفته بهم وبلاگ نرسه من چه حالی میشم؟!!!!!!!!!! احتمالا زیر چشمام گود میره تنم درد میگیره و مدام
عرق می کنم.

خوب بریم سر اصل ماجرا اصلا چی شد که هوس کردم بیام اینجا جونم بگه براتون خواااااااااااهر که اومدیم
یه مقدار ارجیف ببافیم چرت و پرت بگیم و با اجازه دوستان محترم تخلیه روانی بشیم (راستی در انتهای این
جمله به این نتیجه رسیدم که احیانا من یک معتاد نیستم من یک مشکل رواین دارم مغشوشیت ذهنیم زده
بالا بعد میام اینجا تخلیش می کنم اگر یه راه حلی برای مشکل روانیم پیدا کنم دیگه کمتر میام احیانا ) خوب
ادامه بدیم اصل مطلب رو فقط پیشاپیش از همه دوستان محترم نهایت عذر خواهی رو دارم چون ممکنه توی
این پست حرفهای زشت و رکیک بشنوید بعد من گفته باشم از الان ورود برای افرادی که ظرفیت شنیدن
حرفهای زشت رو ندارن اکیدا ممنوع.

خوب دیگه دوستان عزیز من اومدم یکمی از این مرتیکه احمق بنالم بیشعور نفهم ببین توی این دو سال و نیم
خیلی به خودم فشار آروردم بی خیالش بشم حرف زشت نزنم ها اما دیگه دارم فوران می کنم  من نمی دونم
اون موقع که حرف مفت می زد حالا چرا عمل نمی کنه؟ یک سال اول توقعی نیست آره ما هم بی منطق
نیستیم اما الان که دیگه داره میره که سه سالش کامل بشه پس کی؟!!!!!!!!!!!! یکی نیست بگه نفهم تو که
برای جمع کردن و جلب کردن نظر مردم هی مفت مفت حرف می زدی کوش پس؟ سهام عدالتت کوش؟
بازنشستگی ۲۵ ساله به شرط ۳۰ سالت کوش ؟ آخه نفهم مگه این بودجه یعنی زیادی کرده بود که تو بیایی
این کارا رو بکنی؟ حالا هم که مردم صداشون در میاد میگن نه این هنوز هم هست اما د و ل ت بودجه نداره !!!!!!!
اون وقتی که فکر نکرده زر مفت می زدی پس عقل نداشتی فکر کنی که آیا بودجه کشور می رسه بعد حرف
بزنی یا نه؟ خدا رو شکر می کنم خدا رو صد هزار مرتبه شکر می کنم به هرکی رای دادم به این مرتیکه رای
ندادم . حالا هم این دارو دسته ندید بدیدش ریخت همه جا دارن گند می زنن میره ببخشیدا ببخشیدا دسشویی
بزرگ می کنن هرجایی که می رن. کارشون شده روزنامه بستن و مفاسد اجتماعی جمع کردن آخه نفهم وقتی
بر می گردین می گین نه این کار به دولت ربط نداره پس به بابا بزرگ من ربط داره؟ یعنی نیروی انتظامی جزء
دولت نیست؟ ای خدا یعنی ما مردم اینقدر نفهم و بی شعوریم ؟ که این لا اله الله ببینا هی دهن منو باز می کنه .
مثلا یه جایی که خودم از نزدیک دیدم یه شرکتی هست که کل مدیریتش رو عوض کردن جرء شرکتای بزرگ
هم هست میدیریتشم از طریق وزیر محترمش و به طبع دستور خودش مشخص میشه حالا این رئیسی که مشخص
کرن دو سه روز اومدن توی اون شرکت شروع کردن اول این که این رئیس بزرگوار که رئیس دفترش یه بچه هست
دو سه روز بعدش رفته حج که نمی دونم این که قبل از رفتنش این هم ناله و نفرین برای خودش توشه کرده برده
اونجا چطوری حجش قبول شده؟!!!!!!!!!!!! حالا می گم از اقدامات مهم این رئیس محترم اولین و مهمترین اقدام
زدن سند توالت اون طبقه که د فتر مدیریت در آنجا هست به نام خودش و رئیس دفترش بعدشم گفته هرکی
که خواست نیاز داشت بره طبقات دیگه واقعا خیلی کار مفیدیه اونهم توجیهش اینه که کار من اینقدر زیاده که نمی
تونم برم دم در دسیشویی ببینم پره به نظر شما یعنی این آقا چقدر می ره دس به آب؟ !!!!!!!!!!!!!!! خوب
اقدام بعدی و مهم ایشون این بوده که وقتی رفتن مکه رئیس دفترشون هوس می کنند اضافه کاری همه
کارکنان رو قطع کنند که ایشون احتمالا اطلاع نداشتن که از کارمندانشون افرادی هستن که با کل اضافه کاری
حقوقش میشه ۳۵۰ هزارتوما ۲۵۰ هزارتومان کرایه خونه می ده زن داره بچه داره بعد کرایه رفت و آمد داره حالا
خرجای دیگه بماند فکر کنم این افراد باید جلوی در اداره یه چارد بزنن بعد زن و بچشونو بیارن اونجا تا دیگه هزینه
کرایه خانه و حمل و نقل و .... حذف بشه تا ۲۲۰ - ۲۳۰ تومان جوابگوی زندگیشون باشه آخه منی که نه بچه
دارم نه خرجی دارم دارم ماهی ۲۵۰ هزار تومان فقط قسط بدم خدا رو شکر من اونجا نیستم فکر روز اول
می رفتم ت ر و ر ش می کردم جالبش اینجاست که همین رئیس دفترش که توی این مدتی که ایشون به
سفر معنویشون برسن شب احیانا خواب می بینه صبح زنگ می زنه به رئیس خان میگه می خوام دستور
بدم اضافه کاریا قطع بشه اونم میگه هرکاری می خوای بکن اصلا اونجا دیگه کامل کرد ناله و نفرینا رو دیروز
هم از سفر برگشتن دوست داشتم خدا یه نمودار نشونم می دادا ببینم این آقا چقدر حجش قبول شده آیا؟
تازه قبلا به کارمندای اون اداره به عنوان کمک خرج یه سری بن و اینها می دادن که خوب به لطف این آقایون
اونهم قطع شده البته منم بودم حقوق حداقل دو سه میلیونی می گرفتم برام مهم نبود دیگه فقط سعی
در کم کردن هزینه های دولت داشتم اونم با بریدن نون مردم خدایا شکرت روزی مردم دست این احمقا نیست
وگرنه چه می شد؟ خدا یا واقعا اینا یعنی چییییییییی؟  به رئیس بزرگ توی یک مصاحبه که خیلیاتون دیدن حتما
توی تی وی قبل از رفتن به سفر حجججججججججشون گفتن این یعنی چی که دائما در حال عوض کردن وزیرایی
این که نمیشه برگشته می گه ما به وزیرامون می گیم فلان کار رو بکنین هرکسی سر پیچی کرد انجام نداد از
عهدش بر نیومد ما هم منتظر نمی مونیم و عوضش می کنیم آخه رضا خان چکار می کرد که این نمیکنه؟!!!!!!!
حالا همینجا من یه سوال دارم آقای به اصطلاح محترم دلسوز حالا اگر این مردم از کار تو راضی نباشن از عهده
اداره کردن دولت بر نیایی بخوان عوضت کنن چکار باید بکنن؟!!!!!!!! به خدا موندم این نفهم چی توی اون کلش
می گذره ؟ چه آینده ای رو برای این مردم بدبخت در نظر گرفته تازه من که خوب خوبشم من که هم کار دارم
هم درآمدم خوبه هم شکر خدا زیر دین د و ل ت نیستم و کارم خوصوصیه تازه شوهرم هم خدا رو شکر وضعیت
مناسبی داره . مردم چکار کنند روز به روز دارن بدبخت تر می شن از اون موقعی که این اومده چی به نظر
شما گرون نشده؟ چیزی باقی مونده که گرون نشده باشه؟!!!!!!!! واقعا تلاششون برای ایجاد یک د و ل ت
عدالتگر کشته منو داره نتیجه میده اساسی آخه. آخرشم دلمون خوشه یک سال و نیم دیگه گورشو گم می
کنه اما اینقدر آدمای ساده لوح هستن جزء همون دسته هایی که این بدبختشون کرده که با وعده های واحی
بهش *رای میدن که ۴ سال بعدشم باید وجود بی خاصیتش رو تحمل کنیم. نه واقعا تخم مرع ۵۰ تومان شده ۱۲۰
تومان گوجه شده کیلویی ۶۰۰ تومان جونم براتون بگه که کوفت شده کیلویی خدا تومان زهر مار شده کیلیویی
 هوار تومان توی بنجل ترین قسمتای کشور خونه دیگه خریدنش رویایی شده ماشین که گندش بزنن نه میشه
نداشته باشی نه می صرفه داشته باشی اینقدر که کرایه ها سر به فلک می زنه وضع حمل و نقل عمومی
هم که دیگه حال آدم رو بهم می زنه بعدمیان بد حجاب میگیرن کوفت میگیرن زهر مار میگیرن که چی بشه
آخه نفهم مگه مشکل مردم ما مانتو چادر و روسری زنو بچه مردم ؟ آخه مثلا فلان پسر خروس بشه یا کوفت
بشه با شکل موهاش بعد تو بگیریش یعنی دیگه مشکل مردم رفع شد؟ دیگه به خدا نمی دونم چی بگم
حرفایی که توی این ۲۳ سال عمرم به زبون نیاوردم رو الان گفتم خدا یا منو ببخش اما خوب منم ظرفیتی دارم .

پ.ن: این رو بگم این فکر و از دهنتون بیرون کنید که من مخالف این حکومتم نه مخالف حکوم ت نیستم من
مشکل دارم با این د و ل ت با این رئیس ج م ه و ر با این آدمای بیشعور که دور و برشن .

پ.ن ۲: فقط می شینیم می گیم این شد اون شد این اینطوری شد قیمت فلان چیز اینقدر شد تورم اینقدر
شد وای وای آخ آخ آخ ماشالله مردم هم غیرت شده در حده زیر صفر بیان بهمون بگن بتمرگ توی خونت نون
نمی دیم بخوری کار نمی دیم حقوق نمی دیم مثل بچه های خوب می شینیم میگیم آخ آخ من چی کار کنم
چیکار کنم؟ خوب سرم و بزارم بمیرم .

پ.ن ۳:فعلا دیگه اعصاب نوشتن چیز دیگه ای ندارم گفتم سبک بشم به درک که فیلتر می شم به جهنم که
هر بلایی سرم میاد فقط اینقدری غیرت داشتم که حرفمو بزنم برام بسته .(میان میگن بسته دیگه ۲ ساله
عروسی کردی دیگه وقت بچه دارشدنه آخه به چه تضمینی؟آخه به چه امیدی آخه برای چه آینده ای ) راستی
اینم بگم از این وی ا ای و این برنامه ها و این ها هم متنفرم من اگر حرفی می زنم اینجا هستم دارم می بینم
دارم با مردمی که زجر میکشن در می کشن زندگی می کنم دارم دردشون رو می فهمم یه جاهایی
منم همدردشونم اونایی که میان میشنن تو وی ا ای حرف مفت می زنن حالم رو بهم می زنن بیشعورهایی
که توی انگلیس آمریکا  و آلمان برنامه می سازن زر مفت می زنن حالم رو بهم می زنن پس نگین این حرفا
نشئت گرفته از اونهاست من اگر ماه واره نگاه کنم اگر تی وی غیر تی وی ایران نگاه کنم فقط برنامه های غیر
فارسیه چون کلا برنامه های فارسی همش دروغه چه اینجایی چه اونجاییها.

فعلا بایتون

بلاخره رفتیم خونه خودمون بعد از مدتها

سلام سلام

بعدا نوشت مهم: دوستای خوبم یکی از دوستان گلم دنبال کتاب روانشناسی جنین نوشته زهره زاهدی انتشارات جیحون  که سال 79 چاپ شده میگرده و کلی هم کتاب فروشی های انقلاب رو گشته پیدا نکرده حالا هم از تون می خوام که اگر کسی این کتاب رو داره و لازمش نداره خبر بده همینجا و یا به وب دوست گلم مریم جون خبر بده مریم جون خیلی دنباله این کتابه اگر هم احیانا جایی رو سراغ دارین که می فروشن بگین هم ممنون می شم.

دیگهههههههههههههههههه من دوباره تبدیل شدم به یه خانوم خونه متشخص دیگه آشپزی و خونه داری
بشور بساب بردار بذار اما خوب خوبه لذت داره انگار مثل روزای اول بعد از عروسیمه .

۲- آره دیگه ما هم اسبابامون رو کشیدیم و رفتیم دیگه خونه خودمون نسرین جون و داداشی شوشو
اومدن کمکمون سه شنبه شب رفتم خونه و کلی جمع و جور و این حرفا بعدشم دیگه شب خوابیدیم
صبح هم سر ساعت ۱۰ ماشین اومد و وسیله ها رو بار کردیم و با مامانی و نسرین جون و داداشی
شوشو و شوشو ی گلم رفتیم به سمت خونه . دیگه تا ظهر اسباب ها رو بردیم بالا ظهر هم رفتیم
پایین خونه مامان ناهار خوردیم و و استراحت کردیم و بعد از ظهر دوباره شروع شد چیدن و جابجا کردن
وسایل خوب بود برای روز اول شام هم بازم خونه مامان اینا بودیم کلی وسایل رو جابجا کردیم دور رفتیم
نزدیک رفتیم این ور رفتیم اون رور رفتیم تا اینکه یه  دکور خوب برای خونه چیدیم البته کلیش هم سلیفه
مادر شوهر ماهم بود ماشالله با سلیقه است خونه رو مثل دسته گل تحویلم داد خدا خیرش بده .

۳- شنبه هم که هم به مناسبت خونه نو هم به مناسب سالگرد عقدمون مهمون داشتیم خوش گذشت
خیلی خوب بود اما انگار هنوز خستگی کارا در نرفته بود یه کمی بی رمق بودم . مادر شوهر جونم برام یه
قهوه ساز گرفته بود هم برای من هم به مناسبت تولد داداشی خودم برای داداشی هم یکی گرفته بود .
خاله شوشو هم یه سری قابلمه خیلی ناز و قشنگ مخصوص مکرو البته نا گفته نماند توی یک سالی که
توی اون خونه زندگی می کردیم انقدر که خونه نبودیم کلی وسیله هم آکبند مونده بود از جمله غذا ساز
که برای مهمونی کارش انداختم زودپز که اونم همینطور ماکر و که کلهم اصلا یک بار هم درش رو باز نکرده
بودم ببینم توش چطوریه دیگه این یکی دوروزه دفترچه اش رو خوندم البته فارسی نداش عربی و انگلیسی
داشت که انگلیسیش رو خوندم خوب بود راحت تونستم بفهمم چیه جاهایی رو هم که بعضی کلمات رو
شک می کردم به خودم زحمت نمی دادم یه نگاه توی دیکشنری بندازه حدس می زدم چیه و اگر اشتباه
باشه کاری که انجام میدم اشتباه میشه که اتفاق خاصی نمی افته  دیگه خلاصه دیشب بعد ازخوردن شام
کلی با هاش ور رفتم یخ گوشت باز کردم (یخ مواد غذایی باز کردن برام سخت ترین و نفرت انگیز ترین کاره)
بعدش آب جوش آردم بعد غذا گرم کردم بعدترش سوسیس انگشتی پختم دیگه دیگه برنج پختم نمکش
وحشتناک شد شفته شد اما خوشمزه شد. دیگه خلاصه یه کلاس آموزشی برای خودم گذاشتم دیگه
اینم از ما .شوشو هم که درزا کشیده بود کتاب می خوند بعد هرکاری می کردم اول باید براش توضیح
می دادم کارم چیه؟ و در نهایت هم با صدای ماکرو هم صدای شوشو هم در می آمد که بیار ببینم چطوری
شه بیار ببینم چطوری شده؟

۴-دیشب اولین شب تنهایی من و شوشو بود تا پریشب نسرین جون اینا بودن داشتن کمکم می کردن
دستشون درد نکنه دیگه شنبه شب بعد از مهمونی رفتن.

۵- واااااااااااااای یه دسته گلی به آب دادیم شنبه شبی که نگو. بعد از اینکه مهمونا رفتن مامانی و نسرین
جون اینا قصد رفتن کردن هرچی گفتیم بابا جون باشین بعدا می ریم قبول نکردن دیگه قرار شد ما برسونیمشون
خوب دیگه ما هم شال و کلاه کردیم اول ازهمه مهمونا پریدیم بیرون فقط یادم بود که کیلید رو بردارم که
نمونیم پشت در رفتیم و رسیدیم یه مقدار هم خرت و پرت داشتیم اونها رو هم برداشتیم برگشتیم خونه
تقریبا دور و بر ۱ بود برگشتیم بد و بدو رفتم بالا تا درو باز کنم کلید و که انداختم دیدم ای دل غااااااااااقل
کلیدمثل اینکه اشتباهه دیگه هیچی وایسادم شوشو اومد بهش گفتم جوجهههههههههههه!!!!! این کلید
من اشتباهه بیا در و باز کن همین که شوشو کلیدشو انداخت توی در گفتم ببینم کلیدی که پشد در بود
رو برداشتی؟ وااااااااااااااااااااااای انگار دنیا رو سرمون خراب شد کلید پشت در مونده بود مونده بودیم چکار
کنیم؟ رفتم پایین داداشی بیدار بود ازش آچار پیچ گوشتی گرفتم برگشتم بالا هرچی با کارت انداختیم هر
چی پیچ باز کردیم نشد از این پیچ دو طرفه هابود که مثلا دزد نتونه بیاد حقا که این صحنه رو دیدم یه سکته
ناقص زدم آخه ساعت ۱:۳۰ نصف شب ما چکا رکنیم؟ ای خداااااااااااا وای نمی دونین چطوری سلام صلوات
می فرستادم و نذر می کردم دیگه خودم هم نمی فهمیدم چکار دارم می کنم همینطور که شوشو مشغول
سر و کله زدن با در بود داداشی اومد رو پله بهش گفتیم برو ببین از پاسیو می تونی بری توی خونه ؟ البته
توجه داشته باشید که دقیقا پشت پنجره آشپزخونه که از پاسیو راه داشت کلی ظرف چیده بودم تا برگردم
بذارمشون توی کابینت دیگه هیچی همینطوری شوشو مشغول کار داداشی هم رفت سر وقت پاسیو که
با تلاش بی وقفه شوشو و وارد عمل شدن این جانب تونستیم قفل رو باز کنیم بعدشم گفتیم هه هه هه
هه کلک خوردن به قول شوشو میگه اینا هر کاری کنن نمی تونن جلوی ما دزدا رو بگیرن از هر راهی برن ما
دزدا سریع راهشو پیدا می کنیم واقعا توی ساعت ۲ نصف شب اونهم با تقلای ما برای باز کردن در و همچنین
تلاش برای بیدا نشدن مامان و بابا مثل دزدا بودیم . دیگه هیچی رفتم که به داداشی بگم نره دیدم توی پاسیو
روی هوا گیر کرده بهش می گم بیا پایین میگه نمیشه دیگه برو پشت پنجره رو خلوت کن از پنجره بیام یعنی
واقها دیدن قیافه داداشی اون لحظه خنده دار ترین چیز توی عمرم بود خودمو نگه داشتم صدام در نیاد مامان
اینا بیدار شن بعد رفتم توی خونه اول نشستم وسط اتاق کلی خندیدم اشکم که در اومد از شدن خنده تازه
یادم افتاد داداشی پشت پنجره مونه پریدم  تند تند رو کابینت رو خالی کردم در باز شده داداشی اومد توی
خونه دیگه اون لحظات جزو لحظات وحشتناک زندگی در عین حال شادی بخش و خنده دار بود .

دیگه فیلا همین فهلا گرسنمه برم ناهار بیام ببینم چی نوشتم !!!!!!!