اینم از اول صبح ما

سلاااااااااااااااام

اول بذارین اینا رو بگم بعد برم سراغ عشقولانه

اول: جاتون خالی صبحی از سرویس جانموندم که اگر بگین جاموندم به جان بچم ناراحت میشم بعد با یه تاکسی نیامدم که بگی اومدم دیگه بیشتر ناراحت میشم . حالا راننده تاکسی اینقده با حال بود اول که گیر داده چرا سر خط ۴ تا مسافر بهم دادن یکی بسته ما رو میگی مممممممممممممممممممه

بعد میگه توی خارج راننده تاکسیا یدونه مسافر سوار میکنن بعد میره تا ۳ماه دیگه اونا شهروندی میگیرن ماهی ۱میلیونو ۸۰۰ هزار تومان تازه با تاکسی هم کار میکنن میدونین یعنی چی؟

ما بازم مممممممممممممممممممه خوب چرا نمیرین خارج؟  میگه آخه سنم بالاست حالا فکر کنم ۵۵ یکی دوسالی کمتر یا بیشتر داشت .

بعد ترش میگه اونجا بچه که به دنیا میاد بهش حقوق میدن بازم ما ممممممممممممممممه اونجا خارج نیست که آقا بهشته میگه آره به خدا ماه ماه.

واقعا موندم این چرندیات رو کی تو مخ اینا میکنه ؟ آخه این حرفا یعنی چی؟ میگه اونجا لازم نیست کار کنی می خواستم بگم تازه آقا یکی رو هم می فرستن وقتی لم دادی رو تختت توی ویلات بادتم میزنن هیچی نگفتم .

یه بنده خدایی داشت مسیر رو اشتباه می رفت مسیرش رو تغییر داد میگه ببین این عاشق بود الان توی ایران ۷۰ میلیون عاشق هست زمان شاه که اینطوری نبود ۲ تا عاشق بیشتر نبود میگیم خوب حالا اون دوتا کیا بودن/گ میگه یکی اسمش ناصر بود یکی دیگه اکبر بقیمون عادی بودیم گفتیم آها  بعد رسیدیم نوبنیاد میگه من زمان شاه یه بربری می خوردم از اینجا تا میدان آزادی رو پیاده می رفتم ما ممممممممممممه جلل خالق زمان شاه چه چیزایی بوده ها دیگه همان زمان شد که بدو بیراه رو کشیدیم به خودمان که چرا زمان شاد متولد نشدیم؟

 جلل خاااااااااالق تورو خدا میبین خارج چیا داره اون موقع ما اینجا داریم جون میکنیم راستی حالا ازش میپرسیم شما خیلی اطلاعاتت کامله از کجا اینهمه اطلاعات در مورد خارج آوردی میگه از توی روزنامه، ما بازم ممممممممممممممه کدوم روزنامه ؟ میگه همه روزنامه ها می نویسن شما اگر یکم روزنامه بخونی میفهمی گفتیم چشم، حالا ببینیم توی ورزشی ها چطور ؟ اگر اونارو بخونیم؟ میگه توی ورزشی هم نوشته ما بازم ممممممممممممممه خداییش تنها روزی بود که از اول مسیر تا به شرکت لب خندون طی کردیم حالا هی بشینین اینجا هی عذاب ؟ عضاب؟ عظاب؟ اصلا شایدم اظاب یا اذاب یا شایدم ازاب ؟ نمی دونم همون بکشید خوب برین خارج خارج خوبه مفتی بهت شهروندی میدن اونم ماهی ۱۸۰۰۰۰۰۰ تومان آخرش که می خواییم پیاده بشیم یکی اومده میگه آقا فلان مسیر میگه نه آقا من دارم میرم ترکیه اینو که گفت دیگه خداییش نمی خواستم پیاده شم می خواستم باهاش برم ترکیه گفتم حالا اینبار کوتاه بیام دفعه بعد پیداش می کنم با جوجه باهاش میریم اونجا خوبه هر موقع هم که بچه دار شدیم خودش حقوق داره یه خونه هم براش میگیریم یه زن یا شوهر هم میگیریم حقوقم که داره زندگی کنن خوبه نهههههههههه؟


راستی اون خواستوگاره بود تلفن میزد؟ از صبح ساعت ۷:۳۰ صبح کشته ما رو اول چند بار زنگ زد جواب ندادم بالاخره گفتیم ببینیم چه شه ؟

من: بله؟

اون : سلام من محمدی هستم همونی که زنگ زده بودم دوستتون شماره داده بود.

من : خوب ؟

اون‌: من با دوستتون که می گفتین دروغ میگه صحبت کردم میگه شما دروغ میگین.

من:  گفته بودم که دیشب تماس میگرفتین با همسرم صحبت می کردین جوابتو میداد . راستی این دوستم اسمش چی بود ؟(دیروزم زنگ زده تا اومد حرف بزنه گفتم ببینین آقا من حوصله بحث وصحبت با شما رو ندارم یا دیگه مزاحم نشید یا اگر شک دارید شب زنگ بزنین با شوهرم صحبت کنید بدبخت سکته کرد )

اون: مریم ..........(با کلی مکث) یه فامیلی شبیه به اون چیزی که قبلا گفته بود گفت بعد اصلاحش کرد همونو گفت. حالا میای ببینمت؟

من : شما کجا هستید؟

اون : میدون تجریش بیچاره یه اسم تجریش شنیده داره خودکشی میکنه.

من: پس چرا شماره شهرستان افتاده؟

اون : من از تلفن عمومی زنگ می زنم .

فوری نوشت:الان بازم تل داره زنگ میخوره و این آقا پشت خط تشریف دارن ولش کنید بابا تل روی سایلنته ما کار خودمونو بکنیم.

من : ااااااااااااااااااااااااااا (با کسره بخونین) از کی تاحالا تلفن عمومی های تجریش پیش شماره شهرستان میندازن؟

آقا به اون خانوم بگین تماس بگیرن من باهاشون صحبت کنم شما هم دیگه نزنگید لصفا.

دوباره سه باره زنگ زد جواب ندادم چهارمین بار جواب دادم عصبانی بهش گفتم تو بیماری آقا مزاحم نشو

یکمی چرت و پرت گفت گفتم خوب عقده هات خالی شد گفت آره گفتم حالا برو همون تیمارستانی که بودی بگو اینبار محکم ببندنت فرار نکنی بعد هم تقققققققققققققققق گوشی رو بستم

تاحالا هم یه ۸تایی mised call افتاده بود که divert کردم روی خط جوجه حالا که جوجه باید اینجا باشه میفرستنش جای دیگه اینم از یک بیمار روانی .

به نظر شما با این همه حرف کی وقت می کنم عشقولانه نبویسم=بمویسم آیا؟ اما من قویم می نویسم فعلا قرررررررربون همگی تا برم عشقولانه بنویسم .

 

قسمت پنجم ماجراهای تارا و جوجه

سلام دوست جونیام

 خوبین؟ خوشین؟ ببخشید بد قولی شد امروزم که دیر شد آخه کلا دیر اومدم شرکت صبح رفته بودم بیمه و بانک یکسری کار داشتم تا حالا هم که جاتون خالی همش کار کردم اما الان مینویسیییی.م راستی دیدن گفتم  موضوع اون آقا رو که تل زده بود به جوجه میگم میگه ولش کن اهمیت نده میگم ااااااا خوب اینطوری که نمیشه باید یه کاری کرد میگه خوب حالا اگر فهمیدیم  کی بود یه کاری می کنیم تو خودشو ناراحت نکن منم که دیگه نا امید دیگه کلا بحث رو عوض کردم .

خوب حالا بریم سر عشقولانه

از پیش مشاور که اومدیم دیگه گیج گیج شده بودیم کلهم عقلمان  ضایل؟ زایل؟ ذایل؟ نمی دونم همون گردیده بود آخه 2 3 سال زمان کمی نبود. باهم رفتیم هفت تیر یک نهاری خوردیم ودر عین حال فکر هم می کردیم  بعد از 2 3 جلسه مشاوره ای که رفتیم به این نتیجه رسیدیم که مشاور برای خودش گفته و ما کار خودمون رو کنیم و نهایتا 5 6 ماه دیگه جوجه رسما اقدام کنه توی این مدت رفت و آمدها تلفنها و .... ادامه داشته باشه دیگه بین خودمون تصمیم قطعی گرفته شده بود البته خوب نگرانی هم که نمک این مواقع هست, نگرانی اینکه خانواده جوجه میپذیرن بیان یا نه ,اصلا خانواده هامون بهم می خورن یا نه و..... خیلی چیزهای دیگه و البته نگرانی جوجه هم این بود که با توجه به رفت و آمدی که جوجه به خونه ما داشت خانواده من این عمل اون رو حمل بر سو استفاده نذارن و یا اینکه اصلا خانواده من میپذیرن که بیان یا نه؟  2 3 هفته ای از برنامه مشاور میگذشت یک روز که رفتم خونه مامان گفت آمده باش مهمون داریم.

-  گفتم کی؟

-  گفت یکی از دوستای فلانی میخواد بیاد.

-  خوب من برای چی آماده بشم؟

-  میخواد تورو ببینه .

واااااااااای رنگ از رخم پرید اصلا نمیتونستم بپذیرم و از این که مامان پسر بیاد ببینه و بپسنده بعد اگر پسندید پسر بیاد بگیره خیلی بدم می آمد وغیر از اون هم من و جوجه برنامه مون چیز دیگه ای بود  همون موقع بغض کردم و به مامان گفتم من نمی خوام بگو نیاد وگرنه میذارم میرم بیرون من از این مسخره بازیا که مامان پسر منو بپسنده بیاد منو بگیره خوشم نمیاد مامان هم خوشبختانه روشنفکر هست اونهم موافق بود اما می گفت خیلی اسرار؟ اصرار؟ نمی دونم هر کدوم که درسته بخونید همون کردن من نتونستم بگم نه نهایت میان خدا رو چه دیدی اومدیمو اون نپسندید خلاصه کلی با خواهش تمنای مامان رفتم بالا توی اتاقم لباسم رو عوض کردم و مثل کسی که می خواد بره بشینه پای تلویزیون رفتم نشستم پایین خانوم اومد ما رو دید کلی هم حرف زد که عروس من مثل دخترمه از دخترم بیشتر دوسش دارم کلی هم تعریف آقا مسعودشو کرد بعد هم مثل عهد قجریا یه عکس در آورد نشون داد اون واسطه که همراهش بود عکسشو گرفت کلی به به چه چه کرد بعد هم عکسو داد مامان منم که نشسته بودم روی دورترین مبل سرم پایین بود از عصبانیت هم میخواستم خرخره خانوم  مادر شوهر رو بجوم آخرشم گفت دخترم خوب تو هم عکسو ببین منم یه لبخند زدم از صد تا فهش بدتر بعدهم عکس رو که دادن با عصبانیت نگاه کردم و پس دادم خدایش اصلا نفهمیدم چه شکلی بود خدا حافظی کردن و رفتن تا بعد اگر خواستن تل بزنن قرار بذارن بیان انگار اومده بودن بقالی جنس بخرن وقتی رفتن به مامان گفتم لطفا دیگه این خانوم رو اینجا نبینم بعد هم به فلانی بگو برای من شوهر پیدا نکنه رفتم توی اتاقم و به جوجه زنگ زدم از صدام فهمید اتفاقی افتاده با کلی التماس اون بهش گفتم خواستگار اومده بود پشت تلفن سکوت مطلق بر قرار شد بعد با صدای گرفته ای گفت خوب؟ گفتک خوب چی؟

-         خوب چیکار میکنی؟

-         یعنی چی؟ ما قرارمون چی بود همون دیگه. بعد هم کلی بهش دلداری دادم تا از کف اون موضوع اومد بیرون .

-         اما فردا شب رسیدم خونه دیدیم مامان داره با همون خانوم واسطه حرف می زنه.(زهی خیال باطل که اون خانوم نپسنده)

-         نه آخه تارا گفته نمی خواد.

-         نمی دونم من حرفی ندارم هرچی اون بگه.

-         آخه اگر بیان اون موقع ما بگیم نه بدتره نمی خوام پسر مردم امیدوار بشه.

-         و.....

بعد دیدم مامان گوشی رو داده به من میگه بیا ببین فلانی چی میگه منم که می دونستم چی می خواد بگه از گرفتن تلفن سر باز میزدم حریف نشدم مجبور شدم باهاش صحبت کنم.

اینقدر صحبت کرد و در نهایت هم فقط برای یک بار خواهش کرد بیان منم گفتم بیان اما من میرم خونه مامان بزرگ من خونه نمی مونم  خیلاصصصصصه بالا خره با هزرا بدبختی من و راضی کردن که حالا بیان نهایت میگی نپسندیدی(فکر میکردن بیان من ببینم یه دل نه صد دل عاشق میشم).

من و جوجه دیگه چیزی پنهان نداشتیم هرکاری میکردیم اون یکی خبر داشت جوجه خیلی گرفته بود سر اون موضوع اما به من هم حق میداد از طرف دیگه آوازه این پافشاریهای من برای نپذیرفتن خواستگار ها به همه فامیل رسیده بود توی همون روزها خونه مادر بزرگم بودم داشتم موهای خاله ام رو رنگ میکردم و در عین حال صحبت هم میکردیم دلیل و پرسید منم که خالم رو محرم اصرار؟ اسرار؟ نمیدونم همون می دونستم ماجرای جوجه رو بهش گفتم اونهم حق رو میداد به من و اخلاق من رو هم میدونست که اگر مادر پدرم تایید کنن آقا مسعود خریدار رو ،منهم روی حرفشون حرف نمی زنم تصمیم گرفت با مامانم صحبت کنه و بگه اصلا درمورد فرد نظر ندن و بزارن خودم انتخاب کنم خوشبختانه مادر پدر من هم آدمهای فهمیده ای هستند پذیرفتن با این حال روز خواستگاری رسید یه دلهره ای داشتم دیگه نمی تونستم تحمل کنم از اون طرف هم جوجه زنگ می زد پشت تلفن بغض میکرد بعد قطع میکردیم کل تماسهای اون روز ما به سکوت و بغض گذشت فقط تنها چیزی که میگفت این بود که شاید فکر کنی خود خواهم اما میگم تو مال خودم هستی مطمئنم هیچ کس مثل من نمی تونه خوشبختت کنه بغض میکرد و قطع میکرد می گفت اگر زودتر اقدام کرده بود حالا اینطوری نمی شد .

بالاخره ساعتیکه قرار بود خریداران گرام تشریف بیارن رسید همین که زنگ زدن من پریدم بالا خانم واسطه هم که زودتر اومده بود حالا اونم اومده بالا که نکنه من نرم پایین خلاصه مهمون ها که نشستن ما هم رفتیم پایین سلامی گفتم و نشستم آقای دوماد و مادر و پدر و خواهرشون تشریف آورده بودن  من که نمی تونستم جو رو تحمل کنم رفتم توی اشپزخونه مامانم صدا کردم چایی رختم دادم دستش گفتم گفته باشم من با کسی حرفی ندارم نگن برن صحبت کننا گفت باشه کمی صحبت شد و بعد هم مادر شوهر امر فرمودن اجازه بدین برن صحبت کنن وااااااااای میخواستم همونجا خفش کنم من مامانو نگاه می کنم مامان بابا رو و بعد هم آخر هم قرار شد بریم بردمش بالا توی اتاق برادرم شروع کردم صحبت و چند تا سوال اساسی پرسیدم بنده خدا مونده بود جواب سوالا چی میشه خلاصه به خیال خودش منو پیچوند، اولش میگه من ترجیح میدم همسرم سرکار نره من هر چی بخواد براش فراهم میکنم و چندتا چیز دیگه بعد هم که من شروع کردم به صحبت بهش میگم من میخوام کار کنم کار اینقدر برام مهمه که به خاطرش زندگیمم میذارم زیر پا میگه هرچی شما بگین میگم من پیش همه آقایون فامیل بدون حجاب میگردم(دروغ گفتم) میگه هرطور راحتین هر چی شما میگین میگم من از تیپ شما خوشم نمیاد میگه هر چی شما میگین بهش میگم بسته دیگه بریم پایین میگه هر چی شما میگین می خواستم خفش کنم یکی نبود بگه اون حرفای اولت چی بود؟ این هر جی شما بگین ها چیه؟ رفتیم پایین و بعد از چند لحظه تشریف بردن قرار شد ما خبر بدیم هنوز نرفتن بیرون آخرین نفر ایستادم به مامانم میگم نه هاااااااااااا .

و اما در نهایت نوبت رسید به نظر مامان و بابا که به خواست خداوند نمی دونم چی دیده بودن که هر دو عصبانی اصلا هم خوششون نیامده بود منو میگین یه نفس راحت کشیدم شیرینی رو برداشتم خوردم حالی بردیم آن شب کارمون که تمام شد رفتم بالا زنگ  زدم جوجه ساعت 11 12 شب بود براش همه چیزو تعریف کردم و نتیجه رو گفتم دلم نیومد عزیزم اونشب با ناراحتی و فکر و خیال بخوابه تا ساعت 2 یا 3 صبح بود صحبت کردیم و بعد هم خوابیدیم بعد از اون یه هفته ده روز اولین شبی بود که هر دو با آرامش میخوابیدیم

خوووووووب دیگه دوست جونیام ادامشو بعدا میگم ok ؟ قربون همتون دوستون دارم .

اتفاق باحاااااااال

سلاااااااااااااااام دوست جون جونیام

امروز شنبه نمی دونم چندم مرداده خیییییییییییلی جالب بود یک اتفاق جالب یعنی این کی بود که زنگ زد؟ نمی دونین ؟ منم علی رقم کاراگاه بازیام نفهمیدم آخه از تلفن عمومی بود انگار. اینقدره جالب بوووووود وااااای تو کف موندم .

اصلا بذارین بگم چی شده :

همین چند لحظه پیش اومدم بقیه خاطرات رو بنویسم که تل همراه عزیز زنگ زد شماره عجیب غریب افتاد گوشی روبرداشتم:

من : بله بفرمایید؟

اون فرد که آقا هم بود سلام.

- سلام بفرمایید؟

- چند لحظه وقت دارین باهاتون صحبت کنم ؟

- شما؟

-مهندس محمدی هستم.

خدا منو ببخشه منم با یه حالتی گفتم: منددددددددس؟ 
بهش برخورد فکر کنم، گفت خانوم من برای خودم شخصیتی دارم نمی خوام مزاحمتون بشم. با همون لحن گفتم خواهش می کنم کارتونو بفرمایید ؟

- می خواستم ببینموتون.

فکرشو کنید من با چشمای از حدقه در آمده گفتم : چی؟

- می خواستم ببینمتون.

- اون موقع به چه مناسبت شما می خوایین منو ببینین؟ راستی ببخشید شما کجایی هستید؟(لهجه داشت خفن)

- من؟ تهرانی هستم

- جدا ببخشید اون موقع این لهجه از کجا اومده ؟

- لهجه؟

- بله تهرانی و این لهجه؟ (بیچاره همچین تعجب کرده بود که انگار کسی تا بحال بهش نگفته بود خفن لهجه داره) ببینین اصلا نه وقت صحبت دارم نه حوصله دروغ گفتن نه می خوام صحبت کنم . دیگه مزاحم نشید

- دروغ ؟ من دروغ نگفتم. راستش من اصلیتیم ......ی هست اما خودم ۲۰ ساله اومدم تهران

- باشه خوب دیگه مزاحم نشین .

- نه خانوم قطع نکنین یه لحظه اجازه بدی.

- خوب بفرمایید؟

- می خواستم ببینمتون.

- باشه آدرس بدین بعد من با همسرم میام اشکال نداره که؟

- همسر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

- بله شما بفرمایید کجا من و همسرم خدمت می رسیم. (بیچاره خشکش زده بود)

- شما ازدواج کردین ؟

- بله اشکالی داره؟

- نه ولی آخه کسی که شماره شما رو داده نگفت ازواج کردین.

- اون موقع این فردی که شماره منو دارده کی هست؟

- من قسم خوردم نگم.

- شما بگین کاریش ندارم که.

- نه نمی شه .

- ااااااااااا خوب باشه اشتباه شماره داده دیگه مزاحم نشین تققققققق.

گوشی رو گذاشتم حالا حس کاراگاه بازیم هم گل کرده باید می دونستم این آدم که شماره منو داده کی بوده دیگه داشتم کف می کردم آخه شماره منو کسی به اون صورت نداره .

دوباره تل گرانقدر زنگ خورد اولش جواب ندادم بعدش فضولی کنجکاوی نمی دونم چه حسی همون حسه نذاشت جواب ندم.

- بله؟(با عصبانیت تمام بخونید تازه توی شرکت کسی هم متوجه نشه)

- نمی خوام مزاحم بشم تورو خدا می خواستم بدونم راست گفتین؟

- فکر کن راست گفتم؟

- پس من می دونم و اون کسیکه شماره شما رو به من داد شخصیت منو برده زیر سوال من آدم الاف؟علاف؟ نمی دونم همون نیستم

من که می خواستم پیدا کنم این آدم بی شخصیت کی بود که با شوهر جان آدرس بدم غیرتی بشه پوستشو بکنه (البته توی رویا آقای شوهر اصولا کسی مزاحم هم بشه میگه تو بگذر شخصیت تو در حد بحث با این آدما نیست و یا اینکه خوب اشتباه کرده دیگه اشکالی نداره تو ببخش. خدایییییش منم اینطوری میشم)گفتم اگر هم راست گفته باشه.

- خوب من میخواستم با خانواده بیام مااااااااااااااااااااااااااا

- خوب شما بگین شماره منو کی داده تا من صحبت کنم .

- آخه نمی تونم بعدا می فهمین.

- کی یعنی؟

- بیایم با خانواده خدمتتون متوجه میشین.

- یعنی اینبار دیگه مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا به حد اعلا.

- اگر نگین کی بوده قطع میکنم می دونی قطع میکنم .

- نه میگم اسمش مریمه.

- مریم؟ آخه چقدر دروغ؟ من که می دونم داری دروغ میگی؟

خدایییییییش حالم داشت از این بحث بهم می خورد می خواستم زنگ بزنم جوجه بیاد حالشو بگیره ها خیلی خودمو نگه داشتم حالا گیر دادم فامیلیش چیه؟ مگه میگفت؟ اینقدر گیر دادم و تهدید به قطع کردن کردم که آخر یه مزخرفی جور کرد بهش میگم همین دیگه؟ دروغ؟ باشه مشکلی نداره حالا گیر داده حالا بیاییم؟ من که عصبانی نه.

- نه؟ چرا ؟

- خوشم نمیاد دلیلی نمی بینم . آخه چرا آخه شوهرم اجازه نمیده خداییش این تیکه حال کردما کف کرده بود اونطرف خط.

- راست میگین تورو خدا؟
- بله راست میگم  این فردیکه اسمش مریم نیست فامیلیش هم اونی که گفتی نیست دروغ گفتی عین چی اما خودت می دونی کیه خواسته بذارت سر کار حالا برو هر بلایی دوست داری سرش بیار.

- آخه یعنی چی ؟ شما می خوایین منو از سر خودتون باز کنید دارین اینطوری میکنین؟

- نه آقای محترم من ۱ساله که ازدواج کردم همسرم هم همکارم هست اینجا هم هستن (خداییش همکارم هست اما اون موقع شرکت نبود رفته بود جای دیگه) می خوایین گوشی رو بدم باهاشون صحبت کنین؟(خداییش اگر می گفت آره من چیکار میکردم به نظرتون؟)

- داشتم رنگش که مثل گچ سفید شده با این حرفم رو حس می کردم.

- نه ولی من میدونم و اون فرد شخصیت منو برده زیر سوال من آدم بیکاری نیستم که از این کارا بکنم منم گفتم آره خواسته بذارت سرکار برو حالشو بگیر

 - خداحافظ .بیچاره نمی دونم چی چی داشت میگفت تققققققققق گوشی رو قطع کردم ولی خیلی باحال بود برم به عزیزم بگم کلی بخندیم .