سلاااااااااااام دوست گوگولیااااااااااااااام
واااااااایی اول خیلی خوشحالم به خاطر شاذه جون از دیروز که اون پست و گذاشته بود دقیده بودم خدا رو شکر بخیر گذشت برگشت خدارو شکر شاذه جون ببین دیگه از این پستا توی وب تو من چیییییییییییییییییی داداش؟ نبینم .
واااااااااااای دوست جونیام ۲ روز دیگه بیشتر تا عروسی عروس گللللللللللللم مرمر جون نمونده خیلی خوشحالم مرمر جون انشالله که در کنار آقا فرزاد سالهای سال خوش و خوشبخت باشین قرررررررررربونت بشم عروس گوگولی من از این روزا بیشترین لذت رو ببر بعد ها میشه بهترین خاطرت.
بعدم خداییش این مطلب پایین وبخونین این شعرشونو که می خوندم به وجد اومده بودم اونم کجاااااااااا؟!! توی شرکت خدا مرگم.
داستانی که در زیر نقل میشود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:
«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل میکردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀمان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل میکند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.
چارهای نداشتیم. همۀ ایرانیها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما بهیاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.
اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ میدانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمیشد بهصورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچهها، عمو سبزیفروش را همه بلدید؟. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچهها گفتند: آخر عمو سبزیفروش که سرود نمیشود. گفتم: بچهها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزیفروش . . . بله. سبزی کمفروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله.» فریاد شادی از بچهها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر میخواندیم. همۀ شعر را نمیدانستیم. با توافق همدیگر، «سرود ملی» به اینصورت تدوین شد:
عمو سبزیفروش! . . . بله.
سبزی کمفروش! . . . . بله.
سبزی خوب داری؟ . . بله.
خیلی خوب داری؟ . . . بله.
عمو سبزیفروش! . . . بله.
سیب کالک داری؟ . . . بله.
زالزالک داری؟ . . . . . بله.
سبزیت باریکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاریکه؟ . . . . . بله.
عمو سبزیفروش! . . . بله.
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یکشکل و یکرنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزیفروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، بهطوری که صدای «بله» در استادیوم طنینانداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان بهخیر گذشت.»
فصلنامۀ «ره آورد» شمارۀ 35، صفحۀ 286 – 287
خوبه
موفق و سربلند!!!!!!!!
لطف کردی
ممنون.
سلام عزیزم... من واقعاً نمی دونم جواب این همه محبت رو چه جوری بدم..
امیدوارم مرمر جانم خوشبخت بشه
این ماجرا هم خییییییییلی جالب بود! ابتکارشو! خیلی بانمک بود.
سلام گلم
خواهش می کنم
انشالله عروس امروز
خوشحالم خوشت اومد خانومی.
سلام عزیزم امیدوارم که موفق باشی وبلاگ قشنگی داری
سلام
ممنون.
سلام شما هم وب زیبایی دارین ممنون که به ما سر زدین بازم ازاین کارا بکنین خوشحال می شیم
راستی در مورد سوالتون نمی دونم دلیلشو فکر کنم خودتون بیشتر بدونین موفق و پیروز باشین
سلام
ممنونم.
خواهش می کنم.
منم نمی دونم.
شما هم.
سلام
خیلی باحاله وبت
خوبه ادامه بده
از منم بنویسی بیشتر میان نظر میدن
من هم به نوبه خودم این ازدواج رو به داماد بیچاره تبریک میگم
امیدوارم واقعا غم آخرش باشه
دیگه تکرار نکنه
کی نوبت تو میشه؟
سلام
ممنونم
چشم حالا که شما اجازه دادین حتما
چشم
من به داماد خوشبخت تبریک می گم
امیدوارم
ازمن گدشته انشالله نوبت شما.