شهری که همه دزد بودن!!!!!!!!

سرزمینی بود که همه ی مردمش دزد بودند.

شب ها هر کسی شاکلید و چراغ دستی دزدانش را بر می داشت و می رفت به دزدی خانه ی همسایه اش. در سپیده  ی سحر باز می گشت، به این انتظار که خانه ی خودش هم غارت شده باشد. و چنین بود که رابطه ی همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمی کرد. این از آن می دزدید و آن از دیگری و همین طور تا آخر و آخری هم از اولی. خرید و فروش در آن سرزمین کلاهبرداری بود، هم فروشنده و هم خریدار سر هم کلاه می گذاشتند. دولت، سازمان جنایتکارانی بود که مردم را غارت می کرد و مردم هم فکری نداشتند جز کلاه گذاشتن سر دولت. چنین بود که زندگی بی هیچ کم و کاستی جریان داشت و غنی و فقیری وجود نداشت.


ناگهان ـ کسی نمی داند چگونه ـ در آن سرزمین آدم درستی پیدا شد. شب ها به جای برداشتن کیسه و چراغ دستی و بیرون زدن از خانه، در خانه می ماند تا رمان بخواند . دزد ها می آمدند و می دیدند چراغ روشن است و راهشان را می گرفتند و می رفتند.

زمانی گذشت. باید برای او روشن می شد که مختار است زندگی اش را بکند و چیزی ندزدد، اما این دلیل نمی شود  چوب لای چرخ دیگران بگذارد. به ازای هر شبی که او در خانه می ماند، خانواده ای در صبح فردا نانی بر سفره نداشت.

مرد خوب در برابر این دلیل، پاسخی نداشت. شب ها از خانه بیرون می زد و سحر به خانه بر می گشت، اما به دزدی نمی رفت. آدم درستی بود و کاریش نمی شد کرد. می رفت و روی پُل می ایستاد و بر گذر آب در زیر آن می نگریست. باز می گشت   و می دید که خانه اش غارت شده است.

یک هفته نگذشت که مرد خوب در خانه ی خالی اش نشسته بود، بی غذا و پشیزی پول. اما این را بگوئیم که گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ریخته بود. می گذاشت که از او بدزدند و خود چیزی نمی دزدید. در این صورت همیشه کسی بود که سپیده ی سحر به خانه می آمد و خانه اش را دست نخورده می یافت.  خانه ای که مرد خوب باید غارتش می کرد. چنین شد که آنانی که غارت نشده بودند، پس از زمانی ثروت اندوختند و دیگر حال و حوصله ی به دزدی رفتن را نداشتند و از سوی دیگر آنانی که برای دزدی به خانه ی مرد خوب می آمدند، چیزی نمی یافتند و فقیر تر می شدند. در این زمان ثروتمند ها نیز عادت کردند که شبانه به روی پل بروند و گذر آب را در زیر آن تماشا کنند. و این کار جامعه را بی بند و بست تر کرد، زیرا خیلی ها غنی و خیلی ها فقیر شدند.

حالا برای غنی ها روشن شده بود که اگر شب ها به روی پل بروند، فقیر خواهند شد. فکری به سرشان زد: بگذار به فقیر ها پول بدهیم تا برای ما به دزدی بروند. قرار داد ها تنظیم شد، دستمزد و درصد تعیین شد. و البته دزد ـ که همیشه دزد خواهد ماند ـ  می کوشد تا کلاهبرداری کند. اما مثل پیش غنی ها غنی تر و فقیر ها فقیر تر شدند.

بعضی از غنی ها آنقدر غنی شدند که دیگر نیاز نداشتند دزدی کنند یا بگذارند کسی برایشان بدزدد تا ثروتمند باقی بمانند. اما همین که دست از دزدی بر می داشتند، فقیر می شدند، زیرا فقیران از آنان می دزدیدند. بعد شروع کردند به پول دادن به فقیر تر ها تا از ثروتشان در برابر فقیر ها نگهبانی کنند. پلیس به وجود آمد و زندان را ساختند.

و چنین بود که چند سالی پس از ظهور مرد خوب، دیگر حرفی از دزدیدن و دزدیده شدن در میان نبود، بلکه تنها از فقیر و غنی سخن گفته می شد. در حالیکه همه شان هنوز دزد بودند.

مرد خوب، نمونه ی منحصر به فرد بود و خیلی زود از گرسنگی در گذشت.


ایتالو کالوینو، نویسنده ی معاصر ایتالیایی

 

نظرات 4 + ارسال نظر
شاذه چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:41 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

اول!!!
سلاممممممم تاراجوووووووون
از واقعیتی که توی این قصه هست دلم به درد میاد...

آفریییییییییییییین
سلام عسیسسسسسسسم
خیلی درد داره خیلی تلخه چی کار کنیم؟

گیلاس(منظ) چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:52 ب.ظ http://monzo.blogsky.com

سلام..
ببین ۱ روز من بهت سر نزدم و چه فعال شدیا!!! داری همینجور تند تند آپ میکنی...
این مطلبت خیلی جالب بود..... این ایتالیایی ها خیلیکارشون درسته... عاشق همشونم! مخصوصا مافیا!!!! احتمالا این نویسنده هم از دزد و اینا منظورش همون مافیا بوده... قربونش..
حالا واقعا اگه یه نفر کارش رودرست انجام بده و فدا بشه همه درست میشن؟!!!!
به نظر من که اینا فقط توی قصه هاست.... مردم انقدر حقشو میخورن و از راههای مختلف وارد میشن تا بالاخره طرف پشیمون بشه از کرده خودش....
شاد باشی خانمی

سلاااااااام
ما اینیم دیگه چه کنیم؟!
خواهش می کنم .
نیدونم شاید همون باشه
با این نظر آخریه فکر کنم یه کوچولو مهافقم کوچولو نه خیلیا.
توهم عسیییییییسم.

مهدی-(دفتر عشق) پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ق.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

سلام. خوبی؟ حلول ماه مبارک رمضان را خدمت شما دوست عزیز تبریک عرض می نمایم. دفتر عشق به روز شد و منتظر حضورت هستم. شاد باشی. التماس دعا

سلام ممنونم بر شما هم مبارک باشه.
حتما ممنونم.
التماس دعا

همسر آقا فرزاد(مرمر) پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.farzad-r59.blogfa.com

سلام رفیق قشنگ بود خوشمان آمد متاسفانه واقعت تلخیه که باید باورش کرد

سیلاااااااااااام رفیق
خوشحالیم که خوشتان آمد
تلخه کاریشم نمی شه کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد