من دوشیزه مکرمه هستم وقتی؟!!!!!!!!

نمی دونم چی بگم!!!! فقط میگم بخونین شاید یه واقعیت در تمام دنیا .

برام جالبه بدونم چنین چیزهایی در مورد آقایون هم هست یانه؟!!!!!!!

بخونین:


من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود. من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم. من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند.

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند. من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد. من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.

من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.

من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.

من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.

من «...» هستم، وقتی مادر، من و خواهرهایم را سرشماری می کند و به غریبه می گوید «هفت ...» دارد- خدا برکت بدهد. من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.

من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند. من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.

من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.

من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.

من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم. نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند. دوستانم وقتی می خواهند به من بگویند؛ «گه» محترمانه می گویند؛ «علیا مخدره». من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم. من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم. من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم. دامادم به من «وروره جادو» می گوید. حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند. من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم. مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.

من کیستم؟،،

 

 

نوشتهایست از خانم بلقیس سلیمانی و ظاهراً در روزنامهی اعتماد پنجشنبه ی گذشته چاپ شده

نظرات 11 + ارسال نظر
ورود 13- ممنوع/شرکت در جایزه 800دلاری سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.dvp.mihanblog.com

وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>


http://www.dvp.mihanblog.com
گنج7دریا
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع/شرکت درجایزه800دلاری

خانوم خونه سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:03 ب.ظ http://souzan59.persianblog.ir

عزیزم این متنی که نوشتی واقعا راسته در مورد خانم ها . بیچاره خانم ها
پست پایین هم جالب بود من هم از این کارا اون اوایل زیاد انجام می دادم
این کار و کاسبیم هم بدجوری گرفته امروز فردا میام برای خداحافظی میرم یه اتاق اجاره می کنم به امیر خطیر پزشکی می پردازم

نمی دونم هنوز خیلیاشو تجربه نکردم شاید.بیچاره!!!!
آخیییییییییییی پس امیدوار باشم امید بهبودی هست خانوم دکتر؟!
خدا رو شکر ببین این جواب دعا های منه ها . انشالله هرچی دلت می خواد بشه.
خوبه دیگه خانوم خودتی لازم بود توپولی رو هم می تونی با خودت ببری:)

ملیکا سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.love4um.blogfa.com

بیا وبلاگم یه پست گذاشتم برای اینکه بهم بگید چه جوریم از نظر شماها؟
منتظرتم زود بیا

چشم میام.

الهام مامان غزل کوچولو چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:27 ق.ظ http://donyayerangin.blogfa.ir/

واقعاْ که گل گفتی .... حرف دل خیلی از خانوما رو زدی .... واقعاْ جای ما کجاست ... من که فکر نمی کنم آقایون یه همچین شرایطی رو داشته باشن ( اون شکلکه هست که داره زیر چونه شو می خارونه )

ممنونم واقعا گل گلفته..... خوب شد پس گفتم..... نیدونم!!!!!!!
منم فکر نمی کنم.(منمو همون شکلکه)

سمیرا چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ق.ظ http://sonita19.blogfa.com/

سلام تاراجون
ممنونم از نظرت ..من اصلا ازت دلگیر نشدم ...ادم باید واقع بین باشه ...ولی موندم توی دوراهی .......یه جورایی دل مرده شدم .....نمی دونم چی بگم ......فقط خدا خودش کمکم کنه
فدات بشم
خدانگهدار

سلام عزیزم
خواهش می کنم ........خوسحالم که دلگیر نشدی......... از این موضوع هم خوشحالم....... نه نگو نباید دل مرده باشی...... چیزی نگو خوب فکر کن و عمل کن..... امیدوارم.
قرررررررررربونت
خدا نگهدار

ارسلان چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.silence-secret.blogfa.com

حال،من ماندم وتنهایی واین راز سکوت. کاش در لحظه دیدار نمی خندیدم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
[گل]

ممنونم.

الهام چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ب.ظ http://elija.blogfa.com

واقعا من کیم ؟؟؟؟؟؟ ( ناراحت )

واقعا!!!!!!!!(منم ناراحت)

همسر آقا فرزاد(مرمر) پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:46 ق.ظ

سلام ناناز مرسی از تبریکت
واقعا ما کدومومیم( اون شکلکه که یعنی خیلی خنگه و هیچی نمیدونه و داره عینهو بز جلوشو میبینه)
هه هه هه هه هه هه

سلام گلم قابلی نداشت.
واقعا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(الهی من بمیرم برای این شکلکه دلم سوخت براش)
:)))))))))))))))))))))))

*سراب* پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:01 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام تارا جون خوشگل و گل
مرسی سر زدی...ببخشید نشد زودتر بیام...ایشالا دفعات بعدی جبران می کنم!
آخ که چه متن قشنگی نوشتی...دستت درد نکنه و دست نویسنده اش...حقوق زن ها همیشه پایمال شده...امیدوارم همه مردا به این حقوق احترام بذارن و بدونن زن ها همیشه احساسات پاک و لطیفشون ابزاری بوده برای برنده شدن مردها در بیشتر زمینه های زندگی...
شاد باشی تارا جونم

سلام گلم
خواهش می کنم. الانم دیر نبود. انشالله.
قابلی نداشت
سرت درد نکنه .
نمی دونم شاید :)
فقط لبخند چون چیزی نمی تونم بگم
تو هم گلم.

نیایش پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ب.ظ

آره متاسفانه مشخص نیست ما واقعاْ در این جامعه چی هستیم ..


وبلاگمو به روز کردم .. افتخار میدین ؟

متاسفانه نمی دونم.
حتما میام.

گیلاس(منظ) پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام تارا جووون
هزار بار این پستت رو خوندم!! میخواستم یه نتیجه منطقی بگیرم ولی پیدا نشد!!
همون که خودت گفتی!! یه واقعیت!! برای همه همین جوره! زن و مرد هم نمیشناسه! مرد ها هم به نوعی همین نقش ها رو دارن... ولی نمیدونم چرا انقدر که زنها دنبال بیان این مسائلن مردا نیستن!!...
بگذریم...
خودت چطوری؟؟!!

قربونت
شاد باشی

سلام عزیزم
چون نداره.
قبول کن برای مردا به این شدت نیست قبول کن .
زنها ؟!!!!!!!!!! می دونی چرا؟ چون زنها همیشه در اکثر مواقع حضور مردها و رانکار نکردن و همیشه پر رنگ نشون دادن اما مردا هیچ وقت زنها رو در نظر نگرفتن یا خلی کم .
گذشتیم
خوبم تو خوبی؟
قررررررررررربونت
تو هم عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد