اون بار هرچی نوشتم پرید امیدورام اینبار نپره

سلام سلام

سال تو با تاخیر مبارک انشالله که سال خوب و پر برکتی باشه برای همتون

1-     علت تاخیر برای اینکه هفته دوم عید اومدم و کلی براتون نوشتم و کلی ذوقیدم و اینها اما ای دل غاقل که وقتی دکمه تایید رو زدم همه چیز پرید و منم کلی عصبی شدم یه مدتی با وبلاگ قهر کردیم بلکه سر عقل بیاد.

2-     دو سه روز مونده بود به تعطیلات رفتم سونو پیش همون دکتری که همیشه میرفتم که خیلی هم دقتش بالاست و خیلی هم کارش رو بلده اول که وضعیته نی نی نازمو چک کرد که گفت همه چیز شکر خدا خوبه فقط گفت موقعتی که قرار گرفته سرش بالاست که اگر نچرخه سه زارینی حتمیه که این موضوع کلی حالمو گرفت اما انشالله هرچی صلاحه خداست همون بشه , اما بنده خدا اینقدر که توی مانیتورش دقت کرد تا ببینه این نی نی ما چیه دیگه چشماش داشت در میامد هر چند دقیقه یکبار عینکش رو بر میداشت چشمهاش رو ماساژ میداد یک آهی میکشید و دوباره عینکش رو میگذاشت که دیگه دلم براش سوخت گفتم آقای دکتر اگر فکر می کنید الان امکان تشخیص نیست می خوایید دو سه هفته دیگه میام ؟ می گفت بد حالت قرار گرفته سخته تشخیص اما اجازه بده ببنم ایندقر دستگاه رد جابجا کرد تا توی حالتی قرار گرفت که توست تشخیص بده و با یک خنده موفقیت آمیزی گفت : خوب دختر خانومه . منکه دهنم باز مونده بود گفتم دکتر مطمئنید ؟ من می خوام وسیله تهیه کنم برام مهمه اگر حتمی نیست چند وقت دیگه دوباره بیام که گفت نه مطمئنم دختر خانومه مبارک باشه و توی برگه گزارش دکتر هم جنسیت جنین رو female زد اینم از ما که دختر دار شدیم خلاصه اینکه الان یکماهی میشه با این دختر شیطون داریم کلی حرفای مادر و دختر میزنیم و کلی با تکونهایی که میخوره و همسری هم با دست گذاشتن روی شکمم و حس کردن تکونهای شدید نی نی نازمون که روز به روز هم محکمتر و قویتر میشه کلی برای بابییش دلبری میکنه .

3-     همسری میگه خوش به حالت زودتر از من حسش کردی و داریش خوش به حالت که این تکونها رو همیشه احساس میکنی بیشتر از من خلاصه اینکه کلی حسودیش میشه دیگه J

4-     دیگه توی این چند وقت هرجا رفتم لباس دخترونه دیدم کلی غش و ضعف کردیم و اگر شرایطش بوده خریدیم و برخی هم موکول شده به سر فرصت .

5-     برکت نی نی نازمون خودش رو به شدت داره نشون میده روز 29 اسفند ماشینمون رو تحویل گرفتیم خیلی هم خوبه و شکر خدا راضی هستیم  روز 28 اسفند هم از جایی که ثبت نامه کرده بودیم برای خرید خونه تماس گرفتن که بیایید برای ایجاد پرونده که خوب برخورد به تعطیلات و اینها دیگه تا حالا عقب افتاده در حالی که بیشتر از 2 ساله که ما منتظر این تماس بودیم خوب دروغ نیست وقتی میگن خدا نی نی بده برکتش و روزیشم میده دیگه این دختر ماهم کلی با خودش برکت آورده و از اون بچه های روزی داره J خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

6-     نصبت به قبل از عید خیلی سنگین شدم و توی راه رفتن و از پله بالا پایین کردن تقریبا کم میارم البته به اون شدت نیست ولی خوب شروع شده آخه سه ماهه سوم رو دیگه به امید خدا داریم شروع میکنیم .

7-     واقعا توی این دوران یه زن چقدر نیاز به محبت و درک همسرش داره هیچوقت نمی تونستم این موضوع رو به این شدت درک کنم اما الان بک لبخند همسری و یا یه بوسه و محبتش کلی بهم انرژی میده و کلی آرومم میکنه وقتی توی خیابنون راه میریم و میدونه که برام سخته قدمهاش رو باهام هماهنگ میکنه و دستم رو میگیره و سعی می کنه سختیی که من دارم رو اونهم برای خودش داشته باشه غذا هایی که دوست ندارم رو به خاطر من نمیخوره یعنی به خانودش گفته که تارا این غذا رو دوست نداره و اونها هم با اینکه میدونن شوشویی عاشق اون غذاشت اما به خاطر من درست نمی کنند ونمی خوریم خلاصه اینکه توی این 6 ماهی که گذشت کلهم 4 بار هم قرمه سبزی که شوشویی عاشقشه ومنم دوست داشتم رو نخوردیم نمی دونم چرا با اینکه از این موضوع گذشته اما این حساسیتم نسبت به قرمه سبزی از بین نرفته ؟!!!! خلاصه اینکه عاشقشم خیلی بیشتر از گذشته خیلی بیشتر از حتی موجودی که توی وجودم دارم پرورش میدم .

8-     حرف آخر اینکه نمی دونم تا کی می تونم این کار رو تحمل کنم و بیام سر کار خیلی خسته میشم به حدی که میرم خونه کلی اول گریه میکنم بعد بلند میشم به کارهام میرسم احتمالا به دکترم صحبت کنم اگر بشه مرخصیم رو از یک ماه زودتر شروع کنم چون کارم خیلی سنگینه.

9-     دلتنگیها برای مامادر بزرگ خوبم هنوز هست روز به روز هم بیشتر میشه گاهی اینقدر دلم براش تنگ میشه که به حد انفجار میرسم اینقدر گریه می کنم که به هق هق کردن میفتم و دیگه بی حال میشم خیلی دوستش داشتم خیلی دوستش دار هر یک هفته درمیون هم تقریبا میرم سر مزارش کلی باهاش حرف میزنم و کلی می بوسمش اما به خاطر مامان و پدر بزرگ و بقیه سعی می کنم گریه نکنم حضور توی همون محیط آرومم میکنه فکر میکنم پیشمه اما این هفته دیگه نتوستم اینقدر گریه کردم که هرکی از بالای سرمون رد میشد با تعجب نگاه می کرد فکر میکرد کسی که اونجا دفن شده دو سه روز بیشتر نیست که فوت شده . دیگه پدر بزرگم که طاقت نیاوردو با دایی و زندایی رفتن مامان هم پا به پای من گریه میکرد شوشو هم کلی ناراحت شد . اما چه کنم دیگه نمی تونستم تحمل کنم کافیه آهنگ غمناکی بشنوم به ثانیه نمیکشه که شروع میکنم به شدت گریه کردن خدایا کمکم  کن دلم خیلی تنگه براش خیلی . دیشب خوابش رو دیدم کلی بوسیدمش و کلی نگاهش کردم اینقدر خوشچهره و مهربون و خوشحال بود که خدا میدونه توی خواب التماسش میکردم از پیشم نره بمونه مقل الان هیچی نگه حرفی نزنه اما نگاه قشنگش و لبخند مهربونش رو داشته باشیم بتونم لمش کنم و ببوسمش چقدر خواب خوبی بود از صبح هر وقت یا د اون خواب می افتم کلی شارژ میشم و کلی انرژی میگیرم. خدایا کمکش کن خدایا در آرامش باشه و روحش شاد باشه مثل خوابی که دیدم .

 از همه دوستای خوبم می خوام اگر ممکنه توی دعاهاتون برای آرامش روح مادر بزرگم دعا کنید .

ممنونم خوش باشید و سرحال همیشه همیشه

نظرات 8 + ارسال نظر
فرنوش یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:01 ب.ظ http://www.ehsasat.com

سلام .فرنوش هستم از وبسایت احساسات دات کام ! اگه عزیزی رو دارین که می خواین صداتونو به گوشش برسونید بیاید سایت ما . در ضمن می تونید به گمشده هاتون از سایت ما پیام بدین . برای وبلاگتون هم ابزار های جدید و بی همتا آماده کردیم . قربان شما - فرنوش

همسر آقا فرزاد دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:42 ق.ظ http://www.farzad-r59.blogfa.ir

سلام مامان خانومی احوال شما؟سال نو مبارک.خیلی ذوقیدم وقتی دیدم که نی نی دخمله آخه من خیلی دخمل دوست دارم ایشالا که قدمش براتون با خیر و برکت باشه.خیلی مواظب خودت و نی نی گلت باش.خدا مادربزرگ مهربونت را بیامرزه.

ریحانه دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام خوشحالم که سالم و شاداب و پرانرژی هستی
ومثل همیشه شما و شوشو عشقولانه هستین ...خداراشکر
مواظب خودت باش

الهام مامان غزل چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ http://donyayerangin.blogfa.com/

تارا جون سلام . اول اینکه به جمع دختر دارها خوش اومدی . ایشا... که خوش قدم باشه که همون جوری که نوشتی معلومه که هست . مواظب خودت باش و این ماههای آخر کمتر به خودت فشار بیار .
منم شدید دلتنگ پدر بزرگمم . خدا مادر بزرگ تو رو هم بیامرزه . می دونم خیلی سخته و هر دومون خیلی دلتنگشونیم . ولی تو رو خدا اینجوری خودتو اذیت نکن . اون دخت کوچولوی توی شیکمت به تو بیشتر از هر کس دیگه ای نیاز داره . کمتر خودتو عذاب بده .

sh,kh جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ق.ظ http://khodaam.persianblog.ir

وای چه خوب - کلی هم لباسهای خوشگل و گوگولی برای دخترا هست.

سمیه مامان ایلیا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ق.ظ http://somy1359.persianblog.ir

سلام تارا جان خوبی عزیزم؟ نی نی چطوره . امیدوارم همتون خوب باشید. راستی چقدر مونده . فکر کنم زایمانت تیرماه اینا باشه اره ؟
دلمون برات تنگ شده خانومی این ورا نمیای چرا . همکارم هم سلام میرسونه .

سلام خانومی
ما خوبیم شما چطورین؟
تقریبا ۲ ماه اواخر تیر یا اوایل مرداد درسته
ممنونم گلم اما با این شکمم خجالت می کشم
قربونتون سلام برسون کپلی ببوس

مامان نازنین فاطمه سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:39 ب.ظ http://niniemaman.blogfa.com

مبارک باشه . انشاا... با اومدنش خیر و برکت بیشتری رو حس میکنید .

ممنونم انشالله

مهسا جوووووووووون (: چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ http://www.loveuarash.blogfa.com


سلام خواهر خووووووووووووووووووبم............آخ جووووووون نینی......ممممممم
خب چرا بهم نگفتی؟؟؟؟؟؟؟البته به خاطر درسا نمیومدم نت......
آخ جوووووون........دخترم که هس............
با کلی غم و دلتنگی اومدم اما کلی خوشحال شدم......برا ۲تاتون دعا می کنم.ممممممم
راستی برا مامان بزرگتم فاتحه ..........خدا رحمتش کنه............
راستی از سمیرا خبر داری؟؟؟؟؟وبلاگش فیلتر شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم کلی برات تنگ شده بود
دوست دارم قددیه دنیا............
مممممممممممممممممممممممممم.بووووووووووووووووس *-:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد