خواب دیدم

سلام سلام

۱-عروسی خوب بود خیلی خوب بود همه چیز عالی برگزار شد حنابندان رفتیم عروسی رفتیم عروس خیلی ناز شده بود خیلی هم ماهه این ۳ تا دختر عمو ها که خواهرشوووووووووووووورای عروس خانومن که اینقده خودشونو ناز کرده بودن که خدا می دونه مخصوصا بزرگه که تقریبا ۳۰ سالشه الهیییییییییییی اینقده دوسش دارم اینقده ناسه اینقده مهربون و با محبته که خدا می دونه.

۲- نمی خواستم برم آرایشگاه اما رفتم آخه این شوشو گیر داده بود٫ خوابیده بودم ساعت ۲:۳۰ هی اومده میزنه تو پهلوم با انگشتش هی میگه برو برو پاشو برو منم عصبانی شده بودم دیگه هی می گه نری آرایشگاه نمی برمت  کلی هم سفارش کرده هم آرایش صورت هم مو باشه منم که قبلا دختر اون یکی عمو وقت گرفته بود برام رفتم.

۳- ای واااااااااااااااااااااااای چشمتون روز بد نبیه رفتم توی آرایشگاه دیدم دختر عمو بزرگه عروس عمو  دختر عمو وسطی دختر عمو کوچیکه تازه اینا بماند دخترای اونها هم بودن تازه کار اون کوچیکه که نه شوووووووووووور داره نه بچه تموم شد می خواستم چکیش کنم بگم آخه اینا که باید شووووووور و بچشونو آماده کنند باید برن زودتر نه تو که!!!

۴- کلی این آرایشگره دست تنها تتند تند کار می کرد تازه آریش صورتا هم نصفشو اینجانبات انجام دادم تنظیم کرمو تتوی ابرو و لب و سایه و بعضی خط چشم و الیییییییییییییییییی..........

۵- می خواستم هم موهامو شبنیون کنم هم صورتمو گریم که دیگه با این اوصاف دیگه وقت نبود فقط به آرایشگره گفتم ببین من خودم آریش می کنم فقط سایه و خط چشم با تو که دیگه ایشون زحمت کشیدن و از روی عجله کلی مخمان را با فرو کردن به قول خودم سوزن مزیین فرمودند که هنوز پوست سرم درد می کنه البته بنده خدا حق داشت ساعت ۶ بود و هنوز ۲ نفر دیگه مونده بودن من که دیگه دلم برای دختر عمو وسطیه سوختش یه چشمی پا شدم موهای اون درست شده تازه قبل ترش یه طرف کله شینیون یه طرفش آویزون بلند شدم خط چشم عروس عمو کشیده شه دیگه فردین بازی و پتروسو دهقان فدا کارو از این حرفا بالاخره رفتیم .

۶-یه تاییدیه بر افکار قبلی که خودم خیلی بهتر آریش می کنم تا من باشم دیگه آرایش چشمم رو هم دست کسی نسپرم می گم سایه یاسی باشه آخه نمی دونم سرخآبی چه ربطی داره به یاسی ای خداااااااا خط چشمم که بی ریخت خودم می کشیدم خیییییییییییلی قشنگتر می کشیدم .

۷- فقط به این نتیجه رسیدم که این آقایون واقعا عین بچه ها می مونن دیروز نمی دونم چطور بود که اینقدر کارم طول کشبد وقتی اومدن دنبال کلی ناراحتی و اخم که من دوست داشتم زنم حاضرم کنه (نا گفته نماند که همه چیز آماده بود غیر از کوتاهی پاچه شلوار که در کل من از خیاطی سر در نمیارمو مامانم قرار بود اون کارو بکنه که کرد)هرچی می گم عزیزم نمی تونستم بیام گیر داده نه من دوست داشتم٫ بعدشم این دلخوری طوری بود که دیگه وقتی عروس خانوم و ماه دوماد (به قول اون ارکسترا) رو بردن راهی کنن توی خونه بزن برقص و از این حرفا همه خانوما رفته بودن تو من وایسادم پایین پیش شوشو البته اونم بیشتر به خاطر این بود که دیگه حوصله بهانه گیری نداشتم اگر یه کلمه دیگه حرف می شنیدم فوران می کردم  البته نمی دونم ما چه مرگمونه که دو دقیقا بعد تا برسیم خونه مامان اینا در حضور مامان و داداشی کلی ماچو بوسه و قربون صدقه رفتنای شوشو رو می شد شنید فقط نمی دونم اون بهانه گیریا به چه منظوری بود؟!!!!!!!!!!

۸-دیگه اینکه دیشب خواب بد دیدم خیلی بد از نصفه شب سر دردم تشدید شده منگم انگار یه کاسه شن ریختن توی چشمم می سوزه نمی دونم فیلم دیدم چیکار کردم این خوابو دیدم؟

۹-مضمون خوابم اینطوری بود که اینگار منو شوشو یه کسی رو تر*ور کرده بیدیم (به خدا ما اینکاره نیستیم اما نمی دونم چرا اینطوری شد) بعد اینم که از اشخاص مهم ممل*کت بیدن دیگه همه دنبال ما بودن فقط نمی دونم چرا اونفرد با وجود بلایی که سرش در آروده بودیم داشت دنبال من می گشتن که منو دستگیر کنن بعدشم همه جا یه خانومه چادری مثل این گشت ارشادیا دنبالم بود جالبش اینه که من خودم هم هم چادر می پوشم هم توی خواب چادر سرم بود بعد اینقدر فرار کردم زیر پل خوابیدم رفتم توی فاضلاب که خدا می دونه البته خدا خیرش بده شوشو هم همه جا همراهم بود دیگه آخرش که داشتن پیدام می کردن می خواستم خود* کشی کنم یه شیشه پیدا کردم (خداییش اینقسمتش خیلی وحشتناک بود) بهد خیلی هم تیز بود همش با شیشه ه می زدم توی قلبم تا سریع بمیرم (اون لحظه داشتم در نقش سیا* نور عمل می کردم) اما نمی شد درد داشتم می سوخت اما نمی مردم اینقد رخون ازم رفت که بی حال شدما اما نمردم اما می دونستم که باید بمیرم یعنی یا خودم خودمو بکشم یا اعدامم می کنن که ترجیحا چه توی خواب چه بیداری ترجیح می دم یه سیا* نور بندازم بالا تا اینکه دارم بزنن دیگه همین فکرشو کنین یه مدت طولانی فکر کنی که تا چند لحظه دیگه بیشتر زنده نیستی و اینکه به شکلای فجیع باید بمیرم ای خداااااااااااا خیلی وحشتناک بود توی همین هاگیر واگیرا بودم ه یه دفعه بلند شدم دیدم نه اونجایی که بودم نیستم شوشو هم کنارم خوابیده خیلی خوشحال شدم و با صدایی که خودم می شنیدم یه آهی از سر آسودگی کشیدمو و با خودم گفتم خدا رو کشر که زنده ام و کلی دعا خوندم صلوات فرستادم تا این خواب دیگه سراغم نیاد آخه معمولا خوابای من سریالیه بیدار میشم بعد که دوباره می خوابم ادامشو می بینم .

۱۰-اما از اون موقع که اون خوابو دیدم وقتی فکر این رو می کنم که زنده ام و اون وضعیتو ندارم بغضم میگره خیلی دلم برای خودم سوخت جدی می گم.

۱۱-فعلا دیگه حوصله نوشتنم ندارم برم بیام اگر تونستم دوباره می نویستم.

بایتون فهلا.

نظرات 9 + ارسال نظر
ساینا شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:23 ب.ظ http://saina-sam.blogfa.com

سلامممم
به به حسابی خوش گذروندی این چند روز
مبارک باشه
خوش به حالت که اینقدر ماهری.. یه کلاس خودارایی بزار
خیلی خوبه ادم خودش بلد باشه
دیگه زیر منت این ارایشگرا هم نمیره :-*

سلاااااااااااااام
بله دیگه
ممنونم
خواهش می کنم اینقدر ها هم که شما می گی نیست.
موافقم
واقعا :*

یه دل خاکی با کلی پاکی یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:34 ق.ظ http://yeganemaabod.blogfa.com

آخییییییییی...چه خواب وحشتناکی دیدی دلم سوخیت برات جیییییییگر دیگه فکرشو از سرت بیار بیرون...
می بینم که کلی جینگولی کرده بودی واسه عروسی ای ول...

واقعااااااااااااااااااااااا منم دلم برای خودم سوخت.
چشم
دیگه دیگه.

*سراب* یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:57 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام تارا جونی
مرسی سر زدی
تا آرایشگاه خوندم....اونجا که داشتی کمک می کردی
الان باید برم سر کلاس(گریییییییییه)
بقیه اش باشه بعدا...
شاد باشی خانومی

سلام عزیزم
خواهش می کنم
خوبه اشکالی نداره برو (موافقم وقتی آدم حوصله نداره واقعا گرییییییییییه)
تو هم گلم.

نازنین یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:52 ب.ظ http://niniemaman.blogfa.com

خوشحالم عروسی بهت خوش گذشته .
منم معتقدم اگر آدم بلده خودش آرایش کنه بیخوده بره زیر دست یکی دیگه . ولی من بلد نیستم
در مورد سوالت هم اگه آدم ۳۰ میلیون از یه بانک خصوصی وام بگیره قسطش چقدر میشه آیا ؟

ممنونم عزیزم
موافقت دارم آخی خوب برو یاد بگیر.
نیدونم!!!!!!!!!!!!
اما خوب مهم ۳۰ ملیونه هست که خدا رو شکر استفاده کردین.

ماریا یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:32 ب.ظ http://negahekhodemani.blogfa.com/

خوش باشین همیشه...
آفرین به تو دختر خوب و هنر مند...

ممنونم
قررررررررررررررررررررررربونت.....

یه دل خاکی با کلی پاکی یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:34 ب.ظ

آخیییییییییی عزیزم چه خواب وحشتناکی دیدی!!!!!!!ولی اصلا بهش فکر نکن دیگه...

یک آدم اینجوری یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:40 ب.ظ http://yekadameinjoory.blogsky.com

سلام تارا خانومی!

وبلاگ قشنگی دارین

قربانت یک آدم اینجوری!

سلام
ممنوم لطف دارین
:)

مقداد دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ق.ظ http://maskheghazal.persianblog.ir

سلام مهربون
به روزم
و منتظرت

سلام
ممنونم چشم

همسر آقا فرزاد(مرمر) دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام دوست جونی خودم
خوشحالم که عروسی بهت خوش گذشته
میبینم که هنرمندی باریکلا
بوس بوس

سلام جیگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگر
ممنونم
دیگه دیگه
وای خیلی خوشحالم اومدی اینجا دلم برات تنگیده بود
قرررررررربونت
بوووووووووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد