دخترک سه ماهه من

سلام سلام

خوبین خوشین؟ خوب خدا رو شکر ماهم به لطف شما خوبیم

1-      دخترک من دیگه کم کم داره بزرگ میشه به قول مامان هرکی میپرسه بزرگ شده میگه آره دیگه میشه لپاش رو گرفت!!!!!!!

2-      فکرش رو کنید یه فیبقیلی نخودی با دوتا لپ آویزون دورش بگردم ماشالله اینقدر شیرین شده که خدا میدونه (قضیه همون قربون دست و پای بلوریش برمه!!!)

3-      2- دخترک ما ماموریتهاش با ما باز هم شروع شد یعنی اولین ماموریت رو همراه پدرش رفت و حسابی به  بابا جونیش حال داد به قول شوشو میگه ای کاش همیشه کار کردن اینطوری باشه قضیه از این قراره که باهم رفتیم یکی از شهرهای شمال که شوشو ماموریت داشت با ماشین رفتیم اگر الان از یاس بپرسید جاده چالوس رفتی توصیفش کن میگه کی ؟ کی ؟ (کسری بر ک) کجا؟ اصلان این کی میگین خوردنیه یا بردنی؟ ماشالله از اول نرسیده به کرج خوابید توی راه یک بار شیر خورد اونهم توی خواب و برگشتنی هم از خوب تنکابن خوابید تا کرج بیدار شد قربونش برم ماشالله خیلی همکاری داشت اصلا هم اذیت نکرد شوشو ساعت 10 -11 میامد دنبال ما با خودش میبرد محل کارش و از اونجایی که همکار بودیم و هستیم فضولی در کار بازهم توی مرخصی راحتم نمی ذاشت و کلی دخالت در کارش می کردم و هرچند دقیقه یکبار میامد یاس رو میبوسید و میرفت ادامه کارش رو میکرد و البته به قول شوشو ای کاش همیشه کار کردن اینقدر لذت داشت.

4-      هفته اول رو با شوشو و یاس سه تایی رفتیم و بعد از کارهم پلاس بودیم توی جنگل و اینطرف و اونطرف تا خود شب (جواهر ده ، دوهزار و سه هزار و ...) اما هفته دوم رو با مامانی شوشو نسرین جون و دادش شوشو 6تایی باهم رفتیم کلی هم خوش گذشت جای همگی خالی ماموریت رو به 5شنبه و جمعه وصل کردیم و کلی حالکردیم.

5-      دخترکم بعد از برگشت از شمال جمعه شب هفته پیش یعنی 17 مهر اولین عروسیه عمرش رو توی 2 ماه و 23 روزگیش رفت برای رفتن عروسی کلی تردید داشتم و از اونجایی که عروسیه همکارمون بود خیلی هم دوست داشتم برم برای تازه کردن دیدار با همکارام که همشون میامدن و هم کلی نگران بودم که نکنه یاس اذیت بشه و البته اگر اسرا ؟ اصرار ؟ نمیدون همون دیگه  همکارام نبود حتما میذاشتمش پیش مامان و میرفتم اما همکارام به شوشو پیغام داده بودن از پذیرفتن بدون نی نی معذوریم !!!!!!!!!! دیگه این شد که باید یاس رو میبردم اما نگران این بودم که نکنه از صدای زیاد و شلوغی اذیت بشه هرچند خیلی تلاش کردم که از این حالتها بیگانه نباشه خلاصه اینکه با هزار سلام صلوات رفتیم به محض اینکه وارد شدیم برخلاف تصورم که یاس باید گریه میکرد شروع کرد به دست و پا زدن و خندیدن و کلی ذوق میکرد حرکات دست و پاش هم با صدای ارکستر کاملا هماهنگ بود و به محض اینکه صدا قطع میشد با تعجب از حرکت می ایستاد و اطرافش رو نگاه میکرد و به محض اینکه شروع میشد همان حرکات (قابل ذکر هست که یاس فقط با کریرش جابجا میشه و کمتر بغل میشه به محض اینکه بغلش میکنند شروع میکنه به گریه(یه قول مامان همه بچه ها بغلین بچه شما زمینی!!!) خلاصه اینکه توی کریرش حسابی حال کرد و وقتی هم که خسته شد روش رو کشیدم و همونجا توی اوج شلوغی از خواب بیهوش شد) خلاصه ا ینکه کلی حال کردیم و خوش گذشت و کلی خدا رو شکر کردم به خاطر دختر کوچولوی ناز و خوش اخلاقی که دارم و البته همکارام هم دخترک من رو دیدن و کلی ماشالله گفتند و به محض دیدنش گفتند شبیه آقای ع هست(فامیلی شوشو) خلاصه اینکه دخترکم کپی برابر اصل بابا جونشه و من از این بابات خوشحال چون خوشگله(قربون دست و پای بلوریش(شکلک آدمک که داره چشمک میزنه))

6-      گفته بودم که دختر کوچولوی ما توی تخت خودش میخوابه و الحمدالله خواب شبش هم خوبه.

7-      دخترکم از امشب خنده هاش تبدیل به قهقهه شده و دل آدم رو میبره .

8-      عروسکش رو که میبریم سمتش با دستش میکشونه سمت دهانش و شروع میکنه به خوردنش .

9-      بارین دارم سعی میکنم عکس بذارم ببینم میتونم موفق بشم یا نه! یه لحظه

همچنان در حال سعی کردن هستم



 

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ق.ظ http://armageddon.blogsky.com

من دلخسته و دلتنگ

تو چه بی روحی و دلسنگ

من نازک دل و خسته

از تو دور فرسنگ فرسنگ

dream_girls193 دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ق.ظ http://www.dvbpersian.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وب جالب و پر محتوایی دارید.
اگر با تبادل لینک با وب من موافقید وب من را با نام
.:: جدیدترین اخبار ماهواره ای ::.
لینک کنید . بعد خبر دهید تا وب شما را با چه نامی لینک کنم .
همیشه موفق و پیروز باشید.

یک زن چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://62-87.blogfa.com/

سلام دوست عزیز.خوشحالم که یهتون خوش گذشته.ما که تنونستیم بریم سفر...
راستی من به خونه جدید نقل مکان کردم و دیگه تو وبلاگ هفت سال عاشقی نمی نویسم.خوشحال می شم سر بزنی...

مهسا چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.loveuarash.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام آبجی نااااااااااااااااااااااااااااااااازم
الهی فداااااااااااااااااات بشم...یاس من خوبه؟؟؟ خاله فداش بشه...انقدر بجه مودبه به خالش رفته دیگه.....دروغ میگم؟؟؟؟؟؟ :->
آبجی بببببببببببببببببببببببد....تو شمال اومدیو به من نگفتی تا من بیامو ببینمت...؟؟؟؟؟!!!!!!!!!خیلی بدی
خوبه خودت میدونی دلم داره برا دیدن یاس نازم ضعف میره ها
تورو خدا عکسشو بذار دیگه
مردم به خدا...:-(
دوست دااااااااااااااااااااارم...اما یه توشولو یاسو بیشتر دوس دالم:-*

مهسا یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.loveuarash.blogfa.com

نمیدونم چرا انقدر دوست دارم......:-*
همیشه برات دعا میکنم....برا خوشبختی بیشتر هرروزت
خیلی می خوامت:-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد