تا اینجایی گفتم که قرار شد برای آزمایش خون بریم آزمایشگاه,
هر دو خانواده ها از اومدن امتناع کردن گفتن خودتون 2تا برین، ساعت 7 صبح ایستگاه مجلس قرار گذاشتیم هوا سرد بود، نم نم بارون می بارید، طبق معمول همیشه یه یک ربعی دیر رسیدم جوجه منتظر بود، رفتیم آزمایش دادیم بعد هم توی راه هر چی دستمون رسید خوردیم، از آب میوه بگیر تا پسته و لبو و .... بعد هم رفتیم پاتوق همیشگی توی هفت تیر همون سیاوش ناهار سفارش دادیم و ناهار خوردیم خیلی هم نگران بودیم یعنی چی مبشه؟ کمتر باهم حرف می زدیم،بعد از ناهار هم از اون جایی که من همون روز امتحان برنامه نویسی داشتم دفترم رو باز کردمو یه نگاهی به نت های کلاسم انداختم، چیزی نمی فهیمدم اما برای سر گرم کردن بد نبود .
رفتیم، جوجه منو تا دانشگاه همراهی کرد و بعد هم برگشت رفت تا جواب آزمایش رو بگیره اگر جواب دقیق نمی گرفتن باید دوباره می رفتیم اینبار منهم آزمایش خون می دادم .
امتحانم رو دادم بد نبود از چیزی که فکر می کردم بهتر بود آخر کلاس داشتم با استاد صحبت می کردم، لیلی و هانی رفته بودن پایین توی ماشین منتظرم بودن همیشه ما 3 تا بعد از کلاس باهم یه دور می زدیم ولگردی می کردیم (ولگردی به معنای بد برداشت نکنید لطفا، منظورم این بودکه یه چیزی می خوردیم و گپی می زدیمو می رفتیم) طبق برنامه همیشه توی ماشین نشسته بودن وقتی کارم تموم شد به سمت در دانشگاه دویدم و با سر پریدم عقب ماشین بعد هم گفتم بریم.
لیلا: راستی چی شد آزمایش؟
من : هیچی جوجه قراره جوابشو بگیره نمی دونم
لیلا و هانی: نگرانی؟
من : خوب نباشم؟
لیلا: نه نباش.
من چرا؟
لیلا: جوجه زنگ زد گفت جواب مثبته؟
من : شوخی نکنید حوصله ندارم
لیلا و هانی : شوخی چیه ما شوخی نداریم
گوشی رو از لیلا گرفتم و به جوجه زنگیدم اینا چی می گن؟ یعنی چی؟
جوجه: یعنی تموم شد عزیزم این خوانم گذروندیم، خوشبختانه مشکلی نبود .
وای نمیدونین چه حالی شدم داشتم بال در میاوردم جیغی کشیدمو خداحافظی کردم .
دوروز بعد از جواب آزمایش یعنی روز 21 دی عید قربان بود قرار بله برون برای شب عید قربان گذاشته شد دیگه همه کارا انجام شده بود مهمونها هم دعوت شده بودن .
شب عید قربان مهمونهای ما اومدن منم که یه دونه دختر خونه و یه دونه دوختر عاقل و بالغ اون جمع که داشتن کار می کردن بودم به همین خاطر یه سری ریزه کریها و تزیینات پای خودم بود خیلاصهههههههه شب شد مهمونها همه اومدن صحبتها گفته شد از طرف ما 2عموم خانوماشون پسر عموها خانماشون 2ختر عموی مجردم که خیلی صمیمی بودیمو از اول تا آخر هی گریه کرد من اون وسط شده بودم مسئول آروم کردن خانوم 2 دایی خانوماشون 2 خاله آقا هاشون و عمه جان و آقاشون.
از طرف جوجه 2 عمو خانوماشون 2 خاله آقاهاشون عمه و آقاشون مادر بزرگ جوجه که الان مامانی جون ما هستن مادر بزرگ و پدر بزرگ من و خانوادهامون .
صحبتها که تموم شد مهریه و شرایط دیگه که گفته شد برادر جوجه و برادر من رفتن و هدیه ها و کیک خوشگل رو آوردن هدیه ها خیلی قشنگ تزیین شده بود یه جعبه تلقی بزرگ مستطیل سطحش مقداری پوشال ریخته بودن پارچه چادر عروس به صورت اریب از گوشه بالا انتهایی بر روی کف تلق ریخته شده بود حالت آبشاری سمت چپ به همون شکل یک پارچخ گیپور پیراهنی بسیار زیبا، بین این دوتا با یه دست گل در وسط جعبه تزیین شده بود و روی دست هم جعبه یک انگشتر نشان بسیااااار زیبا طلای سفید با 79 تا نگین برلیان .
هدیه رو به همه مهموها نشون دادن بعد هم من و جوجه رو کنار هم نشوندن و مامان جوجه هدیه ها رو باز کرد انگشتر رو دستم کردن و ....
بعد هم ادامه مراسم و د رنهایت خانواده جوجه رفتن اما قرار شد برای خوندن صیغه محرمیت تا روز عقد بریم پیش یک آقای روحانی که از مراجع بودن، به راحتی کسی رو برای خوندن صیغه نمی پذیرفت آخه حال جسمانی خوبی نداشت خیلی پیر و نحیف بود. ساعت 8 صبح در منزل اون آقا توی یوسف آباد کوچه یاسمن رفتیم من و مامان و بابا و داد , جوجه و خانوادش البته از طرف دوستان مامان جوجه برامون وقت گرفته بودن، وقتی که جریان صیغه رو به اون آقا گفتیم گفت من صیغه موقت تحت هیچ شرایطی نمی خوانم من فقط صیغه دائم می خونم ما هم که از خدا خواسته چه کسی بهتر از اون آقا اون هم توی اون زمان خوب اول صبح روز عید قربان و در حالی که آسمون از برف سفید بود رحمت الهی به چه زیبای و شدتی در حال بارش بود خیلی زیبا بود همینطور که نشسته بودیم ابتدا اون آقا شناسنامه ها رو دید، پدرم رو خواست اجازه گرفت و بعد هم صیغه رو جاری کرد در حین خوندن صیغه اینگار تحولات خاصی داشت رخ می داد دلم می لرزید یه جوری بودم هیچی نمی دیدم انگار خودم و جوجه و اون آقا بودیم و پنجره هم که کنار مون بود و گوشه پرده کنار رفته بود برف هم با بارشش داشت همراهیمون می کرد، آخر هم که بله رو گفتم و جوجه هم بله رو گفت و مبارک و رو بوسی و از این حرفا خیلی قشنگ بود، اما از اون لحظه انگار توی دلم یه اتفاقی افتاد از اون روز به بعد توی دلم با یه چیزی پر شد جوجه جای خودشو یه طور دیگه توی دلم باز کرد وقتی که می گن صیعه عقد محبت رو یه طور دیگه به دل آدم میندازه باورم نمی شد نمی تونستم معنی این حرف رو بفهمم از اون روز به بعد از اون لحظه به بعد زندگیم یه رنگ دیگه ای پیدا کرد .
خوب دگه کارمون هم اونجا تموم شد از آقا تشکر کردیم کمی هم نصیحتمون کردن واقعا توصیه های خوبی بود بعد هم به هر کدوممون یه 200 تومانی به عنوان عیدی دادن که الان هم هنوز بعد از گذشت یک سال و تقریبا 9 ماه هنوز هم توی کیفمه.
رفتیم به سمت خونه، جوجه هم اومد خونه ما باهم رفتیم به یه زیارت با حال تو اون روز قشنگ خیلی خوب بود بعد هم تا ما رسیدیم خونه مامان اینا هم ناهار رو آماده کرده بودن ناهار خوردیم و.....
از اون روز به بعد تا روز عید غدیر یعنی روزی که قرار مراسم عقد داشتیم یک هفته بیشتر نبود دیگه افتاده بودیم به کار حسابی، هر روز خرید عروسی یه روز لباس نامزدی یه روز سفارش حلقه ها یه روز دیگه تحویل گرفتن و ووووووووووووو هزاران کار دیگه تا رسیدیم به روز مراسم عقد که کلی هم مهمان داشتیم خیلی هم خوب و با شکوه بود از صبح رفتیم آرایشگاه و کارهای خوشگل کاری بعد هم رفتیم خونه و شروع مراسم، عاقدی که اومده بود می خواست صیغه قبلی رو باطل کنه یه صیغه دیگه بخونه در واقع عقد دائم که وقتی بهش گفتیم با یه همچین شرایطی اون آقا صیغه دائم عقد رو برامون خوندن تایید کردن که بهتره همون بمونه اما بصورت فرمالیته خونده بشه و همچینین کارهای رسمی و دفتریش رو ایشون انجام بدن، انجام شد همه چیز به خوبی انجام شد بعد هم مراسم نی نای نای که در حین نی نای نای من هدیه های تولدم هم از طرف جوجه مامان خاله و مادر بزرگش به سمتم سرازیر شد و جلوی همه هم اعلام می شدکه به مناسبت تولد تارا جون وااااااای خیلی ناز بود فکر کن داری نی نای نای می کنی بیان ببوسنت هدیتم بدن مخصوصا اگر اولیش جوجه باشه و جلوی جمعی که بوسیدن آقای داماد به اون شکل توی جمع براشون غریب باشی(ببینین منحرف نشنین دیگه طور خاصی نبود اما یه کسایی توی اون جمع بودن که براشون عجیب بود ) آخه اون روز روز تولدم هم بود یعنی روز تولدم و روز مراسم عقدم یکی بود .
بعد هم که مثل همه نامزدهای دگه تاااااااا 17 مرداد ولادت حضرت علی زیباترین روز زندگی روزی که به خونه خودم رفتم .
تمام شد بالاخره
اینم ازعشقولانه خوبه دیگه؟
ببخشید از اینکه خیلی معطل شدین تقصیر من زیاد نبود .
ممنون که خبر دادی اپی قشنگ می نویسی عزیزم ... راجبه اهنگ عربی فکر کردم اهنگ عربی دوست داری
خواهش می کنم ممنونم
دوست دارم دیگه گفتم که الان فهمیدم دوست دارم.
در یکی از ایستگاه های همین شعر پیاده شدی
با چمدانی که تمام تو بود / و قاب عکسی که می خندیدی ...
با سلام
وبلاگ ترانه ی ما بعد از وقفه ای سه ماهه به روز شد .
در این پست ترانه ی ما مواجه می شوید با :
۱. سه ترانه از ترانه سرایانی که برای من بسیار قابل احترامند
۲. یک شعر سپید از من
۳. یک ترانه اجرا شده از من و معرفی آن
۴. خبر ی در رابطه با سایت پیله های شیشه ای
مشتاقم به حضورتان
با تشکر مهدی موسوی
سلام
جالبه میام
موفق باشی.
سلاممممممممم
خوبی خانم؟
خیلی مرسی. ممنون. انشالله صد سال کنار هم با عشق روزافزون زندکی کنین :*
سلام
خوبم عسیس
خواهش می کنم ممنونم عزیزم تو هم همینطور.
وای خدای من چقدر پست قشنگ و عشقولانه ای بود تارا جون ..... منو بردی به سه سال پیش و لحظه لحظه مراسم خودم اومد جلوی چشم .... مرسی که باعث شدی اون خاطرات قشنگ تو ذهنم زنده بشه ...
سالیان سال خوشبخت باشید و زندگی شادی داشته باشید در کنار هم
خوشحالم گلم
خوشحالم از اینکه خاطرات خوش برات تداعی شد
خواهش می کنم
ممنون تو هم عزیزم.
سلام...
من این عشقولانه رو از اول نخونده بودم.. یعنی اون موقع خواننده وبلاگت نبودم هنوز... برا اینکه بیام تو حال و هواش از اولش خوندم!.... امیدوارم خوشبخت باشین خانمی!..
همینجور که زندگیتونو قشنگ شروع کردین قشنگ هم ادامه پیدا کنه..
یه اشانتیون از بوس همسرت رو میذاشتی تا منحرف نشیم!
قربونت..
شاد باشی
سلام
ممنونم که همشو خوندی
ممنونم عسیسم
انشالله تو هم یه زندگی عالی داشته باشی
دیگه نه دیگه اون فقط مال خودمه اشانتیون هم نداریم.
قربونت
تو هم
سلااااااام
آخی چقدر عشقولانه بوده
خوش به حالتون
انشاا... همیشه همینطور عاشق بمونید
ببین تارا جونی، این جریان خواب که گفتی واقعیت داره؟
ووو اصلا باورم نمیشه
چقدر جالب
یه عالمه بوووووووووس
سلااااااام
:))))))))
ممنونم عسیسم
آره به خدا
ما اینیم دیگه
بووووووووووووس
سلام تارا جووون
خوبی
یه چند روز دیگه تا شروع سفرمون مونده یه سفر سی نفره
خودتو آماده کردی
سی نفر سی روز پنج ختم قران
سلام عزیزم
خوبم
دارم لحظه شماری می کنم
چقدر خوب.
سلام دوست جونی خودم ایشالا خوشبخت بشی و شونصد سال!! در کنار هم با خوشی و سلامتی زندگانی کنی به همراه آقا فرشاد. عشقولانت خوشمل بود
سلام خانومیییییییییی
ممنونم شما هم انشالله
چچچچچچچچچچشم
ممنونم.
سلام عزیزم
خیلی خاطره باحالی بود ..امیدوارم همیشه خوش باشی ..اما یه سوال ....چرا با اینکه عقد دائم کرده بودی ولی باز یه اقایی رو برا عقد دوباره دعوت کردید؟؟؟؟؟؟/مگه نمی شد همین طور یه جشن نامزدی بگیرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟در هر صورت از اون قسمتش که گفتی بعد پایان عقد یه احساس دیگه ای نسبت به جوجه داشتی خیلی خوشم اومد ...به نظرم این درسته .....چون اون موقع تعلقات خاطر واحساس مسئولیت نسبت به طرف بیشتر می شه ....امیدوارم سالیان سال در کنار همسر خوبت زندگی خوبی رو بگذرونی
قربونت بشم
بای
سلام خانومی
ممنونم
آخه اون عقد ما ثبت نشده بود باید ثبت می شد اون آقا هم قبل از اون قضیه دعوت شده بود به همین خاطر قرار شد که کارهای ثبتی و اینها هم همون موقع انجام بشه.
واقعا اینطوره همیشه می گفتن صیغه عقد همون دو جمله عربی اینقدر احساسا رو عوض می کرد نمی تونستم درک کنم نمی فهمیدم یعنی چی گاهی به مسخره میامد برام اما اون موقع دقیقا درکش کردم.
ممنونم خانوم گل
قربونت بای
خیلی جالب بود . ان شاالله که همیشه خوشبخت باشی. راستی ... من تو بلاگ اسکی یه وب زدم ...یه پست هم نوشتم ولی حالا هر بار که می خوام وارد بشم نمی دونم چه جوری باید برم قسمت یادداشت گذاشتن .
اتفاقا همین قالب رو هم با همین رنگ انتخابیدم .
ممنونم
خوب وقتی اسم کاربر و پست رو می زنی وارد می شی اون قسمت هم میری توی مدیریت وبلاگ قسمت یادداشت جدیدی.
امیدوارم بتونم کمکتون کنم.
سلام بر تارا خانوم .... ایشالله همیشه به همین خوبی و خوشی باشه لحظه هاتون
سلام خانوم گل
ممنونم عزیز برای تو هم انشالله.
می دونی بعضی از دوستی ها سقف دارن . مثل دوستی من و مانا . در موردش نوشتم تو آرشیو هست . من دیگه با مانا دوست نیستم . خیلی ادا هاشو تحمل کردم . صد بار ادای خودکشی در آورده بود و من خر هر بار باور می کردم . کلا خیلی مسخره بازی داشت . اما وقتی هم که خوب بود واقعا جیگر بود . اما خب بعد از ۱۷ سال لقاشو به اداش بخشیدم و رفتم که رفتم . مفصله ...داستانی داره واسه خودش .
واقعا اما برام خیلی سخته بازم هر طور اون راحته .
به نظر من کارت درست بود اصلا خوب کردی.
می خونمش.
گفتمش دل میخری پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند!
خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود
زیبا بود ممنون.
سلام تارا جونم
خوبی گلم
به به .. لذت بردم از نوشته هات .. امیدوارم که همیشه در کنار هم خوشبخت ترین باشین عزیزم
برات آرزوی بهترینا رو دارم
بوسسسسسسسسسسسسس .
سلام خانومی
ممنونم عسیسم
خوشحالم ممنون انشالله برای شما هم
ممنون
بوووووووووووووووس
سلام...خیلی جالب نوشته بودی....بهش نگو جوجه اسمه خودشو بنویس....انشالا که مبارک باشه...از نظره من ازدواج یکی از مضحک ترین کارهای موجوده....بگذریم از این که توی ایران ازدواج میکنن برای اینکه فقط ازدواج کرده باشن...مردها زن میگیرن که بقیه نگن نکنه طرف عیب و ایرادی داره زن نمیگیره...زنها شوهر میکنن چون دخترهای ما ضعیف هستند و نمیتونن به تنهای تو این جامعه زندگی کنند...به طوره کلی ازدواج همینطوریش به خودی خود مضحکه نوع ایرانیش دیگه واقعا آخرشه...تا الان بجز بابای خودم محض مثالم که شده یه مرد ندیدم از ازدواجش راضی باشه ...جلوی زنش میگه من راضیم اما در خلوت وقتی صحبت ازدواج میشه متفق القول همه میگن یا نکنید یا دیر و تو سنه بالا...فقط حداکثر۱ یا ۲ ساله اولش جذابه ولی بقیش بعضی وقتها دو طرف رو به جایی میرسونه که تحملش غیر ممکنه براشون....از خودت پرسیدی این کسایی که کارشون به طلاق میرسه آیا واقعا اوله زندیگیشونم چنین حسی بهم داشتند؟؟ میشناسم کسیو که واقعا عشقشون زبان زد بود و برای بدست اوردن هم واقعا جنگیدن اما الان نمیخواهن سر به تن همدیگه بمونه....روز خوش..
سلام این جور صدا کردنشو دوست دارم توی ..ممنونم انشالله برای شما هم باشه
شما نظرتون برای خودتون محترمه منم با حرف شما در مورد کسایی که اعتقادات و دیدشون نسبت به ازدواج چیزایی هست که نوشتین موافقم با این توصیفات خیلی مضحکه و خیلی احمقانه اما خوشحالم که من هدفم از ازدواج هیچ کدوم از اینها نبوده من و همسرم بیشتر از این که زن و شوهر باشیم رفیقیم رابطه و دوستی که داریم از قبل از ازدواج خیلی صمیمی تر شده .
منم از این قبیل آدما زیاد دیدم و یکی از نزدیکان خودمون کسایی هستن که عشقشون هنوز هم زبانزد هست اما جدا هستن زندگی همینه غیر قابل پیش بینی.
وقت خوش
چقدر قشنگ توصیف کردی . واقعا؛لحظه عقد خیلی لحظه بخصوصیه . من که الان بعد از ۹ سال هنوز تمام صحنه ها یادم مونده
لطف داری عزیزم.
واقعا تا قبل از این موضوع فکرشو نمیکردم
خوشحالم.
دوست خوبم به روزم .. منتظرم عطر یاست به وبلاگم زندگی بده
--------------
تو رو زیبا می خواهم ..
گرچه نمی توانم زیبایی تو را درک کنم ..
نمی توانم درک کنم که چرا پرندگان زیبا می خوانند..
وچرا عاشق تو هستم..
***********
زلالی آب
زیبای کبوتر
ناز آهو
عطر یاس
وتمام افسانه های عاشقی را از تو می خواهم..
**********
من تو را می خواهم ...
ممنونم خبرم کردی
چشم حاتما
زیبا بود.