بازم یادم رفته بود عنوان بزار یه گزارش دهی چند وقته

سلام سلام

خوبین خوشین؟

خدا رو شکر

الان ساعت ۲:۱۰ دقیقه بامداد من اینجام چون مثلا بیدار موندم درس بخونم دریغ از یک خط درس خوندن شوشو جان رو خوابوندم اومدم یللی تللی ما اینیم دیگه.

اول اینکه از بس که نصف ظهر از این شرکت کوفتی با اردنگی فرستادنمون بیرون که برین سر بزنین مشتری ها ببینین چه مشکلی دارن یا اصلا دارن؟ نمی دونم این مشتری ها خودشون شعور درک مشکل و خبر دادن به ما رو ندارن که حالا اگر ما نریم سرور های اونا بخوابه و ال بشه بل بشه نبفهمن و اون موقع نمی دونم چی میشه ؟ شدم یه ذره، آب شدم از بس توی گرما راه افتادم از توحید رفتم سمت تجریش رفتم هفت تیر رفتم سعادت اباد رفتم این ور رفتم اونور که چی؟ که به مشتری های گرام سر بزنم گندشون بزنن از گاندی کشوندنمون توی اوج گرما و دود و ببخشیدا کثافت داریم خفه میشیم دیگه کارم به جایی رسیده میرم ۲ ۳ ساعت میشینم با این مشتری ها خوش و بش می کنم(خوشبختانه با همشون هم رابطه خوبی دارم) بعدم بر می گردم اینا همینو می خوان خوب تقصیر من چیییییییییییییییییییییییییییه؟ اااااااااااااااااااااااااااااا!؟ خوب اگر نرم بهم دیگه کارانه تعلق نمیگیره، کم کارم، بعدشم به هیچ دردی نمی خورم، بهد ترشم می ندازنم بیرون .

وااااااااااااااااای خدای من جیگرم کبابه آخه چرا یهو؟ آخه چرا خسرو شکیبایی؟توی این سه چهار روز اینقدر حالم گرفتست که خدا می دونه صداش توی گوشمه  خدای من بغض  گلمو دلم گرفته، از شدت ناگهانی بودن خبرش شوکه شدم، سر درد دارم دلم نمی خواد باور کنم بهش فکر نمی کنم تا باورم نشه خدای من این وسط همینو کم داشتم :( خدا رحمتش کنه روحش شاد خیلی یهو رفت محبوب بود خوب بود انشالله که خدا خودش اون دنیا کمکش کنه.

در رابطه با نی نی انشالله دیگه یواش یواش اگر خدا بخواد در رابطه با دکتر به نتیجه رسیدم وقت گرفتم برم دکتر دیگه کارهای اولیه انجام بشه تا ببینم توی چند ماه آینده شاید خبری شد :)

بابا یکی میگه بیار دیر میشه یکی میگه تا بچه نداری پول جمع کن بعد بچه بیار آخه مگه پول جمع میشه؟ به این نتیجه رسیدم یه نی نی بیارم بلکه ام صدقه سر نی نی ما بتونیم پول جمع کنیم برام دعا کنید کار درست رو انجام بدم آخه خوب دوست ندارم فاصله سنیم هم با نی نی خیلی بشه دوست دارم با نینی دوست باشم نه مثل مادر بزرگ ونوه همچنین بابا جونش هم جوون باشه.

از شرکت اومدیم روی تخت دراز کشیدیم خستگی در کنیم به شوشو میگم فکرشو کن اگه نی نی داشتیم الان داشت اینجا ونگ ونگ می کرد مگه می تونستیم با خیال راحت دراز بکشیم فکر کن آرامش الان و حاضری ول کنی با صدای ونگ ونگ نی نی عوض کنی؟ (آخه این وسوسه ها زیر سر شوشو جانه کشته منو اینقدر که التماس می کنه تورو خدا یکی بیاریم من دوست دارم ) میگه فداش بشم خودم نگهش میدارم خودم همه کاراشو میکنم فقط وقت شیر دادنش برای تو که گفتم اوکی خودت شیر خشک میگیری شیرشم با خودت قربون دستت، تازه برگشته میگه یه چیز دیگه وقت پی پی کردنشم من زیاد دوست ندارم بهش دست بزنم اونم برای تو، دیگه اون روم بالا اومدا گفتم بیخود بیخود یا کلش یا هیچیش منم خوشم نمیاد توی این مواقع اصلا طرفش برم می تونیم کلا بذاریمش توی سطل زباله در رابطه با این موضوع تا حدودی به توافق رسیدیم :|

الهی بمیرم بچم اگر بدونین چه نقشه ها کشیدیم به شوشو می گم ببین ما تا ساعت زنگ می زنه بیدارشیم میذاریمش زیر متکا می خوابیم حالا نینی باشه بیدار بشه گریه کنه احتمالا اون رو هم میذاریم زیر متکا می خوابیم به نظر شما ما صلاحیت نگهداری بچه رو خیلی داریم نه؟

راستشو بخوایین برای آوردن نی نی توی این یکی دوماه تردید داشتم چون طبق محاسبات می تونست زمان خوبی باشه اما به خاطر تردید ها و اینکه دکتر نرفته بودم استخاره گرفتم خیلی بد اومد به همین خاطر به تاخیر اوفتاد حالا بازم برام دعا کنید .

دیگه دیگه صبح بیدار نمی شم در نتیجه اخراج می شم درنتیجه همه نقشه ها به باد خواهد رفت در نتیجه با اجازه فهلا بای برم لالا

دعا کنید خدا شفام بده اینقدراین دفتر کتاب و دنبال خودم راه انداختم مردم دریغ از یک خط خوندن به نظر شما چطور میشه عین بچه آدم نشست درس خوند؟

فهلا با اجازه همگی رو می بوسم

 

نظرات 6 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:41 ق.ظ http://yek-rishe-do-zamin.blogsky.com/

چه انرژیه زیادی داری . اینهمه داد زدن واسه چیه . از دستت ناراحت شدم که واسه استاد شکیبایی پسن نزاشتی .. دوست داشتی سر بزن که لبخندی روی لبهات میشینه و شمیمی از بغض .

ممنونم . من؟ من؟ داد؟! کی کجا؟!
میگم که دلم نمیاد اصلا بهش فکر کنم که یادم بیفته رفته برای همیشه اینقدر که حالم بد میشه.
ممنونم

سمیرا سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:35 ب.ظ http://sonita19.blogfa.com/

سلام تاراجون
واقعامنم ناراحت شدم از درگذشت استاد ..ولی خب دنیا همینه دیگه ..وفا نمی کنه ....در رابطه با نی نی هم که من با شوشو موافقم ....فکر کنم تو هم با شوشوی من ....نی نی خیلی خوبه ....این قدر هنوز نیومده تو سرش نزنید ..گناه داره ..توسری خور می شه ها .....
خب دیگه ..مراقب خودت باش ...از دور می بوسمت ....بای گلم

ریحانه سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام تاراجون
خوشحالم که میخواین نی نی دار بشین .چقدر شوشو با احساس تشریف دارند از حالا قربون صدقه نی نی میره؟

فهیمه چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:02 ب.ظ http://fhoseini.persianblog.ir

سلام تارا جون...
حتما این کار رو بکن یه نی نی بیار .. بشینی تو خونه و آپ کنی... نه به اون روزا که همیشه آپ بودی نه به الان...
شاد باشی...

رویا چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام تارا جون من تازه با وبلاگت آشنا شدم تقریبا اکثر مطا لبتو که با تمام صمیمیت وجودت گزاشته بود یو خوندم منم خیلی دوست داشتم از خودم برات بگم شاید توام بتونی مثل یک خواهر بزگتر کمکم کنی اما نمییییی شه صفه نظرات و هزار جور ادم اما این ادی منه roya_voroojak_2007 ممنون میشم نظرمو ثبت نکنی قر بونه شما رویا

ساده اما حیرت آور پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 ق.ظ http://sadeh-ama-heratavar.blogfa.com

سلام دوست عزیز خیلی از خواندن مطالبت وبلاگت خیلی خوشم می اد ان شالله همیشه ادامه داشته باشه

سلام ممنونم از لطفتون
منم سعی می کنم حتما پیشتون بیام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد