۱-دلم یه جوریه بغض دارم !!!!!!
۲- مامان بزرگ بازم قلبش دچار مشکل شده دیروز CCU بستریش کردن کل سال ۸۱-۸۲ یه هفته خونه بود یک ماه بیمارستان دیگه مسیر خونه تا مرکز قلب تهران توی امیر آّباد برامون شده بود یک کار روزانه خیلی سخت گذشت اون سال خیلی٫ قلبش کاملا بهم ریخته بود ۲ تا سکته قلبی یه سکته مغزی همه در ظرف دو روز اتفاق افتاد٫ باید قلبش رو عمل میکردن اما دکتر اجازه نمی داد می گفت : خیلی پیره وقتی بهش گفتیم ۵۲ سالش بیشتر نیست از تعجب داشت شاخ در میاورد بهش گفتیم این به خاطر این بیماری در طول این ۲ ماه اینقدر شکسته شده اینقدر لاغر شده بود دکتر می گفتم من تصورم این بود که مادرتون ۸۰ سال رو داره . یادش می افتم بغضم میگره اما بازهم دکتر این کار رو نمی کرد به اصرارا مامان که فرزند بزرگ خانوادست و بابا بزرگ با کلی تعهد از تمامی بچه ها و پدر بزرگ قبول کرد عمل کنه اما می گفت احتمال بیرون اومدنش از زیر عمل کمتر از ۱ درصده اما اینقدر اذیت شده بود و اینقدر سخت زندگی می کرد که کاری جز اون نمی شد کرد٫ فکرشو کنین خدا اون روز رو نیاره شما تقریبا ۱۰ ماه تمام نشسته بخوابیدو بدون کپسول اکسیژن هم نتونین نفس بکشین خیلی وحشتناک بود اما عمل شد و با امیدورای های که بهشون دادیم و با دعاهای همه فامیل و خودمون عمل با موفقیت انجام شد عمل بیشتر از ۱۰ ساعت طول می کشید از زمانی که عمل شروع شد ساعت ۷ صبح همه دست به دعا تسبیح به دست نشسته بودیم مامان و بابا بزرگ و دایی بزرگم بیمارستان بودن پشت در اتاق عمل زندایی ها و خاله ها و نوه ها هم همه خونه مادر بزرگ جمع شده بودیم دوقولوهای دایی ۱ ماهشون هم نشده بود پسر دایی ۲ سالش بود نشسته بود و همش به زبون شیرین خودش یه تسبیح به دست صلوات می گفت دختر خاله ۴ ساله چادر کوچولوش رو انداخته بود رو سرشو قران به دست دعا میخوند دختر خاله ۶ ساله هم کنارش بود و با اشکای قشنگش که داشت می ریخت دعا می کرد پسر اون یکی دایی که کلاس ۴ ابتدایی بود با پسر خاله کلاس اول راهنمایی و دختر خالی کلاس پنجم همینطور اشک می ریختنو بلند بلند به خدا التماس می کردن منم که حال خودم کم نبود یاد ضجه های مامان و خاله ها می افتادمو اون دعا کردن و التماسای بچه ها و اون اشکاشون بی تابی دایی ها و پدر بزرگ گریه های زندایی و اینکه با دوقولو ها صحبت می کردو ازشون می خواست که برای مادر بزرگ دعا کنن آتیشم می زد بلاخره ساعت ۵ بعد از ظهر دایی تماس گرفت و گفت عمل تمام شده و بردنش ICu و خدا رو شکر مشکلی نبوده و عمل بخیر گذشت مشکلات بعد از عمل هم سپری شد و بعد از عمل هم چند بار به فاصله ای یک هفته ای بیمارستان بستری می شد خیلی شرایط سختی بود خیلی سخت منم که سنگ صبور همه و دانش آموز پیش دانشگاهی کنکوری گذشت اون سال با همه سختیهاش گذشت و به مرحمت مشت مشت قرصها و هر دوهفته یک بار آزمایشها تا به دیروز حال مامان بزرگ بد نبود اما دیروز بازم رفت بیمارستان نمی دونم چرا این بار اینقدر برام سخته نمی دونم چرا اینقدر نگرانم کلی مامان رو دلداری دادم که عیبی نداره بهتره آدمی که عمل به این سنگینی داشته خیلی هنر کرده توی این ۳ سال نرفته الانم لازم بوده و باید می رفت اما خدا از دلم خبر داره چقدر نگرانم یه لحظه چهرش از جلوی چشمم کنار نمیره خدایا خودت کمکش کن خودت بهش رحم کن خدایا زودتر بر گرده .
۳- خدایا من میخوام برم پیشش من می خوام ببینمش خدایا چرا الان باید سر این کار لعنتی باشم چرا نمیتونم برم ببینمش ؟!!!!!!!!!!!!!!
۴- دیشب تا صبح خواب نداشتم همش بیدار می شدم همش احساس می کردم مادر بزرگم حالش خوب نیست نیاز به کمک داره .
۵- به لطف همون تاریخچه زنانه اصلن حال روحی مناسبی ندارم این هم شده یه شک برام .
۶- دارم معین گوش میدم کاست طلوعش رو صدای معین برام یه جوریه تا صداش رو می شنوم اشک توی چشمام حلقه می بنده .
۷- دو سه تا از وبلاگا رو خوندم خونه داریا و خانومه خونه بودن و آشپزی کردنا و اینا رو خوندم هوس خونمون کردم هوس آشپزی کردن و کارهای این چنینی دلم خواست ماماااااااااااااااااااااااااان
۸- چندتا وبلاگ نی نی خوندم دلم نی نی خواست بوسش کنم بچلونم و یه عالمه کار دیگه
۹- دلم خطاطی می خواد دلم می خواد پشتکارمو ببرم بالا و خط رو به یه جایی برسونم وقتی تابلوهای خطی رو می بینم و کسایی که خطاطی می کنند وقتی قلم و مرکب می بینم دلم می لرزه روحم پر می کشه اینقدر که بی تاب می شم خیلی احساس نیاز به خط می کنم البته خط خودم هم بدک نیست فکر کنم قابل تحمل باشه البته خط ریزم خط درشت رو که چندین وقته گذاشتم کنار اما می رم حتما می رم باید به چیزی که برام آرم بخشه برسم
۱۰- شوشو جونمو خیلی دوست دارم عاشقشم خیلی ماهه همبشه می گن اگر زندگیت خوبم که هست بازم تعریف نکن از شوهرت طوری تعریف نکن که به چشم دیگرون بیاد و چشمت بزنن اما من واقعا نمی تونم از نعمت خوبی که خدا بهم داده چشم پوشی کنم و به هیچ کس نگم.
شوشو جونم عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم
۱۱- برای سمیرا جون دوست خوب مجازیم : عزیزم نمی دونم کی می خونی؟ نمی دونم چکار می کنی ؟ اما سمیرا جون تورو خدا از خودت خبری بده از کامنتایی که برات گذاشته بود یکی که می شناختت فهمیدم متاسفانه اون کار رو انجام دادی اما به خیر گذشته و الان هنوزم یه عضوی هستی توی این دنیا اما متاسفانه اونهاهم دیگه دسترسی ندارم پس خواهش می کنم یه خبری بده.
۱۲- امیدوارم همیشه خوش باشید امیدوارم همیشه شاد باشید امیدوارم هیچ وقت آسمون دلتون نگیره برام دعا کنین برای مادر بزرگم دعا کنین
ممنونم
بایتون
ایشالا مامان بزرگت بهتر بشه گلم . خوشبخت باشین
ممنون عزیزم
تو هم خوشبخت باشی.
تا را جان رنگ قلمت جوری بود که نتونستم کامل بخونم
ولی متوجه شدم که حال مادر بزرگتون خوب نیست
دعا می کنم که ان شا الله هر چه زودتر سلامتیشون برگرده و همه تون خوشحال شین
الهی ببخشید
درسته
ممنونم لطف می کنی زری جونی
قرررررررررررررربونت.
خواهش می کنم تارا جان خوشحال می شم. دعا می کنم که مامان بزرگت حالشون خوب خوب شه. نگران نباش و فقط از خدا بخواه.
ممنونم خیلی لطف کردی.
بازم ممنونم گلم.
انشالله.
سلام ستاره حوووووووونم
احوال من نمی پرسی دیگه خانوم
من خوبم نگران نباش فقط گرفتارم اساسی
ای دلم واسه اینترنت تنگ شده ای تنگ شده........
یه روزی من همچین با یه فووونت چند برابر بزرگتر از این که تو گذاشتی می نویسم که بابای هیراد دووووووووووووست دارم
اوونووقت می بینی که من برنده ام (چشمک)
شاد باشی عسیس مامان بزرگ هم خوف بشه براش دعا کردم همین الان
سلام بی همنورد جوننننننننننننم
می پرسم چرا نمی پرسم؟!!!!!!!!!!
آخییییییییییییییی انشالله زودتر سرت خلوت بشه بیایی.
انشالله به زودییییییییییییییییییییی خدا بابای هیراد و هیراد و بهت بده و برات نگه داره.
انشالله :)
ممنونم انشالله لطف کردی.
سلام تارا جونم
خوبی گل مهربونم ( بوسسسسسسس )
الهی که مامان بزرگت زود زود سالم و سرحال بشن تا تو هم خیالت راحت بشه .
و تا آخر عمر با همسرت زندگی کنی و پای هم پیر بشین و چند تا نی نی سالم و خوشکل داشته باشی ..
و هزارتا آرزوی خوب واست دارم همونایی که خودتم می خوای .
فدات شم .. مراقب خودت باش .
ممنونم از حضور پر مهرت عزیزم ( ماچ )
سلام عزیزم
خوبم تو خوبی(بوس بوس)
الهی آمین ممنونم
قررررررررررربونت گلم انشالله تو هم همیشه شاد و خوشبخت باشی
ممنونم
قربونت.. تو هم مراقبت خودت باش
خواهش می کنم(مااااااااااااااااااااااااااااچ)
سلام تارا خانوم . وبلاگ قشنگی دارین . خوشحالم که اینقدر عاشق هستین . منم خیلی شوهرمو دوست دارم . من بهتون پیشنهاد می کنم که در وبلاگ همسران که توسط آقای امیر کاشانی راه اندازی شده عضو بشین . لینکشو می تونین توی وبلاگ من ببینین
سلام خانومی
ممنونم
قربونت شما هم همیشه عاشق باشی
خدا رو شکر
خیلی خوبه چشم
اما عزیزم مآدرس وبتو اشتباه گذاشتی من چطوری بیام؟!!!!!!!!
امیدورام بتونم پیدات کنم.
تارای عزیز سلام... از صمیم قلب آرزو می کنم حالشون خوب خوب بشه... از دست دادن بابابزرگ نازنینم باعث شده حالت رو بفهمم... کاش خوب خوب خوب بشن و زودتر برگردن.
سلام خانومی
ممنونم
خدا رحمتشون کنه
انشالله .
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
سلااااااااااااااااااااااااااااام
چقدر خوشحالم که رنگ این کامنتدونیت رو عوض کردییییی
من روزی هزار تا کامنت میدم از این به بع
تارا جون ببخشید اگه چند تا پست عقبم!! به خدا سرم خیلی شلوغه!!! ولی هر وقت که بیام از هر جا عقب بودم خودمو میرسونم خانم معلم!!! میخوای درسهای قبل رو بپرسی؟؟
برای مادر بزرگت خیلی ناراحت شدم!!!! ولی خدا رو شکر به خیر گذشت!
و ایشالا زودتر خوب خوب خوب میشه!
این پسر داییت چقدر جیگره!! دعا؟؟؟ از طرف من ببوسش!
الهی فدای تارا جون مهربونم بشم!! انقدر نگران نباش ! زود زود خوب میشن!!
این تاریخچه رو هم نگووووووووووو!!! گریهههههه
ادامه اش هم هر چی نوشتی به همون تاریخ برمیگرده!!! تو هر ماه همینا رو با یه ورژن جدید میگی!!!
شوشو هم که رد میکنیم به من ربطی نداره!!! خب حالا نزن!!! میخوای منم عاشقش باشم عشقت زیاد تر بشه؟؟!!!!
سمیرا هم!!! خودکشی کرده؟؟؟؟؟؟
قربووووووووونت
بووووووووووووووس
شادباشی
وووووووووووووووووووی
سیلاااااااااااااااااااام
خدا رو شکر
آخ جون آمار کامنتم میره بالا:)
خواهش می کنم انشالله موفق باشی
:)))))))نه می دونم تو زرنگی مارم درس می دی
ببخشید خدا رو شکر ممنون
قررررررررربونت چشم
ممنونم
وووووووووووووووووووووووووووی تنم میلرزه یادش می افتم.
:)))))))))))) دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟ عادت کردین دیگه
ممنونم از رد کردنتون :((((((( نمی زنم نه عزیزم خودم بستم (چشمک)
خدا رو شکر بخیر گذشته این دختر اینقدر عاقل هست که...
قرررررررررررررررررررررررربونت
بوووووووووووووووووووووووووس
شاد زی
سلام سلا م من اپم بدو بیا منتظرما دیر نکنی
[گل]
[گل]
[گل]
دنیا را برایت شاد شاد و شادی را برایت دنیا دنیا ارزومندم[گل]
سلام سلام چشم میام
ممنون
(یه عالمه گل)
تاراجون سلام
انشالله زود زود حالش خوب میشه و برمی گرده خونه. انشالله سالهای سال سایه اش بالای سرتون باشه
آپم گلم
سلام عزیزم
ممنونم
خوندم عالی بووووووووووود.
سلام تارا جون
خیلی ناراحت شدم واسه مامان بزرگت، اونم تو این سن
۵۲ سال که چیزی نیست
ایشاا... هر چه زودتر بهتر بشن و برگردن خونه
ایشاا... کار هیچ کس به بیمارستان نکشه که میدونم چقدر سخته
علاوه برا زجر و سختی که خود بیمار میکشه
زندگی اطرافیان هم بطور کامل فلج میشه
خودت رو هم ناراحت نکن... ایشاا... به زودی خوب میشن
سلام عزیزم
ببخش
ممنون
انشالله خیلی
درسته
قربونتچشم
بوووووووووووس