اینم از لواسون رفتن ما

سیلام سیلااااااااااااااااااااااااااااااام خوبین شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوس گلیااااااااام(قلب)

۱- من طبق معمول خوابالویم(اون عکسه هست که سرش رو متکاست) اما مهم نیست خوشبختانه انرژی دارم .

۲- ما سحر بیدار نشدیم خیلی هم خوب بود امااااااااااااااااااا یه رسوایی پیش اومد وااااای یعنی شما می گین من آبروی خودمو ببرم بگم؟ واقعا بگم؟ باشه می گم ما برای نماز هم خواب ماندییییییییییییییم ماماااااان (گریه)

۳- صبح به زور آبرو ریزی بلند شدم اومدم شرکت (اون شکلکه که دستشو گرفته بالا داره داد میزنه) خداییش خیلی خوابم میامد داشتم کلافه می شدم . کلی با جوجه دعوا کردم (یه شکلک که زنه داره شوهرشو می کشه من در آوردیه این یکی)میگم چرا مثل ساعت گویا همش میای پشت گوش من هی میگی شاعت ۷ ساعت ۷:۱۰ عزیزم پاشو دیگه ساعت ۷:۱۵ تا خوده ساعت ۸ که من بلند شم اومد پشت گوش من گفت عزیزم پاشو  دیگه ساعت اینو این ای بابااااااااااا یعنی واقعا شما چه حسی دارین وقتی خوابین یکی پیشتون بخوابه هی ساعتو بگه بهش میگم اصلا من نمی خوام امروز برم شرکت تو برو با من چیکار داری ؟(البته از اون حرفای مجانی بودا آخه جایی مهمان بودیم صاحب خونه هم خودش می خواست بره خوب نمی تونست که من و ول کنه توی خونه بچرم) خلاصه تا زمانی که از خونه بیایم بیرون جوجه رو با غضب نگاه می کردم خداییش بچه اینقدر بی آبروه که جلوی صاحب خونه و دو نفر دیگه هی میگه اااا چرا اینطوری نگام می کنی مگه چی کار کردم ؟ آخه یکی نیست به این شوشوی من بگه آخه باحال اگر می خواستم اونا بفهمن که داد می زدم سرت.(شکلک عصبانیه)

۴- از چند وقت پیش قرار بود دیشب ما با یکی از همکارامون با دادشی بریم دربند یا شایدم کن که کن و دربند تبدیل شد به ویلای همکارمون توی لواسون بزرگ .

۵- فکرشو کنید ساعت ۵ تازه رفتیم سراغ خریده گوشت جوجه کباب و نون و هله هوله اونم تقریبا مرکز شهر توی اوج شلوغی ازگاندی راه بیفتی بری مرکز شهر خرید کنی بعد بری توی اون بارندگی شدید توی اون هوای تاریک بری لواسون بزرگ دیگه خودتون محاسبه نکرده می فهمین ما ساعت یک ربع به هشت رسیدیم تازه بدو بدو ای جاااااااان کرسی آماده کردیمو بدو بدو آب جوش کردیمو وسائل افطار چیدیم جالب بود .

۶- بعد از افطاری فیلم نگاه کردیمو زیر کرسی(اون شکلکه که از ذوقش هی می پره بالا پایین) چای خوردیم و قلیونیو اییییییییییییول حالی بردیم.

۷- بعد از فیلمها هم توی حیاط آتیش به پا کردیم و جوجه کباب و بازم قلیون کنار آتیش بازم چسبید .

۸- واااااااااااااااااااااااااای اگه بدونین برنج درست کردم برای ۴ ۵ نفر آدم  سه برابر اون چه که درست کردم موند خیلی بد شد خوب من چیکار کنم؟ اااااااااا بلدم این آقای همکارمون گفت زیاد درست کن به من چهههههههههه؟ داداشی بهم میگه تو عقلت رو دادی دست این بچه؟(این همکار ما یه یکی دوسالی از من کوچکتره )

۹- خیلاصههههههه شامی زدیم تو رگ ساعت ۱۲:۳۰ ۱ شب دیگه تصمیم گرفتیم سحری نخوریم برای نماز بیدارشیم(سوت)

۱۰- خیلی هوا عالی بود خیلی خوب بود بوی زندگی میومد داخل کوه توی اون همه درخت خیلی خوب بود جای همگی خالی.

۱۱- شب اومدیم ساعت ۳ بخوابیم داداشی میگه کجا تازه می خوایم بشینیم دوره هم(اونی که موهاشو داره می کنه)

۱۲- صبح بیدار شدیم بعد از اون افتضاح بعد همکارمون به داداشی می گه خوب حال کردیا اذان گفتن وایسادی دوغ می خوری ؟ دادشی با تعجب می گه واقعا می گه آره فهمیدم داری می خوری گفتم خوش به حالش ای کاش منهم نمی دونستم ۱۰ دقیقه است اذان دادن منم می خوردم(خداییش به این دوتا چی بگم؟)

۱۳- شوشو جان طی یک عملیات انتحاری قبل از خواب یک شیشه دوغ نوش جان کرد(لامصب اون همه دوغ خورد آخرشم صبح کله سحر بیدار شد) صبح بلند شده می گه من تشنمه من آب می خوام بهش می گم اینو اون موقع کع داشتی یه تاقار دوغ نوش جان می کردی فکرشو می کردی.

۱۴- باید تا قبل از اذان بر می گشتیم تهران حتی اگر سرکار هم نمی رفتیم چون روزمون باطل می شد می گم نریم دیگه همکارمون هم میگه نریم دیگه داداشی هم خواب آلود میگه نریم دیگه جوجه میگه به خاطر یه لیوان آب حاضرم بمونم بعد از اذان بریم.(سوت)

۱۵- آخرشم با یک ساعت تاخیر رسیدیم شرکت الان سرخوش نشسته ایم و به امر خطیر شرکت داری می پردازیم.

۱۶- معدم صداش در اومده داره می سوزه از درد دیگه نمی تونم بنویسم.

خیلی التماس دعا

فعلا بای تا های

 

نظرات 10 + ارسال نظر
someone دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

نماز روزه هات قبول دوست من


موفق باشی

ممنونم از شما هم
موفق باشید.

الهام مامان غزل کوچولو دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 ب.ظ http://donyayerangin.blogfa.ir/

اول شدم ..... هوراااااااااااا
بابا شما که همش تو راه بودین ... حداقل میذاشتین آخر هفته یا تعطیلی می رفتین که حداقل بفهمین چی به چیه .... ولی خیلی با مزه بود ... مخصوصاْ شکلکای به موقعت

الهیییییییی فکر کنم خیلی ناصله نداری
دیدییییییییییی؟ بهشون گفتم نبفهمن که ههههه.
قربونت :) قابلی نداشت.

همسر آقا فرزاد(مرمر) دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:18 ب.ظ http://www.farzad-r59.blogfa.com

سلام دوست جونی خودم خیلی خوشحالم که لواسون بزرگ بهت خوش گذشته و برات ناران شدم که بی سحری روزه گرفتی چونکه خیلی سخته آخه

سیلااااااااااام گلم
قربونت ممنون لطف داری عسیسم
ناراحت نباش من اذیت نمی شم زیاد ممنونم گلم
بوووووووس

ساینا سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ق.ظ http://saina-sam.blogfa.com

سلام خانوم
احوال شما؟!
حالا چرا شکلکها رو توضیح دادی؟ :))
البته میدونم این گذاشتن اسمایلیا واقعا وقت گیر، به خصوص برای من که اینقدر اینا رو دوست دارم که انتخاب واسم حسابی مشکل میشه
.......
وای تارا جون خیلی حرف خوبی زدی، هیچی بدتر از این نیست که آدم تو خواب ناز و شیرین صبح باشه، اونوقت یکی بیاد دائم در گوش آدم بگه :
بیدار شو دیگه
شرکت، مدرسه، ... دیر شد
از سرویس جا میمونی ا
من که اون لحظه فقط دلم میخواد خودم رو بکشم
.........
خوبه حسابی خوش گذروندیدا، آخه کی وقتی میخواد روزه بگیره دوغ میخوره؟ من که نمیتونم تشنگیش رو تحمل کنم
میگم ا گاهی خوبه ادم فراموش کنه که روزست و یه شکم سیر بخوره :دی
........
قربونت برم

سلام
قربونت
:) خوب وقت نداشتم انتخاب کنم گفتم کاچی به از هیچی.
دیدیییییییییییییییییییی می خوام اون آدمو بکشم حتی اگر شوشوم باشه.
:)))))))) جای شما خالی بود والا همینو بگو خیلی وحشتناکه.
واااااااای بعضی موقع ها اینو از ته دل آرزو کردم.
قرررررررررررررررررربونت.

مسیح سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.shasooka.blogfa.com

سلام
امیدوارم همیشه بهت خوش بگذره
در ضمن من آپم . بهم سر بزن
شاد باش و شاد نمای

سلام
ممنونم
چشم میام
تو هم همینطور.

خانوم خونه سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ب.ظ

خیلی بلایی چطوری پیدام کردی ؟ اصلا فکر نمی کردم یادت مونده باشه . خوب ببین شتر دیدی ندیدی ها ا ا ا ا ا . تو اصلا خانم خونه رو نمی شناسی ها ا ا ا ا . تو اصلا نمی دونی تپلو کیه ه ا ا ا اا . خوب ؟ آفرین دختر خوب .
وبلاگ تپلو رو خیلی ها تو اداره بلدن و می خوننش . ولی این یکی رو هیچکس بلد نیست و نمی خوام هیچکس ازش خبر داشته باشه حواست باشه ها ا ا اا . آقربون تو دختر خوب .نازی . بوس (اون شکلکه که بغل کرده دستش و انداخته دور گردنت داره بوست می کنه و همزمان هم داره التماست می کنه که حواست باشه اینجا لو نره) اینم مثل شکلک شما من در آوردی بودش . (نیشخند)

ما اینیم دیگهههههههههههه دیدی چقده زرنگم؟
دیم اما راست می گی ندیدم . نه خانوم خونه کیه ؟ ببخشید من به جا نمیارم. ها ؟ چی؟ توپولی کیه؟( شیرین عسل قربونش برم) چشم.
خیالت راحت باشه خودت می دونی من فقط با تو و خانوم ش صمیمی هستم اونم که نیست.
الهیییییییییییی به خاطر این شکلکه هم که شده نیگم
:))))))))))))))))

قله نشین سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ

خوشکل خانوم بیا و به داد میهوش برس ظاهرا نمیخونه اصلا و همکاری نمیکنه
آخرش من دق میکنم

:((((((((((( اومدم اما دیر شده بود
خدا نکنه.

مقداد سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://maskheghazal.persianblog.ir

روح من تیر میکشد یعنی
سلام
به روزم با یک غزل و چشم انتظار اومدنت

آخییییییییییی
سلام
چشم حتما.

*سراب* چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:25 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام تارا جونی
شب بیست و هفتی کله پاچه خوردیم!گفتم جای تارا خالی! کاش بودی چه مزه ای هم داد
راستی مثل اینکه خیلی خوش بهت گذشته!منم یه بار آرزو به دل موندم بیام تهران که برم دربند...دوستم که یه سری دو سه سال پیش اومده بودن تهران گفت رفتیم دربند چه قدر هم کیف داده!...الهیی که یه بار ما هم پامون برسه این دربند ببینیم چه مزه ای می ده(خنده)...لواسون هم همینطور...اصلا اسم تهران که می آد یادم به یک هوای خنک و دلچسب و خیابونای شلوغ و شیک می افته و همینطور دربند و لواسون و اینجور جاهای خوشمل
راستی با یک داستان دنباله دار به روزم...هر روز یک قسمت کوچولوش و به روز می کنم...اگر وقت کردی سر بزن خانومی
مرسی
شاد باشی

سلام عسیسسسسم
خوش به حالتون نوش جان قربونتممنون.
:) جای تو هم اونجا خیلی خالی بود.
انشالله اومدی تهران خبرم کن باهم بریم خیلی خوش می گذره.
:) همچینا همکه م یگی نیست تهران یه شهر شلوغ پر هیاهو و آلوده:(
چه جاللللللللللللب حتما میام
قررررررررررررررربونت
شادباشی.

شاذه پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:51 ق.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام تاراجونی
خوشحالم بهت خوش گذشته. همیشه به سیر و گشت
وای ولی من اینقدر بیدار موندم که اذان صبح هیچی، آفتابم دیدم:( الانم بی روزه داره معدم می سوزه و حالم بهم می خوره.
باز این خوبه. چند روز پیش تا سحر بیدار بودم دم اذون خوابم برد. (اون شکلکه که داره دندون قروچه می ره)

سلاااااااااام
ممنونم گلم
:)))))))) خوبه آخی الهی خوب مواظب باش .
:)) خیلی وحشتناکه اینطور مواقع (اون شکلکه که داره ناز می کنه)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد